تأملی بیشتر در خلقت انسان نخستین
پيروزي انقلاب اسلامي ايران بار ديگر بعد از قرنها فراموشي زمينة يك رودررويي وسيع را بين نظام اعتقادي اسلام و ساير حكومتها و مكاتبي كه به ناحق بشريت را به بند كشيدهاند فراهم آورده است. جهاد فيسبيلالله اكنون تنها در جبهههاي غرب و جنوب كشور ما نيست كه جريان دارد؛ جبهة جهاد اعتقادي ما مسلّماً از جبهههاي جهاد نظامي بهمراتب وسيعتر و پُردامنهتر است و بهراستي بايد گفت كه جهاد نظامي ما در حقيقت جلوهاي بسيار محدود از جهاد گستردهاي است كه در جبهههاي اعتقادي ما جريان دارد. اين جهاد اعتقادي ضرورتاً در همة وجوه و ابعاد انجام خواهد شد و دير يا زود إنشاءالله به تدوين مباني اعتقادي اسلام در همة زمينهها ـ اعم از سياست و اقتصاد و هنر و طب و تاريخ و... ـ منجر خواهد شد. اما اكنون مهجوريت قرآن تنها از آن وجه نيست كه در طاقچهها محبوس مانده است و خاك ميخورد، بلكه وجه بسيار دردناكتر مهجوريت قرآن در آنجاست كه اكثر كساني كه به آيات قرآن استناد ميكنند براي اثبات پيشداوريهاي خويش است كه به سراغ آن ميروند و به قول مولاي رومی:
هر كسي از ظن خود شد يار من
از درون من نجُست اسرار من[1]
البته در مسير تاريخيِ رودررويي ما با غرب، بهروشني انتظار ميرفت كه بسياري از دوستان در كمال خوشبيني و با نيتي پاك سعي كنند كه بين اسلام و فرضيههاي علوم تجربي غربي آشتي بدهند و از اين طريق بخواهند با گسترش الحاد و بيديني مبارزه كنند. اما بايد اذعان داشت كه بعضاً ضربهاي كه اسلام از اين دوستان عزيز خورده است بسيار مهلكتر است، چرا كه همة فرضيههاي علمي كه مقبوليت نسبي پيدا ميكنند لزوماً مبتني بر حقيقت نيستند و سير تاريخي علم در مغربزمين نيز صراحتاً نشاندهندة همين معناست، تا آنجا كه با يقين بايد گفت هيچ يك از فرضياتي كه از آغاز تاريخ علوم غربي تا كنون مقبوليت عام و جهانگير يافتهاند هنوز آنهمه تأييد نشدهاند كه بتوان آنها را نظرياتي متقن و مبتني بر حقيقت دانست. ابطال فرضيات پُر سر و صدا و جانشين شدن فرضيات پُر سروصداي ديگر مكرراً در تاريخ علوم غربي رخ داده است، تا آنجا كه آنها رفتهرفته حقيقت را امري نسبي پنداشتهاند و اين مسئله نبايد براي ما عجيب جلوه كند، چرا كه اصلاً از طريق تجربة حسي راهي براي رسيدن به حقيقت وجود ندارد[2] و اگر دريافتِ حسي با عقلِ كلي راهبري نشود مسلّماً دچار انحراف خواهد شد.
نظرية حضرت علامه طباطبائي(ره) دربارة اشتقاق انواع از يكديگر و پيوند نژادي فيمابين انسان و ميمون بسيار صريح و روشن است، اما پيش از آنكه ما به ذكر گزيدهاي از فرمايش ايشان در اين زمينه بپردازيم، لازم است كه حتيالمقدور به رفع بعضي از شبهات بپردازيم. كتاب «خلقت انسان» نوشتة آقاي يداله سحابي از اساتيد سابق دانشگاه تهران، تنها نشرية دانشگاهي است كه در اين زمينه منتشر شده است. اين كتاب اگرچه با قصد نزديك كردن علم و دين به يكديگر نگاشته شده باشد، معالاسف با پيشداوري سعي كرده است كه آيات قرآن را در جهت تأييد فرضيات مربوط به تطور انواع و تكامل انسان تفسير به رأي كند. اين نوع استفاده از قرآن هر چند با نيت پاك انجام شود، مصداق آية مباركة 150 از سورة «نساء» است كه... وَ يَقوُلوُنَ نُوْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ يريدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِك سَبيلاً.
