دیکتاتوری اقتصاد
خطر آلودگی رادیواکتیو آنهمه عظیم است که کلمات از بیان آن عاجزند. در مقایسه با عظمت خطر آلودگی رادیواکتیو، همۀ آنچه را که برشمردیم باید به هیچ انگاشت و متأسفانه من تا به حال هیچ نویسنده و هیچ کتابی را ندیدهام که اهمیت مسئله را آنچنان که باید، مورد توجه قرار داده باشد. حتی در کتاب «کوچک زیباست» نیز، با آنکه در مقایسه با دیگر کتابها بینشی واقعگرایانهتر دارد، آنچنان که باید و شاید عظمت این مسئله بروز و ظهور ندارد. شوماخر در بیان خطرات انرژی هستهای میگوید:
در میان همۀ تغییراتی که به دست بشر در خانوادۀ طبیعت ایجاد شده، شکافت هسته در مقیاس وسیع بدون شک خطرناکترین و ژرفترین تغییر است. در نتیجه، یونیزهکردن پرتوهای یونساز به صورت شدیدترین عامل آلودگی محیط زیست و مخاطرهآمیزترین عامل برای بقای انسان بر کره زمین درآمده است.[1]
... اثرات پرتوهای آلفا، بتا و گاما بر بافتهای زنده به طور کامل شناخته شده است: ذرات اشعه مانند گلولههایی هستند که ارگانیسم را از هم میشکافند، و آسیبی که از این جهت وارد میسازند به کمیت آنها و نوع سلولهایی که مصدوم میسازند بستگی دارد.[2]
شوماخر بعد از بیان دگرگونیهای ژنتیک ناشی از بمباران اشعۀ رادیواکتیو و ذکر این نکته که تأثیرات رادیواکتیو «نهتنها برای کسانی که به طور مستقیم از آن متأثر میگردند خطری محسوب میشود، بلکه فرزندان آنها را نیز به مخاطره خواهد افکند»[3] میافزاید:
بُعد جدیدی نیز بر اثر این واقعیت مطرح میشود که در حالی که آدمی اکنون میتواند عناصر رادیو اکتیو ایجاد کند ـ و چنین نیز میکند ـ همینکه آنها را ایجاد کرد، نمیتواند عملی برای کاهش رادیو اکتیویتۀ آنها انجام دهد. نه بازتاب شیمیایی و نه مداخلۀ فیزیکی، بلکه فقط گذشت زمان میتواند شدت پرتو را بعد از آزادشدن آن تخفیف دهد. کربن ١٤ نیمهعمری حدود ٥٩٠٠ سال دارد، بدان معنی که حدوداً شش هزار سال طول خواهد کشید تا قدرت رادیو اکتیویتهاش به نصف آنچه بوده است تقلیل یابد. نیمهعمر استرونتیومِ ٩٠ بیست و هشت سال است. لیکن درازای این نیمهعمر هر چه باشد، پارهای پرتوها تقریباً به طور نامحدود دوام مییابند، و هیچ عملی نمیتوان دربارۀ آنها انجام داد جز آنکه کوشش شود که مادۀ رادیو اکتیو در مکان امنی قرار گیرد.
اما ببینیم یک مکان امن مثلاً برای مقادیر عظیم پسماندههای رادیواکتیو که به وسیلۀ رآکتورهای هستهای ایجاد میشود کدام است؟ هیچ مکانی را نمیتوان در روی زمین سراغ کرد که امن باشد. زمانی این اندیشه وجود داشت که این پسماندهها میتوانند به طور امن در اعماق اقیانوسها قرار گیرند، بر این فرض که در چنین ژرفا هیچ موجود زنده نمیتواند حیات خود را حفظ کند. لیکن این فرض را اکتشاف شورویها در ژرفای دریاها باطل گرداند. هر جا که حیات باشد، مواد رادیواکتیو به درون سیکل زیستی جذب میشود. در ظرف چند ساعت از قرار دادن این مواد در آب، تودۀ عظیمی از آنها را میتوان در ارگانیسمهای زنده یافت. پلانکتون و جلبک و بسیاری دیگر از حیوانات دریایی قدرت متمرکز ساختن این مواد را با فاکتور ١٠٠٠ و در پارهای موارد حتی با فاکتور یک میلیون دارا هستند. همچنان که یک ارگانیسم، ارگانیسم دیگر را تغذیه میکند، مواد رادیو اکتیو از نردبان حیات صعود میکند و راه خود را دوباره به سوی انسان مییابد...[4] پسماندههای «سطح بالا» همچنان در درون دریا قرار داده میشوند، در حالی که کمیتهایی از پسماندههای به اصطلاح «متوسط» و «سطح پایین» به درون رودخانهها یا مستقیماً در زیر زمین تخلیه میشوند.
