بهشت زمینی
چرا توسعهیافتگی اوتوپیای انسان امروز قرار گرفته است؟ البته بهتر بود میگفتیم توسعهیافتگی یکی از وجوه اوتوپیای آرمانی بشر غربی است، چرا که این آرمان در وجوه دیگری نیز تجلی دارد؛ فیالمثل تمایل عمومی بشر امروز به جانب دموکراسی نیز از همین آرمان اوتوپیایی واحد برمیآید، با این تفاوت که دموکراسی بیانکنندۀ صورت سیاسی آن است. توسعهیافتگی و دموکراسی دو وجه از یک ایدهآل واحد است. اما اینکه چرا بشر علت غاییِ حرکت خویش را در این صورت ایدهآل میبیند، سؤالی است که قرآن مجید و روایات ما بهروشنی به آن پاسخ گفتهاند. ولی پیش از تحقیق در این پاسخ، لازم است که یکبار دیگر ضرورت آن مورد تأکید قرار گیرد.
اگر نبود که انسان میزان و معیار خویش را از آرمان و علت غایی حرکت خویش اخذ میکند، پرداختن به این مباحث هیچ ضرورت نداشت. در فطرت عالم این اصل نهفته است که وقتی انسان هدفی را برمیگزیند، از آن پس، رد یا قبول هر چه به او ارائه میشود، به مطابقت یا عدم تطابق با آن صورت ذهنی که از هدفش در درون خویش ساخته است بازگشت دارد؛ اگر مطابق بود میپذیرد وگرنه رد میکند.
ارمغانی که انسان از بهشت با خود به عالم دنیا آورده، جاذبهای فطری است که او را از درون به سوی بهشت و آنچه بهشتی است میکشاند. اما معالاسف انسان دچار نسیان است و مادام که ایمان نیاورده و استمرار در عمل صالح نداشته باشد، بهشت واقعی را تشخیص نمیدهد. انسان فطرتاً در جستوجوی بهشت است، همان بهشتی که از آنجا هبوط کرده است، و جاذبههای درونی او به سوی عالمی متعادل، زیبا، و جاودانه از همینجا ناشی میشود. علامه طباطبایی(ره) در تفسیر آیات مربوط به آفرینش انسان و هبوط او در سورۀ «طه»، آن بهشت را بهشت اعتدال میخوانند و میفرمایند:
... این داستان... حال بنینوع آدم را بر حسب طبع زمینی و زندگی مادیاش تمثیل میکند و مجسم میسازد، زیرا خدا او را در بهترین قوام خلق کرده، و در نعمتهایی بیشمار غرق ساخته، و در بهشت اعتدالش منزل داده، و از تعدی و خروج به یک سوی افراط و تفریط که ناشی از پیروی هوای نفس و تعلق به سراب دنیا، و در نتیجه فراموشی جانب ربّالعزّه[1] است تهدید فرمود...[2]
و با این معنا، زندگی آدم(ع) در این بهشت برزخی، تمثیل وضعیت تعادل انسان است که میتوان مشخصات آن را از همین سورۀ مبارکۀ «طه» استخراج کرد: آنگاه گفتیم: ای آدم، محققاً این شیطان با تو و جفت تو دشمن است. مبادا شما را از بهشت بیرون آرد و از آن پس به شقاوت گرفتار شوید. آنجا نه هرگز گرسنه شوی و نه برهنه مانی. و نه هرگز به تشنگی و گرمای آفتاب آزار بینی.[3]
تفسیر و توجیه گرایشهای فطری انسان به جانب زیبایی و جاودانگی، تعادل و حتی رفاه، در همین آیات مبارکه مشهود است و به تعبیر دیگر، فطریات انسان تماماً از کشش درونی او برای رسیدن به این وضعیت تعادلی اوّلیه نتیجه میشود و تکامل انسان نیز معنایی جز این ندارد.