ما قصد نداریم در اين فصل به آنچه كه در كتاب «خلقت انسان» طرح شده نيست پاسخ دهیم. اين كار در سال 1349 توسط استاد محمدتقي مصباح ـ حفظه الله ـ در جلسات تفسير مدرسة منتظريۀ قم انجام گرفته و خلاصهاي از بحثهاي ايشان در آن جلسات در كتابي با عنوان «خلقت انسان در قرآن» توسط انتشارات شفق، در قم، جمعآوري و منتشر شده است.[3] ايشان در اين مباحث در بررسي كتاب «خلقت انسان» به بحث جامعي دربارة آيات خلقت انسان در قرآن مجيد پرداختهاند و نشان دادهاند كه ميان مجموعة آيات مربوط به آفرينش انسان در قرآن و تئوري تكامل تناقضي كامل وجود دارد. كتاب ارزشمند ديگري كه در اين زمينه نگاشته شده است «نظرية تكامل از ديدگاه قرآن»[4] است. اين كتاب كه ترجمة عربي آن نيز توسط سازمان تبليغات اسلامي در نشرية «التوحيد» به چاپ رسيده است، با دستهبندي مجموعة آياتي كه در زمينة خلقت انسان در قرآن مجيد وجود دارد و بحث در اطراف يكايك اين آيات مباركه با شيوهاي بسيار زيبا و داهيانه، در فصل هفتم به نقد و بررسي كتاب «خلقت انسان» پرداخته و نشان داده است كه تشبثات اين كتاب به قرآن مجيد، توجيهاتي نامتناسب و غيرعالمانه است كه سعي شده بر قرآن بار شود. كتاب «نظرية تكامل از ديدگاه قرآن» نهايتاً نتيجه ميگيرد:
آنچه از مجموع كاري كه در اين نوشتار انجام شد نصيب ما ميگردد اين است كه هيچ يك از آيات بررسیشده آنطور كه در كتاب خلقت انسان ادعا گرديده صراحتي در آفريدهشدن انسان به صورت تكامل تدريجي ندارند. البته اين را هم بايد متذكر شويم كه بعضي از اين آيات اگر بهتنهايي و بدون توجه به ساير آيات آفرينش انسان مورد توجه قرار گيرند، قابل حمل بر اين نظريه هستند اما همانگونه كه در برداشتي كه از آنها داشتيم يادآور شديم در مقايسه با ساير آيات و جمع با آنها هيچگونه دلالتي نسبت به اين موضوع براي آنها باقي نميماند در حالي كه دقت در مجموع آيات بررسي شده به روشني ميرساند كه قرآن كريم دربارۀ پيدايش انسان همان نظري را دارد كه مفسرين گفتهاند و اين چيزي است كه ذهن پاك و خالي از نظريههاي مخالف و موافق صراحت آن را از آية شريفه 58 از سورة آل عمران[5] نيز درمييابد و علت اينكه نويسندة كتاب خلقت انسان با همة حسن نظري كه داشتند، از اين آية شريفه و ساير آيات مربوطه خلاف آنچه را كه ما دريافتهايم استنباط كردهاند، ظاهراً اين است كه ايشان بر اثر شيفتگي نسبت به فرضية تكامل تدريجي دچار يك پيشداوري شدهاند[6].
يكي از مهمترين شبهاتي كه بايد درمقام پاسخگويي بدان برآييم، اين است كه بعضاً گمان كردهاند علامة شهيد استاد مطهري (ره) در كتب و مقالات خويش تئوري تكامل را تأييد فرمودهاند. ايشان در كتب و مقالات متعددي از جمله «علل گرايش به ماديگري»، «توحيد و تكامل» و «قرآن و مسئلهاي از حيات» به مسئلة تكامل تدريجي پرداختهاند، اما هرگز نظر خود را در اين باره صراحتاً بيان نفرمودهاند و متأسفانه از ايشان هيچ اثر ديگري نيز كه مستقلاً به مسئلة خلقت انسان و تكامل او و بررسي آيات قرآن مجيد در اين زمينه پرداخته باشد، بر جاي نمانده است. آنچه هست، اگر ايشان امكان عقليِ تبدل انواع را رد نكردهاند يا در نظرية حركت جوهري ملاصدرا (ره) شواهدي موافق با فرضية تكامل تدریجی یافتهاند، نباید این اشارهها را به معنای تصریح و تأیید فرضیۀ ترانسفورمیسم و پیوند نژادی بین انسان و میمون گرفت؛ چنان که ایشان در بسیاری از مقالاتشان نیز، بالعکس، استدالهایی فلسفی بر رد تئوری تکامل ذکر فرمودهاند.