گزارشی از کمیسیون انرژی اتمی آمریکا مختصراً حاکی از این است که پسماندههای مایع آهستهآهسته راه خود را به درون آبهای زیرزمینی میگشایند، و تمام یا قسمتی (کذا!) از رادیواکتیویتهای راکه دارا هستند به طور شیمیایی یا فیزیکی در خاک باقی میگذارند.[5]
وسعت و عمق مخاطره از حدود معمولی و متعارف فهم و تصور انسان بسیار بسیار فراتر است. شوماخر سخنی را از فردی به نام ادوارد دی. دیوید (مشاور علمی نیکسون) نقل میکند که بسیار وحشتناک است. فرد مذکور ضمن صحبت دربارۀ مخزن فضولات رادیواکتیو گفته است:
آدمی دربارۀ چیزی که باید قبل از بیضرر شدن حدود ٢٥٠٠٠ سال در زیرزمین محبوس باشد، احساسی هولانگیز دارد.[6]
اما بهراستی چرا با توجه به این خطر عظیم که خود سیاستمداران غربی بر آن تأکید دارند، باز هم انرژی هستهای چون واقعیت مسلمی تلقی میشود که باید جانشین سایر اقسام انرژی شود؟ چرا؟ چگونه بشریت حاضر میشود خطری اینچنین وسیع و بزرگ را برای رسیدن به رفاه بیشتر بپذیرد؟ شوماخر در وسعت این خطر گفته است:
سرانجام وقتی موضوع آلودگی هوا، آب و خاک به پرتوهای یونساز مطرح است چگونه میتوان مسئلۀ آلودگی هوا به دود را مورد توجه قرار داد؟ من نمیخواهم مضرات آلودگی هوا و آب را در وضعیت کنونی ناچیز جلوه دهم، لیکن هنگامی که با آنها روبهرو میشویم، نباید «تفاوت در ابعاد» را از نظر دور داشت: آلودگی رادیواکتیو مخاطرهای است که وسعت «ُبعد» آن برای بشر بیسابقه است. کسی ممکن است حتی سؤال کند: وقتی هوا مملو از ذرات رادیواکتیو است، تأکید ورزیدن بر هوای پاک چه معنایی دارد؟ و یا اینکه وقتی آب و خاک مسموم گردد، محافظت از هوا چه فایدهای خواهد داشت؟
حتی یک اقتصاددان ممکن است این سؤال بهجا را مطرح کند: هنگامی که زمین، یعنی تنها جایگاهی که برای زیست در اختیار داریم، به موادی آلوده گردد که موجد نقص بدنی در کودکان یا نوادگان ما گردد، پیشرفت اقتصادی، یا بهاصطلاح سطح بالای زندگی، چه معنایی خواهد داشت؟[7]
پسماندههای پُردوام رادیواکتیو روز به روز روی هم انباشته میگردند و هیچ راهی برای از بین بردن آنها وجود ندارد. خطر بسیار عظیمتر از آن است که بتواند با کلمات بیان شود. کسی نمیتواند گمان کند که به خاطر دور بودن از محل مخازن پسماندههای رادیواکتیو از خطر در امان است، چرا که زمین محدود و کروی است. ابرهای یونیزه ناشی از آزمایش هستهای در آریزونا میتواند در چین ببارد و دهها هزار نفر را نابود کند. چرخههای حافظ حیات در کرۀ زمین با یکدیگر پیوندی آنهمه فعال دارند که کسی نمیتواند خود را در برابر مخاطرۀ بزرگ پسماندههای رادیواکتیو مصون بداند.
