تماشاگه راز

شماره مطلب:
2531

تماشاگه راز

راوی: حسین دیگر هیچ نداشت كه فدا كند، جز جان كه میان او و ادای امانت ازلی فاصله بود... و این‌جا سدره‌المنتهی است. نه... كه او سدره‌المنتهی را آن‌گاه پشت سرنهاده بود كه از مكه پای در طریق كربلا نهاد... و جبرائیل تنها تا سدره‌المنتهی هم‌سفر معراج انسان است. او آن‌گاه كه اراده كرد تا از مكه خارج شود گفته بود: مَنْ كانَ فینا باذِلاً مُهْجَتَهُ و مُوَطِّناً عَلی لِقاءِاللهِ نَفْسَهُ فَلْیَرْحَلْ مَعَنا، فَاِنَّنی راحِلٌ مُصْبِحاً إنْ شاءَاللهُ تَعالی.[1]

سدره‌المنتهی مرزدار قلمرو فرشتگانِ عقل است، عقلِ بی‌اختیار. اما قلمرو آل كسا، ساحت امانت‌داری و اختیار است و جبرائیل را آن‌جا بار نمیدهند كه هیچ، بال می‌سوزانند. آن‌جا ساحت اِنّی اَعْلَمُ ما لاتَعْلَمُون است، آن‌جا ساحت علم لدُنّی است، رازداریِ خزاین غیب آسمان‌ها و زمین؛ آن‌جا سُبُحات فنای فی‌الله است و بقای بالله، و مرد این میدان كسی است كه با اختیار، از اختیار خویش درگذرد و طفل اراده‌اش را در آستان ارادت قربان كند... و چون این‌چنین كرد، درمی‌یابد كه غیر او را در عالمْ اختیار و اراده‌ای نیست و هرچه هست اوست.

اما چه دشوار می‌نماید طیّ این عرَصات! آنان كه به مقصد رسیده‌اند می‌گویند میان ما و شما تنها همین «خون» فاصله است؛ تا سدره‌المنتهی را با پای عقل آمده‌ای، اما از این پس جاذبۀ جنونْ تو را خواهد برد... طیّ این مرحله دیگر با پای اراده میسور نیست؛ بال می‌خواهد، و بال را به عباس می‌دهند كه دستانش را در راه خدا قربان كرد.

این حسین است كه عرَصات غایی خلافت تكوینی انسان را تا آن‌جا پیموده است كه دیگر جز جان میان او و مقصود فاصله نیست. آنان كه با چشم ظاهر می‌نگرند، او را دیده‌اند كه بر بالین علیّ اكبر عَلَی الدُّنْیا بَعْدَكَ الْعَفا[2] گفته است و بر بالین قاسم عَزَّ وَ اللهِ عَلی عَمِّكَ اَنْ تَدْعُوهُ فَلا یُجیبُكَ اَوْ یُجیبُكَ ثُمَّ لا یَنْفَعُكَ[3] و اكنون بر بالین ابی‌الفضل عباس می‌گوید: اَلآنَ اِنْكَسَرَ ظَهْری و قَلَّتْ حیلَتی،[4] اما حجاب‌های نور را نمی‌بینند كه چه‌سان از هم دریده و رشته‌های پیوند روح را به ماسوی‌الله چه‌سان از هم گسسته! نه ماسوی‌الله، كه این‌جا كلام نیز فرشته‌سان فرو می‌مانَد.

مردانگی و وفای انسان نیز به تمامی ظهور یافت و آن قامت مردانۀ عباس بن علی با دستان بریده بر شریعۀ فرات، آیتی است كه روح از این منزل‌گاه نیز گذشته است و عجیب آن است كه آن باطن چگونه در این ظاهر جلوه می‌كند. بعدها امّ‌البنینعلیها السلام در رثای عباس سرود:

یا مَنْ رَاَی الْعبّاسَ كَرَّ علی جماهیرِ النَّقَد

وَ وَراهُ مِنْ اَبْناءِ حَیْدَرَ كُلَّ لَیْثٍ ذی لَبَد

اُنْبِئْتُ اَنَّ اِبْنی اُصیبَ بِرَأسِه مَقطوعَ یَد

وَیْلی علی شِبْلی اَمالَ بِرَأسه ضَرْبَ الْعَمَد

لَوْ كانَ سَیْفُكَ فی یَدَیْكَ لَما دَنی مِنْكَ اَحَد[5]

دستان عباس بن علی قطع شده بود كه آن ملعون توانست گرز بر سر او بكوبد. اما تا دستان ظاهر بریده نشود، بال‌های بهشتی نخواهد رُست. اگر آسمان دنیا بهشت است، آسمان بهشت كجاست كه عباس بن علی پرندۀ آن آسمان باشد؟

فرشتگان عقل به تماشاگه راز آمده‌اند و مبهوت از تجلیات علم لدنّی انسان، به سجده در افتاده‌اند تا آسمان‌ها و زمین، كران تا كران، به تسخیر انسان كامل درآید و رشتۀ اختیار دهر به او سپرده شود؛ اما انسان تا كامل نشود، در نخواهد یافت كه دهر، بر همین شیوه كه می‌چرخد، احسن است. چشمِ عقلْ خطابین است كه می‌پرسد: اَتَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها و یَسْفِكُ الدِّماءَ[6]... اما چشم دل خطاپوش است. نه آن‌كه خطایی باشد و او نبیند... نه! می‌بیند كه خطایی نیست و هر چه هست وجهی است كه بی‌حجاب، حق را می‌نماید. هیچ پرسیده‌ای كه عالم شهادت بر چه شهادت می‌دهد كه نامی این‌چنین بر او نهاده‌اند؟

 

پی نوشت‌ها:

 

[1]. موسوعه کلمات الامام الحسینعلیه السلام، ص 328.

[2]. «بعد از تو دنیا خواه باشد، یا نباشد!» موسوعه کلمات الامام الحسینعلیه السلام، ص463.

[3]. «به خدا سوگند، چه دردناک است بر عمویت که او را بخوانی، ولی پاسخی نشنوی؛ یا جواب دهد، ولی نفعی برای تو نداشته باشد.» موسوعه کلمات الامام الحسینعلیه السلام،  ص465.

[4]. «اکنون کمرم شکست و چاره‌ام نماند.» موسوعه کلمات الامام الحسینعلیه السلام، ص 472.

[5]. نگاه کنید به منتهی الآمال، ص 455. «ای آن که عباس را دیدی در حالی که بر گله‌های گوسفند حمله می‌کرد، و فرزندان حیدر، همه، چون شیرهای یال‌دار به دنبال او بودند. به من خبر دادند که بر سر فرزندم ضربتی رسید که حالتی که دست او بریده بود، وای بر من که سر پسرم از ضرب عمود پیچیده شد! اگر شمشیرت در دستانت بود، احدی به تو نزدیک نمی‌شد.»

[6]. بقره/ 30.

 

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.
X