پیش از آنکه به ذکر قسمتهایی از نوشتههای ایشان در این زمینه بپردازیم، لازم است که این نکته را نیز تذکر دهیم که حقیر یا دیگر کسانی که ظاهراً تئوری تکامل را مردود شمردهاند هرگز امکان عقلیِ تبدل انواع یا شواهد فلسفیِ موافق با فرضیۀ تکامل را رد نکردهاند. در یک بحثِ صرفاً فلسفی، بدون توجه به آیات مبارکۀ قرآن، شاید بتوان در ابتدا شواهد بسیاری در تأیید فرضیۀ تکامل تدریجی پیدا کرد، چنان که استاد محترم حجتالاسلام مصباح نیز در مباحث مذکور به همین مطلب اشاره فرمودهاند:
فرضية ترانسفورميسم (تكامل تدريجي) را ميتوان به صورتي توجيه كرد كه مستلزم اشكال عقلي نباشد و آن اينكه، بنا بر آنچه فلاسفة مشّاء در كوْن و فساد تصور كردهاند، ممكن است تغيير صفات و اعراض يك موجود جسماني موجب اين شود كه ماده شرايط واجديت صورت فعلي را از دست بدهد و استعداد پذيرش صورت نوعية جديدي را بيابد. و اما بنا بر مبناي حركت جوهريه كه فيلسوف عاليقدر اسلام مرحوم صدرالمتألهين قائل است، توجيه اين فرضيه مخصوصاً در صورتي كه صورت نوعية جديد كاملتر باشد، روشنتر خواهد بود...[7]
دلايل ما بر رد اين فرضيه بر عدم امكانِ عقلي يا فلسفي بنا نشده است، و حتي در ظاهر عالم طبيعي نيز شايد بتوان شواهد بسياري در تأييد آن پيدا كرد؛ اما آنچه كه مهم است، اين است كه تفكر غربي همواره به اين جهت متمايل است كه با استناد حوادث و وقايع به علل و اسباب مادي آنها، وجود و دخالت خداوند در عالم را انكار كند. شهيد مطهري(ره) با توجه به اين مطلب فرمايش خود را دربارة تئوري تكامل بر اين حقيقت بنا كردهاند كه پذيرش تئوري تكامل هرگز به معناي انكار وجود خداوند نيست و اين واقعيتي است كه غير قابل ترديد. ايشان بيشتر از آنكه به رد يا اثبات تئوري تكامل توجه داشته باشند، با هوشياري بسيار نگران اثبات اين حقيقت بودند كه براي يك نفر معتقد به خدا و قرآن كاملاً ممكن است كه ايمان خود را به خداوند و قرآن حفظ كند و در عين حال داستان كيفيت خلقت آدم را به نحوي توجيه كند. ايشان در كتاب «علل گرايش به ماديگري» در فصلي تحت عنوان «توحيد و تكامل» فرمودهاند:
از جمله مسائلي كه به نظر من تأثير زيادي در گرايشهاي مادي داشته است، توهم تضاد ميان اصل «خلقت و آفرينش» از يك طرف و اصل «ترانسفورميسم» يعني «اصل تكامل، خصوصاً تكامل جانداران» از طرف ديگر است. و به عبارت ديگر، توهم اينكه «آفرينش» مساوي است با «آني و دفعي الوجود» بودن اشياء و «تكامل» مساوي با «خالق نداشتن اشياء» است.[8]