در چهارمین کنفرانس ملی سرطان در آمریکا در سپتامبر ١٩٦٠، لستر برسلو[8] عضو ادارۀ بهداشت عمومی ایالت کالیفرنیا گزارش داد که دهها هزار ماهی قزلآلا در جایگاههای تخمگذاری غربی ناگهان به سرطان کبد دچار شدهاند و ادامه داد: تغییرات تکنولوژیک که بر محیط انسان اثر میگذارند، با چنان سرعتی زیاد و مهاری اندک صورت میپذیرند که جای بسی شگفتی است که تاکنون انسان از آن نوع سرطان همهگیر که امسال میان ماهیان قزلآلا شیوع یافت، جان سالم به در برده است.[9]
شوماخر نظر نهایی خود را دربارۀ انرژی هستهای اینچنین اعلام میکند:
هیچ درجه از رفاه نمیتواند انباشت مقادیر عظیم مواد بسیار مخرب و مهلکی را توجیه کند که هیچکس نمیداند چگونه میتوان از خطر آن «ایمن» بود و به صورت خطری بیقیاس برای نسلهای بعد و حتی اعصار زمینشناسی باقی خواهد ماند. انجام دادن چنین عملی تجاوز به ذات زندگی است، تجاوزی فوقالعاده بزرگتر از هر جنایتی که تاکنون به دست بشر صورت گرفته است. این پندار که یک تمدن میتواند پایههای خود را بر چنین تجاوزی استوار سازد یک شرارت اخلاقی، معنوی و مابعدالطبیعی است. این بدان معنی است که امور اقتصادی آدمی را بهگونهای سامان دهیم که گویی خود مردم حقیقتاً حائز هیچ اهمیتی نیستند.[10]
اما هنوز سؤال ما بر جای باقی است. چرا بشر با آگاهی از مخاطرهای اینچنین عظیم باز هم نمیتواند از انرژی اتمی دل بکند؟ جواب این سؤال را باید به قول شوماخر در دیکتاتوری اقتصاد جستوجو کرد:
... در حقیقت هیچ مثال روشنتری در مورد دیکتاتوری مسلط اقتصاد [در مقایسه با مورد استفاده از انرژی اتم] نمیتوان یافت. ساختن نیروگاههای متعارف، خواه بر اساس استفاده از زغالسنگ و خواه استفاده از نفت، و یا نیروگاههای هستهای، با توجه به مبانی اقتصادی تصمیمگیری میشود؛ و شاید کمترین توجه به «پیآمدهای اجتماعی» مبذول گردد که احتمالاً از انقطاع بیش از حد سریع صنعت زغال سنگ ناشی میگردد. لیکن این موضوع که شکافت هستهای میتواند عامل یک مخاطرۀ باورنکردنی، مقایسهناشدنی، و بیهمتا برای حیات بشر به شمار آید، در هیچ یک از محاسبات وارد نمیشود و هرگز محلی از اعراب ندارد.[11]
روند کنونی توسعۀ اقتصادی در جهان، سِیری جدا از انسان یافته است و بشریت را جبراً در مسیری ناخواسته به سوی نابودی حیات طبیعی پیش میراند. بهتر بود به جای کلمهی «جبراً» از لفظ «ایجاباً» استفاده میکردیم، اما به لحاظ تأکید بیشتر بر ماهیت دِترمینیستِی این روند، کلمۀ «جبراً» را به کار بردیم. تفاوت معنای جبر و ایجاب در آنجاست که با وجود جبر، ارادۀ آزاد انسان مطلقاً نابود میشود و امکان حرکت مختارانه از آدمی سلب میشود.