اما از جانب دیگر، همین فطرت و گرایشهای درونی زمینۀ انحراف و هلاکت بنیآدم هستند و از همین آیات مبارکه نیز برمیآید که شیطان انسان را در جهت تمایلات فطریاش فریب میدهد. شیطان با سوءاستفاده از گرایشهای ذاتی انسان به جاودانگی و خلود و قدرت و مالکیت لایزال او را اغوا میکند و میگوید:
...ای آدم، آیا تو را به درخت خلود و جاودانگی و سلطنتی که کهنه نمیشود راهنمایی کنم؟[4]
و نیز از ادامۀ داستان که فریفته شدن آدم و هبوط اوست، برمیآید که این فطریات هر چند روی به جانب حق دارند، اما بسیار محتمل است که دچار اشتباه شوند و غایات خویش را در جای دیگری بهجز حق جستوجو کنند. یکی از رایجترینِ این اشتباهات آنچنان که از تعبیرات قرآن مجید برمیآید این است که آدمیزاد دچار اِخلاد الی الارض[5] گردد و در همین کرۀ خاکی به جستوجوی جاودانگی برآید. در سورۀ «هُمّزه» آمده است:
وای بر هر هرزهگوی بدزبانی که ثروتاندوزی میکند و آن را میشمرد و حساب میکند. میانگارد که مالش او را جاودانگی خواهد بخشید.[6]
زمینۀ این اشتباه هر چند در فطرت انسان موجود است، اما این خود اوست که با گناهانش چاهی اینچنین بر سر راه خویش حفر میکند.
آیا «اوتوپیا» رؤیای رهایی انسان از تنگنای حیرت و ترس از طریق متوقف ساختن زمان و صیرورت، و زندگی فارغ از هرگونه درد و احساس نیاز و فقر، در زمان حال است؟ آیا رؤیای بهشت از دست رفته و آرزوی رسیدن به الیزه[7] است که به توصیف هُمِر[8] در آنجا پهلوانان و یَلان پس از مرگ در صلح و هماهنگی و آرامش به سر میبرند؟[9]
یکی از حکمای گرانقدر معاصر در بحث از اوتوپیا و ریشههای فلسفی آن در وجود انسان، بعد از طرح این سؤالها بالاخره جواب میدهد:
اوتوپیا رؤیای بازیافتن نظام ثابت گذشته و آسایش و آرامش قبل از افتادن در عالم و ولادت است.[10]
یعنی جستوجوی بهشت قبل از هبوط. ایشان میفرماید:
غرب در طول تاریخ دوهزار و پانصدسالۀ خود، تخفیف همۀ دردها و رخزردیها را در رؤیای استقرار ضرورت عقلی و حکومت عقل جستوجو کرده و خواسته است رؤیای بهشت را در زمین، در میان اقیانوسها و حتی در فضا بر مبنای قانون عقل متحقق سازد.[11]
و البته در اینجا منظور ایشان از عقل همان عقل جزوی است که خود اروپاییها آن را Reason میگویند، اگرچه تفسیر ما مسلمانان از عقل چیز دیگری است که بعدها إن شاءالله از آن سخن خواهد رفت.
«علم» ـ به معنای امروزی آن ـ وسیلۀ مطلقِ نجات از مرگ و بیماری و ترس است و این توهم در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم به قدری غلبه داشت که وقتی از یک هنرپیشۀ سیساله پرسیدند که «پیر میشوی؟»، جواب داد: «هرگز پیر نخواهم شد، زیرا علم در آیندۀ نزدیک و قبل از آنکه من به پیری برسم، مسئلۀ پیری را حل خواهد کرد.»