علامۀ شهيد استاد مطهري (ره) در جستوجوي عللي كه باعث شده است تا در تفكر عامِ بشر امروز علم در مقابل دين بنشيند و پيشرفت علم با اشاعة الحاد در سطح جهان قرين شود، بدين حقيقت پي برده بودند كه اكاذيب تحريفشدة عهد عتيق در اين ميان نقش بسيار عمدهاي دارد. ايشان گذشته از آنكه از يك سو با اشاعة تفكر درست ديني، سعي داشتند كه تأثير اين اكاذيب را با تجلي نور حق خنثي سازند، از سوي ديگر ميكوشيدند كه مستقيماً با طرح تحريفاتي كه در تورات و اناجيل انجام شده است، حربة تضاد علم و دين را از شيطان بگيرند. شواهد ما در تأييد اين مدعا كتاب «علم و ايمان» و مقالات متعددي است كه ايشان با عناوين «اصالت روح»، «قرآن و مسئلهاي از حيات»، «توحيد و تكامل» و... تقرير فرمودهاند. در مقالة «توحيد و تكامل» ايشان صراحتاً به همين معنا اشاره كردهاند:
...در اين مقاله نه مستقلاً بحث توحيد مطرح است و نه بحث تكامل، آنچه مطرح است... مسئلة «رابطة توحيد و تكامل» است. يعني ميخواهيم ببينيم كه: آيا اين دو فكر يكديگر را طرد ميكنند يا تأييد؟ مثلاً اگر كسي با ادلة عقلي معتقد به اصل توحيد شد، لازمهاش اين است كه منكر اصل تكامل جانداران و اشتقاق انواع بشود و اگر قائل به اشتقاق انواع بشود به عقيدة توحيدياش خللي وارد ميآورد يا نه؟[9]
... به عقيدة ما اين مطلب است كه بينهايت ضرورت دارد مورد بحث و تحقيق قرار گيرد و به درجاتي از بحث مستقل در توحید یا بحث مستقل در تکامل ضروریتر است. زیرا نظیر آن فكر غلظ منفي و آن فكر غلط يهودي كه در مقالة «قرآن و مسئلهاي از حيات» بيان شد يك جريان غلط فكري ديگر كه سخت در دنيا شيوع پيدا كرده موجود است و آن عبارت است از نظرية «تضاد توحيد و تكامل».[10]
بر اساس اين تحليل، پرداختن به عللي كه ريشة اين تضاد را از ميان بردارد براي استاد شهيد مهمتر از پرداختن به اين پرسش بود كه آيا قرآن تئوري تكامل را تأييد ميكند يا خير. بر همين اساس، ايشان هرگز مقالة مستقلي كه به اين پرسش جواب دهد تقرير نفرمودهاند و از ايشان هيچ مقاله يا گفتار مستقلي بر جاي نمانده است كه بر يكي از دو پاسخ احتمالي تصريح و تأكيد داشته باشد. ايشان در كتاب «علل گرايش به ماديگري» فرمودهاند:
... ممكن است گفته شود: ترانسفورميسم به طور كلي (خصوصاً داروينيسم با توجه به فرضية وي در اين باره كه اصل انسان از ميمون است، اگر چه بعد مردود گشت) از آن جهت ضد خدا شناخته شد كه بر خلاف مندرجات كتب مقدس مذهبي بود. زيرا كتب مذهبي عموماً خلقت انسان را از يك انسان اوّلي به نام «آدم» ميدانند كه ظاهراً اين است كه او مستقيماً از خاك آفريده شده است، عليهذا بهحق و بهجا بوده كه داورين و داروينيستها، بلكه همۀ طرفداران تكامل ضد خدا شناخته شوند. زيرا به هيچ وجه نميتوان ميان اعتقاد به مذهب و اعتقاد به اصل تكامل آشتي داد. چارهاي نيست از اينكه از اين دو، يكي اختيار و ديگري رها شود.
جواب اينست كه اوّلاً آنچه علوم در اين زمينه بيان داشتهاند فرضيههایي است كه دائماً تغيير كرده و اصلاح شده و يا باطل شناخته شده و فرضيهاي ديگر جانشين آن شده است. با اينچنين فرضيههایي نميتوان مطلبي را كه در يك كتاب آسماني آمده است اگر به صورت صريح و غير قابل توجهي[11] بيان شده باشد مردود شناخت و آن را دليل بر بياساسي اصل مذهب شمرد و بياساسي مذهب را دليل بر نبودن خدا گرفت.