هر چند دترمینیسم[12] را اکثراً «جبر» ترجمه کردهاند، اما مسلماً لفظ «موجبیت» بهتر است. صرف نظر از بحث در الفاظ، روند کنونی توسعۀ اقتصادی که در ذات خویش با رشد غولآسای تکنولوژی متحد است، بشریت را ایجاباً در مسیری میراند که با اختیار و ارادۀ آزاد انسانی منافات دارد. هر چند این سیر جبری نیست، نباید از نظر دور داشت که هیچکس جز معدودی از خاصۀ اولیای خدا نمیتوانند گردن خویش را از طوق عبودیت آن آزاد کنند. همین موجبیت است که شوماخر آن را دیکتاتوری اقتصاد نامیده است. بهترین دلیل برای وجود این سیر ایجابی یا دیکتاتوری اقتصاد، همین انرژی اتمی است: روند کنونی توسعۀ اقتصادی ایجاب میکند که ما از انرژی اتمی استفاده کنیم و هر مخاطرهای هر چقدر هم که عظیم باشد در برابر این نیاز هیچ نیست! این توجیه هر چند بسیار احمقانه است، اما منطقی است که ابرقدرتها، سیاستمداران، کارتل[13]ها و تراست[14]ها، راکفلر[15]ها، دستاندرکاران اقتصاد جهانی و کارشناسانی چون هرمن کان[16] از آن استفاده میکنند و متأسفانه چیزی که اصلاً در این محاسبات دخالت ندارد، آیندۀ بشریت و ضایعات فرهنگی و اجتماعی است.
زمینۀ دیگری که میتوان دیکتاتوری اقتصاد را بهروشنی در آن پیدا کرد، مسئلۀ مصرف است. شوماخر جامعۀ مصرفی کنونی را به معتادی تشبیه میکند که هر چقدر هم وضعیت خود را نکبتبار احساس کند، رهایی از چنگال اعتیاد را بینهایت دشوار میبیند.[17] این یک واقعیت غیر قابل انکار است و شواهد و مصادیق بسیاری بر آن دلالت دارد.
روژه گارودی در کتاب «هشدار به زندگان» نوشته است:
...اقتصاد آزاد «به شیوۀ غربی» برای رفع احتیاج بازار نیست، بلکه برای ایجاد بازار احتیاج است!
در سال ١٩٦٠ مدیر بزرگترین سازمان جهانی تبلیغات و آگهیهای بازرگانی: «والتر تامسون» اعلام کرد که آمریکاییان برای آنکه بتوانند با آهنگ شتابان تولید، همگامی کنند، باید سالی شانزده میلیارد دلار بر مصرف خود بیفزایند. (و حال آنکه هر فرد آمریکایی در حدود شانزده برابر یک فرد عادی غربی بهطور کلی مصرف میکند.)[18]
مصرف بیشتر برای تولید بیشتر ضرورت حتمی اقتصاد امروز است، چرا که اگر کالاهای تولیدشده مصرف نشود، امکان توسعۀ تولید ـ یعنی امکان توسعۀ اقتصادی ـ وجود نخواهد داشت. بنابراین، برای تولید بیشتر که ضرورت توسعۀ اقتصادی است، باید مردم را به مصرف هر چه بیشتر ترغیب کرد و بدین علت است که تبلیغات ـ یا بهتر بگویم پروپاگاند[19] ـ یکی از ارکان اساسی توسعه به شیوۀ غربی است. در کتاب «علم اقتصاد»[20] نوشتۀ «ارنست ماندل»[21] آمده است:
چرخهای تولید با چنان سرعتی میچرخد که کوچکترین درنگ مصرفکننده در خرید، تمامی بنای اقتصاد را به لرزه تواند افکند. متخصصان تکنیکهای جدید، از بازاریابی گرفته تا روابط عمومی، کارشناسان تبلیغات... برآناند که این «درنگ» را از میان بردارند یا آن را پیشبینی کنند.... این آلت فعل شدن مصرفکننده که دفاع از سرمایهداری را به عنوان نظامی که آزادی مصرفکننده را تضمین میکند به باد تمسخر میگیرد، به حادترین شکل بیگانگی انسان منتهی میگردد: به کار بستن وسایل تودهگیر اقناع افراد که نیروهای ناخودآگاه و غریزی انسان را بیدار میسازد، تا به خریدن و «انتخاب کردن» وادارش کند و مستقل از اراده و آگاهی خود عمل کند.[22]
در همان کتاب میخوانیم:
مجلهی «فورچُن» مینویسد: «شهروند آمریکایی از دمیدن روز تا لحظهای که به بستر میرود، در یک حالت محاصره به سر میبرد. عملاً همۀ آنچه او میبیند، میشنود، لمس میکند، میچشد یا احساس میکند مجسمکنندۀ کوششی است که بدو چیزی فروخته شود... تبلیغات، برای آنکه به درون غشای استحفاظی او رخنه کند، بایستی مدام بر او ضربههای ناگهانی بزند، آزارش دهد، اعصابش را مسخر سازد، گمراهش کند یا آنکه به وسیلۀ روش "شکنجه با قطرههای آب" چینی، یعنی از راه تکرار بیانقطاع، مقاومتش را درهم شکند.»[23]
روژه گارودی نیز همین مسئله را با بیانی دیگر مورد توجه قرار داده است: تبلیغات تجاری (به شیوۀ غربی) بیش از آنکه مایۀ تباهی طبیعت باشد موجب هلاکت انسان است: بیش از یکصد هزار نفر کارمند آژانسهای تبلیغاتی، شب و روز در پی ایجاد «واکنشهای شرطی» در مردماند تا آنان را در برابر «آفیش»ها ـ سرلوحهها ـ و فیلمهای تبلیغاتی تلویزیونی، تأثیرپذیر (و شاید بهتر باشد بگویم آسیبپذیر) سازند.
شیوۀ بنیادین کار این مؤسسات غربیِ تبلیغات تجاری بر فرمول معروفی که «هیتلر» در کتاب خود «نبرد من» در مورد «پروپاگاند» مطرح کرده است، استوار است: «وقتی میخواهید جامعهای را به سوی چیزی بکشید، حیوانیترین و پستترین غرائز او را آماج و نشانۀ "پروپاگاند" یا تبلیغات خود قرار دهید. غدۀ آب دهان او را برای آگهی یک کنسرو و غریزۀ جنسی او را برای آگهی یک جوراب یا یک اتومبیل آخرین سیستم، تحریک کنید.»[24]
و بهراستی سردمداران قافلهی مدنیت در مغربزمین چه خوب به این توصیه عمل کردهاند! رعایت عفت عمومی به ما اجازه نمیدهد که عمق فجایع تبلیغاتی را بیشتر از این بشکافیم. تبلیغات تجاری در سراسر دنیا بر وجود حیوانی بشر و کثیفترین امیال و آمال او بنا شده است و هیچ چارهای جز این نیست: برای حفظ سیستم کنونی اقتصاد آزاد و دستآوردهای آن که فرآوردههای تمدن کنونی مغرب زمین باشد، باید از یک سو دوام و ماندگاری تولیدات کارخانهها را تقلیل داد و از سوی دیگر مردم را به مصرف هر چه بیشتر و اسراف و تبذیر وادار کرد. تصور اینکه مردم دنیا حتی برای لحظهای به نیازهای حقیقی خویش و الگویی متناسب با حوایج واقعی انسان بازگردند، برای یک اقتصاددان وحشتناکترین چیزی است که ممکن است اتفاق بیفتد. اگر حتی برای یک لحظه چنین اتفاقی در دنیا بیفتد و مردم فقط برای یک لحظه، درست به اندازۀ نیاز واقعی خویش مصرف کنند، ادامۀ روند کنونی توسعۀ صنعتی دچار مخاطرات و بحرانهایی آنهمه عظیم خواهد شد که تصور آن بسیار دشوار است.
از یک سو اقتصاد بر همۀ وجوه دیگر زندگی بشر غلبه یافته است و انسان را در محدودۀ مادی وجود خویش محصور ساخته، و از جانب دیگر، اقتصاد نیز ـ با مفهومی که امروزه پیدا کرده است ـ بنیان توسعۀ خویش را بر پستترین امیال و آمال حیوانی بشر استوار داشته است. موجبیت اقتصاد ـ یا بهقول شوماخر، دیکتاتوری اقتصاد ـ به ناچار تمدن امروزی بشر را به جانبی متخالف با غایات حقیقی آفرینش انسان و حوائج واقعی او میکشاند. تولیدِ هر چه بیشتر، ضرورتاً مصرفی هرچه بیشتر را ایجاب میکند و بر همۀ آنان که احاطهای هر چند محدود در زمینۀ اقتصاد دارند روشن است که جلوگیری سیستم اقتصادی امروز از شتاب فزایندهای که در زمینۀ تولید دارد، به چه معناست. جلوگیری از شتاب فزایندهای که امروز در زمینۀ تولید کارخانهای وجود دارد، حتی برای لحظهای چند، بدون شک به فروپاشی ابرقدرتهای اقتصادی و تحولاتی بسیار عظیم و غیر قابل پیشبینی در سیستم واحد اقتصاد کنونی کرۀ زمین منجر خواهد شد.