از آن روز که علم مرگ را نوعی بیماری میدانست که بر اعضا عارض میشود و معتقد بود که میتواند در آینده بر آن فائق آید، این توهم به ضعف گراییده و از اعتبار و اطلاق افتاده است، اما صورت آرمانیِ آن هنوز باقی است و توسعهیافتگی یکی از وجوه آن است. خوب به حرفهای این روشنفکر آمریکایی ـ برژینسکی[12] ـ توجه کنید:
بررسیهایی که تا کنون در این رشته انجام پذیرفته است، حاکی از آن است که انسانهای دنیای پیشرفته، ظرف چند دههیی که در پیش است، جهشی عظیم را تجربه خواهند کرد؛ جهشی که بالقوه معادل است با تمامی تحول متدرجِ بشر از مرحلۀ حیوانی به مرحلۀ انسانی. فقط تفاوت جهش آینده در این است که چرخ آن، سریعتر حرکت میکند و زمان را پشت سر میگذارد، و به این ترتیب، اثر سرسامآور تغییر، عمیقتر احساس خواهد شد. انسان، بهتدریج و به طرز فزاینده، توانایی آن را خواهد یافت که در مورد جنسیت فرزندانش، خود تصمیم بگیرد، به برکت داروها، میدان بُرد هوشی انسانها را وسعت دهد و شخصیت آنها را دگوگون سازد یا مهار کند. مغز انسان، از نیروهای بیحسابی برخوردار خواهد شد و به همان گونه که اتومبیل، تحرک و جنبش بشر را افزون و آسان ساخت، «شمارگر»، تعقل او را بسط خواهد داد. قدرت بدنی بشر، عمق و گسترش خواهد یافت و پایداری و دوام آن، به اختیار او در خواهد آمد. برخی از آیندهنگران برآورد میکنند که طی قرن آینده، متوسطِ عمر انسان، بهتقریب، به ١٢٠ سال خواهد رسید... «سیبرنتیک»[13] و «خودکاری» (اتوماسیون[14])، آداب کار کردن را زیر و رو خواهد کرد. فراغت به صورت کار روزمره در خواهد آمد و کار عملی، در عدادِ مستثنیات قرار خواهد گرفت، و آنگاه، جامعۀ کار، جای خود را به جامعۀ تفریح و تفنن خواهد بخشید.[15]
البته همۀ این روشنفکران غربی این قدر غفلتزده نیستند که بویی از واقعیت به مشامشان نرسیده باشد. بسیاری از آنها مثل «آلفرد سووی»[16] اکنون در بنیانهای رشد تمدن خویش شک کردهاند:
رشد با ابعاد بزرگ کنونیاش، محیطی هرچه بیشتر مصنوعی، و هرچه بیشتر تکنیکی، ساخته است. آیا انسان متوسط خواهد توانست با این محیط تکنیکی، سازگار شود؟[17]
بعضی از عاقلترهایشان مثل «رنه دومن»[18] حتی با اطمینان بیشتری میگویند:
همۀ نشانهها، به فروریزی کامل و برگشتناپذیر این تمدن در قرن بیستویکم اشاره میکند، مگر آنکه بیدرنگ، روشهایمان را دگرگون سازیم.[19]
در فرانسه، اربابان صنایع میگویند: رفاه، آمارِ خود را دارد: صد سال پیش، در ١٨٧٤، یک کارگر فرانسوی از ١٢ سالگی تا لحظۀ مرگ کار میکرد: روزی دوازده ساعت، شش روز در هفته، هفتاد و دو هفته در سال[20]. او از گهواره تا گور، رویهمرفته ٢٢ هزار ساعت کار میکرد.
در ١٩٧٦ همین کارگر، تنها از ١٦ تا ٦٥ سالگی کار میکند: هشت ساعت در روز، پنج روز در هفته، چهل و هشت هفته در سال. جمع ساعات کار او در این مدت ٩٤ هزار است، ٥٥ درصد کمتر از یک قرن پیش.[21]
اما این واقعیتهای ابتدایی اربابان صنایع، به هیچ روی واقعی نیست. نخست از آن روی که هنوز بینوایانی در جامعۀ صنعتی غرب، روزانه ده تا دوازده ساعت کار میکنند و بالاخص از آن روی که کمیت کار یک چیزی است و کیفیت آن چیز دیگری، اما ماشینها بار جسمی و عضلانی انسان را سبک ساختهاند. در عوض، بار روانی او را سنگین کردهاند.
بعضی از آنها حتی دریافتهاند که امکان توسعۀ اقتصادی هرگز برای همۀ زمین قابل دستیابی نیست و این نیمۀ فقیر مستقیماً تاوان آن نیمۀ سیر و پر است، و کشورهای توانگر که ٢٩ درصد جمعیت جهان را در خود دارند، هشتاد درصد سوخت و منابع مواد خام را، مصرف، و بهتر بگویم، نابود میکنند... کشورهای فقیرتر هم هرگز به عصر «خیز» اقتصادی نخواهند رسید: در زمانی که آنها به عصر «خیز» برسند، بهترین مواد خام موجود مصرف شده است.[22]
... اما هنوز هیچ یک از آنها به عمق مسئله آنچنان که باید، دست نیافتهاند و نباید هم دست بیابند. همۀ اشتباه در اینجاست که غرب بهشت زمین را بَدَل از بهشت آسمانی گرفته است و در خیال اوتوپیایی است که در آن بیماری، مرگ و پیری علاج شده است و انسان میتواند فارغ از گذشت زمان جاودانه مرکوب مرادش را همانگونه که نفس امارهاش میخواهد به جولان در بیاورد و اینسوی و آنسوی بتازد و از همۀ لذایذ ممکن متمتع شود.