ثانياً علوم در اين جهت سير كرده است كه تغييرات اساسي كه در جانداران پيدا شده، خصوصاً مراحلي كه نوعيت تغيير يافته و ماهيت عوض شده است به صورت جهش يعني سريع و ناگهاني بوده است. ديگر مسألة تغييرات بسيار بطيء و نامحسوس و كند و متراكم مطرح نيست. وقتي كه علم، ممكن دانست كه طفل يكشبه ره صدساله برود، چه دليلي در كار است كه چهل شبه ره صدها ميليون ساله را نرود، آنچه در كتب مذهبي آمده است فرضاً صراحت داشته باشد كه آدم اوّل مستقيماً از خاك آفريده شده است به شكلي بيان شده كه نشان ميدهد ملازم با نوعي فعل و انفعال در طبيعت بوده است. در آثار مذهبي آمده است كه طينت آدم چهل صباح سرشته شد. چه ميدانيم؟ شايد همة مراحلي را كه به طور طبيعي اوّلين سلول حياتي بايد در طول ميلياردها سال طي كند تا منتهي به حيواني از نوع انسان بشود، سرشت و طينت آدم اوّل به اقتضاي شرايط فوقالعادهاي كه دست قدرت الهي فراهم كرده بوده است در مدت چهل روز طي كرده باشد. همچنان كه نطفة انسان در رحم در مدت نهماه، تمام مراحلي كه ميگويند اجداد حيواني انسان در طول ميلياردها سال طي كردهاند، طي ميكند.
ثالثاً فرض ميكنيم آنچه در علوم در اين زمينه آمده است بيش از حد فرضيه است و از نظر علوم قطعي است و هم فرض ميكنيم كه ممكن است شرايط طبيعي به صورتي فراهم شود كه ماده مراحلي را كه در شرايط ديگر، كند و بطيء طي ميكند در آن شرايط، سريع و تند طي كند و از نظر علم قطعي است كه انسان اجداد حيواني داشته است. آيا ظواهر مذهبي غير قابل توجيه است؟[12]
كاملاً روشن است كه استاد شهيد در پي اثبات اين حقيقت هستند كه به فرضِ اثبات فرضية تكامل هرگز نميتوان آن را به عنوان دليلي بر رد نظرية الهيون و انكار وجود خداوند مورد استفاده قرار داد، چرا كه:
اصل تكامل، بيش از پيش دخالت قوهاي مدبر و هادي و راهنما را در وجود موجودات زنده نشان ميدهد و ارائهدهندة اصل غائيت است.[13]
اما همانطور كه گفتيم، تفكر امروز غربي همواره به اين جهت گرايش دارد كه با استناد حوادث و وقايع به علل و اسباب مادي آنها وجود خداوند و عالم امر را انكار كند، حال آنكه استناد حوادث و وقایع به علل و اسباب ماديِ وقوع آنها هرگز بدين معنا نيست. اگر بهفرض ما فرضية جهش را در سير تكاملي جانداران بپذيريم، اين جهش خود بهترين دليلي است كه ميتوان براي احاطة عالم امر به دنياي مادّي ارائه داد، هرچند با دلالت آيات مباركهاي كه به دو اصل «تقدير» و «هدايت» در آفرينش جهان اشاره دارد ـ اَلَّذي خَلَقَ فَسَوّيَ. وَالَّذي قَدَّرَ فَهَديَ[14] ـ با يقين كامل معتقديم كه جهان آفرينش در باطن و جوهرة خويش حركتي غايي و هدايتشده را به جانب غایت خويش كه وجود مقدس الله است طي ميكند و اگر تكاملي تدريجي در جهان اتفاق ميافتند نيز ناشي از همين حركت جوهري است. جهش يك تغيير دفعي است و اعتقاد به اينكه اين تغيير دفعي خودبهخود و تصادفاً رخ ميدهد و درست مثل اعتقاد داشتن به خلقالساعه است؛ اگر اعتقاد داشتن به خلقالساعه (يعني خلقت از عدم) خرافه است، اعتقاد داشتن به اينكه خودبهخود و تصادفاً نوعي از موجودات با جهش بيولوژيك به نوعي ديگر تبدل و تطور پيدا كند همانقدر خرافه است. اگرچه براي ما كه به مشيت مطلقۀ خداوند و رحمانيت و خلاقيت و رزاقيت و صمديت او معتقديم، هيچ تغيير و تبدلي ـ اعم از اينكه دفعي يا تدريجي باشد ـ نميتواند خودبهخودي و تصادفاً اتفاق بيفتند و از جانب ديگر، معتقديم كه عالم دنيا عالم اسباب است و مشيت خداوند در اين عالم همواره از طريق اسباب و وسائل متناسب آن اتفاق ميافتند و معجزات نيز، هر چند خارقالعاده هستند، اما از اين قاعدة كلي خارج نيستند.