هیچکس کوچکترین تردیدی ندارد که حاکمیت ابرقدرتها و ادامۀ سلطۀ آنها بر جهان از طریق کارتلها و تراستها و دستهای پنهانی سرمایهداران بینالمللی اِعمال میشود و آنان نیز حاکمیت خویش را بر عادات و نقاط ضعف بشریت بنا کردهاند و سعی میکنند با ایجاد حوائج کاذب و غیر حقیقی برای آدمها، موقعیت استکباری خویش را از خطر محفوظ دارند. برای مبارزه با این سلطهگری چه میتوان کرد؟ آیا میتوان از همان طریقی که این ابرقدرتها حکومت جهنمی خویش را بر کرۀ زمین مستدام میدارند، با آنها مبارزه کرد؟ یا باید راههایی خارج از سیستمهای شناختهشدۀ کنونی جستوجو کرد؟
پیروزی انقلاب اسلامی ایران تنها تجربهای است که حقیقت را آنچنان که هست، به مردم جهان نشان داد. انقلاب اسلامی ایران نشان داد که برای مبارزه با قدرت جهنمی استکبار هرگز نمیتوان از همان طُرقی اقدام کرد که او خود بنیان آن را نهاده است. شعار «مشت و درفش» و «خون و شمشیر» بهخوبی میتواند از عهدۀ بیان حقیقت برآید و همینطور، قیام عاشورا اسوهای است که تنها راه پیروزی بر باطل را بر ما نمایان میسازد. اگر جبهههای جنگ ما امروز بر همان سلاحهایی متکی بود که خود ابرقدرتها میسازند و اگر ادامۀ جنگ ما موکول به تهیۀ سلاحهای مدرن میشد، مطمئناً امروز هیچ اثری از انقلاب اسلامی در جهان باقی نمانده بود و حتی یادگار آن نیز از کتابهای تاریخ پاک شده بود. سرّ پیروزی ما در جبهههای جنگ با ابرقدرتها همین است که ما هرگز متکی به سلاح نیستیم. اتکای ما به ایمانِ خود و امدادهای غیبیای است که ایمان ما مجاری نزول آنهاست و اگر اینچنین نبود و پیروزی ما موکول به همپایی با قافلۀ نظام اقتصادی و صنعتی غرب میشد، همان طور که عرض شد، امروز حتی یادگارهای انقلاب اسلامی را نیز از کتابهای رسمی تاریخ شسته بودند، چه برسد به اینکه نظام جمهوری اسلامی بتواند همانند امروز مجرای تحقق ارادۀ حق تعالی و اقامۀ قسط و عدل در کرۀ زمین قرار بگیرد.[25]
رمز پیروزی ما در این است که خود را از دیکتاتوری اقتصاد رها کردهایم، و یا بهتر بگویم، در راهی قرار داریم که به نفی دیکتاتوری اقتصاد میانجامد. دشمن نیز بر این واقعیت بهخوبی آگاهی دارد و میداند که شکست ما آنجاست که اقتصاد بتواند بر سایر وجوه زندگی ما غلبه پیدا کند و اگر اینچنین نبود و دشمن بر این حقیقت وقوف نداشت، بدون شک همۀ تلاش خود را در این جهت تمرکز نمیبخشید. جنگ نفت و حملات سازمانیافتۀ دشمن به مراکز صنعتی ما نشاندهندۀ همین واقعیت است که استکبار جهانی میخواهد با تحمیل فشارهای تحملناپذیر اقتصادی، ما را وادار کند که از اعتقاداتمان صرف نظر کنیم. آنها میخواهند با اقتصاد بر اعتقاد ما غلبه کنند، و انصافاً در دنیای امروز، اگر هم راهی برای غلبه بر ایمان و اعتقاد وجود داشته باشد، همین است و لاغیر.