بهراستی هیچ فکر کردهاید که چرا بشر غربی توسعه و رشد خود را با افزایش ساعات اوقات فراغت و تفنن خویش میسنجد؟ یکی از بارزترین مشخصات جامعۀ ایدهآلِ توسعهیافته این است که در آن، کار تا حداقل ممکن کاهش یافته و متقابلاً ساعات فراغت به حداکثر رسیده باشد. این از خصوصیات رکنیِ آن بهشت زمینی است که انسان امروز در جستوجوی آن است. وقتی معیار رشد، کار کمتر باشد مسلماً بهشت جایی است که در آن اصلاً کار نباشد. یک نظر به کتابهای اقتصادی غرب که در زمینۀ توسعه نگاشته شده است کافی است که این معنا را به انسان بفهماند که اگر میخواهید ببینید جامعهای توسعهیافته است یا نه، ساعات کار کارگران را نگاه کنید؛ کار کمتر مساوی با رشد بیشتر.
استقبال غرب از اتوماسیون با این اشتباه ملازمه دارد که آنها میپندارند که خودکاری یا اتوماسیون ساعات فراغت انسان را افزایش میبخشد. و البته حتی اگر فراغت را بهمثابه ارزشی مسلم تلقی کنیم، باز هم گسترش اتوماسیون توفیقی در این زمینه نداشته است، چرا که بهجز اربابان و حکمرانان امپراتوری ماشینی، همۀ زندگی انسانها وقف گسترش اتوماسیون شده است.
در صورت نهایی و آرمانی زندگی ماشینی، گذشته از آنکه تفکر انسان ـ یعنی ارزشمندترین نقطۀ وجود او ـ صرف حفظ و نگهداری و توسعۀ ماشینی میشود، باز هم کار به تمام معنا حذف نمیشود. «آلدوس هاکسلی»[23] در کتاب «دنیای متهور نو»[24] بهخوبی متوجه شده است که جامعۀ آینده به قشری از انسانها نیازمند است که بردهوار آن دسته از «کارهای سیاه» را که لازمۀ فراغت اقشار دیگر است بر عهده گیرند. دنیای متهور نو یک جامعۀ بردهداری است، اما بردهها نیز خوشبختند، چرا که علوم آزمایشگاهی تا بدانجا پیش رفته است که بچهها خارج از رحمِ مادران، در لولههای آزمایشی پرورش پیدا میکنند و اینچنین، در شرایط آزمایشگاهیِ متفاوت میتوان انسانهای متفاوتی، دقیقاً متناسب با جدول طبقهبندی مشاغل تربیت کرد، بهگونهای که همۀ آنها از کار خود راضی باشند.