در كتابي كه اخيراً با نام «... و جهان واژگون شد»[15] در ايران منتشر شده است[16]، نويسنده در جهت اشاعة تفكر الحادي سعي دارد كه وقايع معجزهآساي هجرت بنياسرائيل از مصر را به علل و اسباب مادي بازگرداند و از اين طريق الهيون را خلع سلاح كند. او در عرصة يك تراژدي فضايي كه الحق بسيار خوب تصوير و توجيه شده است سيارة زهره را ـ كه در آن روزگار ستارة دنبالهداري متعلق به سيارة مشتري با دورة تناوب 52 سال بوده است ـ با كرة زمين برخورد ميدهد. اين برخورد درست همزمان با بعثت حضرت موسي(ع) و هجرت بنياسرائيل از مصر اتفاق ميافتد. او ميخواهد اثبات كند كه همة معجزات حضرت موسي(ع) اعم از خون شدن آب نيل، بارش خاكستر، شكافتهشدن دريا و... وقايعي است كه از برخورد تصادفي ستارة دنبالهدار زهره با كرة زمين حادث شده است، حال آنكه به فرض محال اگر هم اينچنين باشد، باز هم تفاوتي نميكند: چگونه است كه اين تراژدي فضايي درست در هنگامي اتفاق ميافتد كه حضرت موسي(ع) ميخواهد بنياسرائيل را از مصر هجرت دهد؟ و چگونه است كه اين برخورد فضايي، به تصريح خود نويسنده، به نفع بنياسرائيل و عليه فرعون و لشكريانش عمل ميكند؟ اگر اين تراژدي فضايي به فرض محال حقيقت داشته باشد، باز هم پُرروشن است كه دستي قدرتمند با قدرت مطلقة خويش همۀ اين وقايع شگفتانگيز فضايي را در جهت تأييد پيامبر خويش تنظيم كرده است و در سراسر داستاني كه اين دانشمند غربي تصوير كرده نيز اين نظم شگفتانگيز و معجزهآسا كه از يك قدرت نامحدود ماورايي منشأ گرفته است بهروشني مشهود است.
با ذكر خلاصهاي از فرمايش حضرت علامه طباطبائي(ره) در باب خلقت انسان نخستين، اين فصل را كه بهمثابه حاشيهاي بر دو فصل گذشته ارائه شده است، پايان ميدهيم:
در تفسير سورة نساء گفتاري در اين معنا گذشت، و گفتار ما در اينجا به منزلة تكميل همان بحث است، در آنجا گفتيم كه آيات كريمة قرآن ظاهر قريب به صريح است در اينكه بشر موجود امروزي ـ كه ما افرادي از ايشانيم ـ از طريق تناسل منتهي ميشوند به يك زن و شوهر معين، كه قرآن نام آن شوهر را آدم معرفي كرده، و نيز صريح است در اينكه اين اوّلين فرد بشر و همسرش از هيچ پدر و مادري متولد نشدهاند، بلكه از خاك يا گل يا لايه يا زمين ـ به اختلاف تعبيرات قرآن ـ خلق شدهاند.
چيزي كه هست آيات قرآني بيان نكرده كه چگونه آدم از زمين خلق شد، آيا در خلقت او علل و عوامل خارقالعاده دست داشته؟ و آيا خلقتش به تكوين الهي آني بوده، بدون اينكه مدتي طول كشيده باشد پس جسد ساختهشدة از گل، مبدل به بدني معمولي و عادي و داراي روح انساني شده؟ يا آنكه در زمانهايي طولاني اين دگرگوني صورت گرفته، و استعدادهايي يكي پس از ديگري در او تبدل يافته، و نيز صورتهايي يكي پس از ديگري به خود گرفته، تا آنكه استعدادش براي گرفتن روح انساني به حد كمال رسيده، آنگاه آن روح در او دميده شده است، و كوتاه سخن، نظير نطفة در رحم علل و شرايطي يكي پس از ديگري در او اثر كرده است؟ هيچ يك از اين احتمالات در قرآن كريم نيامده.