مرض و پیری وجود ندارد... چرخهای تولیدی بهسرعت میچرخد. دولت همه را و حتی نوع رفتار آدمها را تحت کنترل دارد. چرا که وسایلی ابداع شده است که... بچهها را در لولۀ آزمایش درست میکنند. و از هر نطفه هر چند عدد آدم که بخواهند میسازند. اگر یک کارخانه به تعداد معینی کارگر احتیاج داشته باشد سفارش میدهد. و در ظرف مدت کوتاهی آنها را که یکجور و یک شکلاند، تحویل میگیرد. اختلاف طبقاتی از بین رفته است، زیرا همۀ افراد به قسمی تحت عمل قرار گرفتهاند، که موضع اجتماعی خود را با جان و دل میپذیرند.[25]
بچهها از همان آغاز زندگی در لولههای آزمایش، موسیقیهای خاص و روشهای دقیق تربیتی، ظرفیتهای بدنی، فکری و روانی خاصی متناسب با جدول طبقهبندی مشاغل پیدا میکنند.[26]
گردانندگان «آلفا» هستند. و آنها که کار سیاه میکنند «اُمِگا»... هیچ کس از خود ارادهای ندارد و هر گاه شرایط یکنواخت خورد و خواب و شهوت کسی را کسل کند کافی است که یک حب سوما بخورد و تمام غم و غصۀ او تبدیل به شادی و سرور شود.[27]
تنها انسانهایی که هنوز در شرایط فلاکتبار تمدن کهنۀ بشر زندگی میکنند، باقیماندۀ سرخپوستان هستند که در جایی محصور همچون باغ وحش، با زندهزایی و بیماری و فقر و عواطف انسانی دست به گریبان هستند و...[28]
تصویری که آلدوس هاکسلی هوشیارانه از جامعۀ متهور آینده ساخته است ایدهآل تمدن آمریکایی است، جامعهای که پیشرفت علوم آزمایشگاهی همۀ مشکلات آن را حل کرده است: کار، عدالت اجتماعی، امراض نفسانی و ناهنجاریهای روانی، عواطف رقیق بشری، زندهزایی و بیماری و فقر... همۀ مسائل در آزمایشگاه حل میشود. اُمِگاها بردههایی هستند با نیروی جسمانیِ حداکثر، اما منهای عصیان و اعتراض و اعتصاب؛ و به فرض محال اگر اعتصابی هم ـ به دلایل فنی و آزمایشگاهی ـ اتفاق بیفتد، فوراً مأموران دولتی سر میرسند و به جای گاز اشکآور، آب داغ و گلوله، گردِ سوما میپاشند. گردِ سوما دارای مجموعۀ خواص هرویین و حشیش و الاسدی و... است و مشکلات غم و غصه و عواطف بشری را خیلی فوری به روش آمریکایی حل میکند و بعد ناگهان اُمگاها را میبینی که خوشحال و دستافشان به رقص و پایکوبی پرداختهاند و دستهجمعی سرود استانداردی را که در لولۀ آزمایش بدانها آموختهاند، زمزمه میکنند.[29]
نباید پنداشت که این تصورات آلدوس هاکسلی تخیلاتی محض و بدون ریشه است؛ ریشههای دنیای متهور نو را باید در نظرگاه غیر واقعی غرب به انسان و جهان جستوجو کرد. آمریکا برای آنکه سربازان خویش را در جبهههای جنگ ویتنام نگهدارد، علناً و بدون پردهپوشی، از هرویین و کوکایین و سایر مواد مخدر و محرک استفاده میکرد. اگر درست دقت کنیم، همین واقعیت است که در اوتوپیای آلدوس هاکسلی به صورت حَبّ سوما جلوه میکند. وقتی انگیزههای درونی نباشد، کار همچون شرّی تلقی میشود که باید از آن خلاص شد. «شوماخر»[30] نویسندۀ کتاب «کوچک زیباست»[31] بسیار خوب از عهدۀ بیان این معنا بر آمده است:
در این زمینه، اقتصاددان جدید با این طرز تفکر بار آمده که «کار» را همچون چیزی تلقی کند که اندکی بیشتر از یک شرّ واجب است. از دیدگاه یک کارفرما، کار در هر مورد فقط یکی از اقلام قیمت تمامشده است، که اگر نتوان آن را فرضاً از طریق خودکاری(automation) بهکلی حذف کرد باری باید به حداقل تقلیلش داد. از دیدگاه کارگر، کار یک امر مصدع است؛ کار کردن یعنی فدا کردن فراغت و آسایش، و دستمزد عبارت است از جبرانی برای این فداکاری.[32]
حالا اگر این بینش را با نظرگاه اسلام، یعنی کار به مثابه عبادت، مقایسه کنید، به عمق فاجعهای که برای بشر غربی و غربزده اتفاق افتاده است، پی میبرید.
یکی از مهمترین نکاتی که همواره ما را در مطالعۀ جوامع سنتی اسلامی شگفتزده میکرد، همین بود که چگونه ـ مثلاً در مورد سفالگران میبدِ یزد ـ کار و زندگی آنها آمیخته با یکدیگر بوده است. اکنون ما بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و تجربۀ باشکوه نهادهای انقلابی، بهخوبی این معیار را دریافتهایم که نظرگاه اسلام دربارۀ کار با آنچه که امروز در جوامع غربی و غربزده میگذرد ـ و معالاسف هنوز هم آثار آن در تشکیلات اداری و کارگری ما باقی است ـ متفاوت است. وقتی کار خدمت به خلق برای رضای خدا و همچون وسیلهای باشد که استعدادهای وجود انسان را در طول زندگیاش به فعلیت برساند، آنگاه کار و زندگی یک انسان مؤمن آنچنان در هم میآمیزد که انفکاکشان از یکدیگر ممکن نیست. یکی از وجوه تفاوت نهادهای انقلابی و تشکیلات اجرایی موروثی که ارمغان غربزدگی ما هستند در همین جاست که کار در نهاد انقلابی بهمثابه عبادتی بزرگ تلقی میشود. کسانی ممکن است اعتراض کنند که: «ای آقا!... مگر میشود تشکیلات و سازمانبندی اجتماعات را بر انگیزههای درونی بنا کرد؟ انگیزههای درونی که ضمانت اجرا ندارند. این حرفها حرفهای ایدهآلیستهاست. بیایید واقعی فکر کنیم؛ اجتماع نظم میخواهد.»
جواب حقیر این است که نظم و انگیزۀ الهی نهتنها منافات ندارند بلکه با هم ملازماند؛ اُوصیکُمْ بِتَقَوی اللهِ و نَظْمِ اَمْرِکُمْ. چه چیز «جهاد سازندگی» را قادر ساخت که با نظمی حیرتانگیز طرح «محرم» را چهل و پنج روزه به پایان برساند، حال آنکه مقاطعهکارهای خارجی یک سال وقت و صدها برابر هزینه طلب میکردند؟ کار بهمثابه عبادت. اتفاقا نظام جمهوری اسلامی نیز باید سعی کند که تشکیلات اجرایی خویش را در عین حال بر نظم و انگیزههای درونی بنا کند.
انسان بهراستی در نظام کارخانهای بردهای بیش نیست. تعریف برده چیست؟ انسانی که ناچار است بدون انگیزههای درونی و فقط برای زنده ماندن، کار بدنی مشخصی را تمام عمر صبح تا شب تکرار کند. شاخص انسانیت دو چیز است: تکامل روحی و ارادۀ آزاد ـ که این هر دو تنها در عبودیت خدا حاصل میآید و لاغیر. وقتی شما انگیزۀ الهی را در کار داخل کنید، بلافاصله کار به وسیلهای برای رشد و تعالی انسانی تبدیل میشود و وجود انگیزه، فینفسه کار را تابع اراده و انتخاب انسان میگرداند. بالعکس، انسانی که ناچار باشد بدون انگیزۀ الهی و صرفاً برای تأمین معاش کار کند، بندۀ معاش است و بندگی معاش با ارادۀ آزاد منافات دارد. تنها بندۀ خداست که از همۀ تعلقات آزاد است و ارادهاش را هیچ چیز جز حق محدود نمیکند.
مقصودمان هنوز وارد شدن در بحثهای اصولی نیست. سخن از بهشت زمینیِ توسعهیافتگی بود و اینکه در این بهشت، آنچنان که مفاهیم اقتصادی غرب حکم میکند، کار کردن شرّ مسلمی است که باید هر چه بیشتر از آن خلاص شد. آنان که دست اندر تهیۀ سناریوهای توسعهیافتگی دارند، خیلی خوب معنی این حرف را درمییابند، و اما چون مخاطب این کتاب عموم مردم هستند، چند تابلو از سناریوی پیشنهادی «هرمن کان»[33] را از کتاب «دنیا در سال ٢٠٠٠» که خودش آن را «تورات سی سال آخر قرن» نامیده است نقل میکنیم. در پشت جلد کتاب، ایشان را اینگونه معرفی کردهاند:
این جناب، رئیس مؤسسۀ هودسن (آمریکا)... و یکی از پدران آیندهنگری است. تألیفات او از جمله عبارتند از:
جنگ ترمونوکالئر [Thermonuclear: ترمونوکلئر _ و.]؛ و اسکالادو تنها این دو کتاب، بیش از ده سال است که برنامهگذاری دفاع ملی آمریکا را هدایت میکند؛ و بر سیاست قدرت مرکزی آمریکا اثر گذاشته است.[34]
سه تابلو از تابلوهای آیندهنگری ایشان را برای سال ٢٠٠٠ نقل میکنیم:
[تابلوی اوّل:]
جامعۀ ماوراء صنعتی که متوجه استراحت و تنوع است (در حدود ١١٠٠ ساعت کار در سال)
روزِ کار ٧ ساعت
هفتۀ کار ٤ روز
تعدادِ هفتههای کار در سال ٣٩ هفته
اعیاد رسمی ١٠ روز
تعطیلاتِ آخر هفته سه روز
تعطیلات در سال ١٣ هفته
که روی هم میشود ١٤٧ روز کار در سال و ٢١٨ روزِ آزاد![35]
[تابلوی دوم:]
در این جامعه که متوجه استراحت و تنوع است یک شخص میتواند:
٤٠% از روزها را صرف یک کار حرفهای کند.