تنها روشنترين آيهاي كه دربارة خلقت آدم در قرآن ديده ميشود آية اِنَّ مَثَلَ عيسَي عِنْدَاللهِ كمَثَلِ ءادَمَ خَلَثَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كنْ فَيَكونُ.[17] است، چون اين آية شريفه در پاسخ از احتجاج مسيحيان بر پسر بودن عيسي براي خدا نازل شده، مسيحيان احتجاج ميكردند به اينكه او بدون پدري از جنس انساني، به دنيا آمده، و حال آنكه هر كسي به دنيا بيايد از پدري متولد ميشود، پس پدر عيسي بايد خدا باشد، آية شريفه در پاسخ آنان ميفرمايد: صفت عيسي (عليه السلام) مانند صفت آدم است، كه خداي تعالي او را از خاك زمين خلق كرد، بدون اينكه پدري داشته باشد، كه از نطفة او متولد شود؛ پس چرا مسيحيان نميگويند آدم پسر خدا است.
و اگر مراد از خلقت از خاك، منتهي شدن خلقت آدم به خاك باشد، همانطور كه همة جانداران متولد از نطفه نيز خلقتشان منتهي به زمين ميشود، در اين صورت معناي آيه چنين ميشود: كه صفت عيسي كه پدر ندارد مانند صفت آدم است كه خلقتش منتهي به خاك ميشود، همچنان كه همة مردم نيز چنيناند.
و معلوم است كه در اين صورت ديگر آدم خصويتي ندارد، تا به خاطر آن عيساي بدون پدر را با وي مقايسه كنند، و در نتيجه آية شريفه بيمعنا ميشود، يعني احتجاج عليه نصاري و پاسخ به دليل آنان نميشود.
با اين بيان روشن ميگردد كه تمامي آيات قرآني كه از خلقت آدم از تراب، و يا گِل يا امثال آن خبر ميدهد، همه بر مدعاي ما دلالت ميكند، يعني ميفهماند كه خلقت او آني، و بدون گذشت زمان، و بدون پدر و مادر بوده، وگرنه همانطور كه گفتيم ديگر براي آدم خصوصيتي نميماند، كه تنها خلقت او را به رخ ما بكشد، و بفرمايد من او را از خاك يا گل خلق كردهام؛ چون در اين صورت تمامي حيوانات و انسانها نيز خلقتشان به گل و خاك منتهي ميشود.[18]
سپس علامه طباطبایي به شبهاتي كه در اين باره وجود دارد يكايك جواب كافي عنايت ميفرمايد كه براي پرهيز از اطناب كلام از ذكر آن خودداري ميكنيم.
پی نوشتها:
[1]. مثنوی معنوی، نینامه.
[2]. در بررسی ماهیت علوم غربی، إنشاءالله با تفصیل بیشتر به این معنا خواهیم پرداخت.
[3] . خلقت انسان در قرآن، محمود محمدی عراقی (جمعآوری و تنظیم)، شفق، قم.
[4] .مسیح مهاجری، نظریۀ تکامل از دیدگاه قرآن، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، 1363.
[5] . إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ ادَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.
[6] . نظریۀ تکامل از دیدگاه قرآن، صص 77 و 78.
[7] . خلقت انسان در قرآن.
[8] . استاد شهید مرتضی مطهری، علل گرایش به مادیگری، صدرا، تهران، 1367، ص 116.
[9] . مرتضی مطهری، مقالات فلسقی، حکمت، تهران، ص 67.
[10] . این قسمت در چاپهای جدید و در دسترس این مقاله یافت نشد. ـ و.
[11] . در چاپهای پیشین «غیرقابل توجیهی» آمده که درستتر به نظر میرسد. ـ و.
[12] . علل گرایش به مادیگری، صص 117 تا 119.
[13] . علل گرایش به مادیگری، ص 123.
[14] . اعلی/ 2 و 3.
[15] .World in collision
[16] . ایمانوئل ولیکوفسکی، ... و جهان واژگون شد، محمد حسین نجاتیان، سیمرغ، تهران، 1365.
[17] .آلعمران/ 59.
[18] . المیزان، صالحی کرمانی، ج 32، صص 101ـ91.