٤٠% از روزها را صرف کار غیرحرفهای کند.
٢٠% (بیش از یک روز در هفته) را هیچ کاری نکند.
و تازه این برای آنهایی است که کار میکنند والّا وضع کار در کل جمعیت به قرار زیر است:
[تابلوی سوم:]
از ٤٠% نیروی کار که به طور عادی کار میکنند:
٥٠% کار عادی میکنند (با شرایطی که در تابلوهای قبل دیدیم).
٢٠% کار سیاه میکنند (یعنی خیلی بهتر از شرایطی که حالا کارگران مرفه آمریکائی کار میکنند).
١٠% نصف وقت خود را صرف ولگردی میکنند.
٥% در جستوجوی کارند لیکن به صورت لاابالی.
٥% در جستوجوی کارند لیکن به صورت نیمه لاابالی.
٥% «ماجراجو» انقلابی یا تنبلاند.
٥% هم بیکاران خود خواستهاند.[36]
باید اضافه کرد که این تابلوها مربوط به کشورهای کاملاً مافوق صنعتی است که فقط شامل آمریکا، ژاپن، کانادا، کشورهای اسکاندیناوی، سوییس، فرانسه و آلمان غربی است، اگرنه بقیۀ جهان و مخصوصاً آفریقا و دنیای عرب و آمریکای لاتین با فقری که به مرگ از گرسنگی نیز منجر میشود روبهرو هستند. (لابد از دیدۀ هرمن کان، بچههای جهاد که در جبهههای جنگ غیر از پنج یا ساعت خواب، بقیۀ ساعات شبانهروز را به کار طاقتفرسا مشغولند، دیوانههایی هستند متعلق به ماقبل تاریخ!)
ناگفته نماند که خود آقای هرمن کان لازمۀ دستیابی به اینچنین جامعهای را که در آن فقط ٢٥ درصد از آدمها ٤٠ درصد از سال را کار میکنند اشاعۀ فرهنگی خاص میداند که خود آن را فرهنگ سانسات[37] خوانده است. ما در آینده در بیان معنای توسعه از وجوه دیگر به چگونگی پیوند فرهنگ و اقتصاد با یکدیگر و تأثیرات متقابل آنها خواهیم پرداخت، اما در اینجا نیز حیف است که از وضعیت فرهنگی جامعۀ تنوع و استراحت بیخبر بمانیم: آقای هرمن کان با کمال واقعبینی اعلام میدارد که سیر تاریخی جامعۀ غرب به سوی استقرار فرهنگ سانسات میرود و این لازمۀ جامعهای ماورای صنعتی[38] و مافوق توسعهیافته است. و بعد، فرهنگ سانسات را با این صفات معرفی میکند:
زمینی... تخیلی، روزانه، مشغولکننده، جالب، شهری، شیطانی، تازه و نو... مد روز، عالی (از لحاظ فنی)، امپرسیونیست، ماتریالیست، تجاری، حرفهای.[39]
و البته آقای هرمن کان مرحلۀ بعد از این فرهنگ را نیز پیشبینی کرده است و این مشخصاتِ آن است:
جهنمی... عاصی، پوسیده... هیجانجو، محرک، فاسدشده، ظاهرساز... عامیانه، زشت، نفرتانگیز، نیهیلیست، پورونوگرافیک، سادیک.[40]
و مؤلف اظهار خوشحالی میکند که دیگر جوامع بشری نیز در راه رها کردن فرهنگ خود و گرایش به سوی این فرهنگ سانسات هستند!
پی نوشتها:
[1]. ربّ العزه تعبیری است قرآنی که در آیۀ 180 سورۀ صافات آمده. ـ و.
[2]. علامه سید محمد حسین طباطبایی (ره)، تفسیر المیزان، 20 ج، سید محمد باقر موسوی همدانی، دفتر انتشارات اسلامی، تهران، 1375، ج 14، ص 306.
[3]. ترجمۀ آیات 119ـ117، سورۀ طه.
[4]. ترجمۀ آیۀ 120، سورۀ طه.
[5]. اخلاد الی الارض تعبیری است قرآنی که در آیۀ 176 سورۀ اعراف آمده است. ـ و.
[6]. ترجمۀ آیات 3ـ1، سورۀ همزه.
[7]. Elysium، بهشت و عالم علوی در اساطیر یونانی که مکان عیش مدام است. ـ و.
[8]. Homer، شاعر حماسهسرای یونانی؛ در قرن هشتم یا نهم ق. م. میزیست. ـ و.
[9]. دکتر رضا داوری اردکانی، فارابی، مؤسس فلسفۀ اسلامی، مؤسسۀ مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران، 1362، ص 26.
[10]. فارابی، مؤسس فلسفۀ اسلامی، ص 32.
[11]. فارابی، مؤسس فلسفۀ اسلامی، ص 32.
[12]. Zbigniew Kazimierz Breezinski
[13]. Cybernetics، بررسی نظری فرایندهای کنترل در سیستمهای الکترونیک و بیولوژیک، خصوصاً تجزیه و تحلیل ریاضی جریان اطلاعات در این گونه سیستمها؛ علم مرتبط با نظریۀ ارتباط و کنترل، بهویژه بررسی تطبیق سیستمهای کنترل خودکار (مثلاً دستگاه عصبی و مغز، و سیستمهای ارتباطی مکانیکی برقی). ـ و.
[14]. automation
[15]. حسین مهری، صدای پای دگرگونی، امیرکبیر، تهران، 1357، صص 17 و 18.
[16]. Alfred sauvy (1990ـ1889)، انسانشناس و مورخ فرانسوی، اصطلاح «جهان سوم» را وی ابداع کرده است. ـ و.
[17]. صدای پای دگرگونی، ص 50.
[18]. Rene Dumont
[19]. صدای پای دگرگونی، ص 57.
[20]. احتمالاً در حروفچینی کتاب «صدای پای دگرگونی» اشتباهی رخ داده است، زیرا سال تنها پنجاه و دو هفته دارد و نه هفتاد و دو هفته. ـ و.
[21]. صدای پای دگرگونی، صص 96 و 97.
[22]. صدای پای دگرگونی، ص 57.
[23]. Alddous Huxley
[24]. The Brave New World
[25]. حسین ملک، تولد غولها: امپریالیسم و سوسیال امپریالیسم، رواق، تهران، 1358، ص 54.
[26]. نگ. ک. به: آلدوس هاکسلی، دنیای شگفتانگیز نو، حشمتالله صباغی و حسن کاویار، کارگاه هنر، تهران، 1366، فصل اوّل.
[27]. تولد غولها، صص 54 و 55.
[28]. نگ. ک. به: دنیای شگفتانگیز نو، فصل سه.
[29]. نگ. ک. به: دنیای شگفتانگیز نو، فصل پانزده.
[30]. Emst Friedrich Schumacher (1977ـ1911)
[31]. Small Beautiful; Economics as if people Mattered
[32]. ای. اف. شوماخر، کوچک زیباست؛ اقتصاد با ابعاد انسانی، علی رامین، سروش، تهران، سوم، 1372، ص 42.
[33]. Herman Kahn
[34]. تولد غولها، ص 88.
[35]. تولد غولها، ص 45.
[36]. تولد غولها، صص 45 و 46.
[37]. Sansate
[38]. Post Industrial
[39]. تولد غولها، صص 41 و 42.
[40]. تولد غولها، صص 41 و 42.