ابرقدرتها در هیچ یک از مقاطع تاریخ حاکمیت خویش به موردی چون انقلاب اسلامی ایران برنخوردهاند. آنها همواره توانستهاند که نهضتهای اعتقادی را با فشارهای اقتصادی سرکوب کنند یا حداقل به انحراف بکشانند. تاریخ قرنهای اخیر در کرۀ زمین مملو از شواهد و مصادیقی است که میتوانند این ادعا را تأیید کنند. در بعضی از این موارد همچون شیلی، شکست کامل بوده است و در بعضی دیگر مثل کوبا، رهبران انقلاب ناچار شدهاند که از ترس شغال به گرگ پناه ببرند و از چاله به چاه بیفتند.
ماهیت اقتصاد مبتنی بر تکنولوژی هم، همچون علتی مزید، به این فجایع کمک رسانده است. در تکنولوژی مدرن، کوچکترین درنگ معنای نابودی دارد و این واقعیت، ضرورتها و موجبیتهای ناخواستهای را بر تمام جوامع در سراسر کرۀ زمین تحمیل کرده است. اقتصاد امروز در سراسر کرۀ زمین مبتنی بر تکنولوژی است و از آنجا که اقتصاد نیز بر سایر وجوه حیات بشری غلبه یافته است، پُرروشن است که کوچکترین وقفه در چرخهای بیرحم تکنولوژی چه معنایی دارد. امروزه در همه جای کرۀ ارض، بلااستثنا، حکومتها همۀ ساختارها و سازمانبندیهای اجتماعی را بهگونهای تنظیم کردهاند که از این وقفه اجتناب کنند. بشریت برای پرهیز از این وقفه ناچار شده است که همه چیز خود را بفروشد و فدا کند؛ فرهنگ، اخلاق، عشق، عاطفه... همه چیز فدای استمرار حرکت چرخهای تکنولوژی شده است، و البته همان طور که عرض شد، تکنولوژی فینفسه دارای اینچنین قدرتی نیست؛ مادهگرایی بشر است که قدرتی اینهمه به تکنولوژی بخشیده است.
در اینجا مناسبت دارد که بار دیگر اشارهای کوتاه به مفهوم «توسعه» داشته باشیم. لازمۀ دستیابی به توسعهیافتگی این است که ما همۀ ساختارها و سازمانبندیهای اجتماع را در جهت رشد اقتصادی تنظیم کنیم و بدین ترتیب فرهنگ نیز تابعی از اقتصاد خواهد شد. آیا اسلام ما را در این راه مجاز میدارد یا خیر؟
ضربالمثل مشهوری میگوید «شکم گرسنه دین و ایمان نمیشناسد» و این معنا تقریباً شبیه به محتوای این حدیث است که میفرماید: کادَ الْفَقْرُ اَنْ یَکونَ کُفراً.[26] سؤال اینجاست که آیا انسان اجازه دارد خود را به محتوای این ضربالمثل تسلیم کند یا خیر. آیا حضرت رسول اکرم(ص) و یاران و اصحاب معدود ایشان در محاصرۀ اقتصادی شِعب ابیطالب خود را به این معنا تسلیم کردند؟ مشهور است که در طول این سه سال بسیار بود روزهایی که آنها هر یک به دانهای خرما یا کمتر از آن اکتفا کردند و استقامت ورزیدند و در برابر مشرکان تسلیم نشدند.
موجبیت یا دیکتاتوری اقتصاد با اختیار و ارادۀ آزاد انسانی منافات دارد. تنها در یک صورت ما مجاز هستیم که همۀ نظامات اجتماعی را بر محور رشد اقتصادی تنظیم کنیم و آن اینکه رشد و توسعۀ اقتصادی با تکامل و تعالی روحانی ما انطباق پیدا کند. در جهان امروز، بالعکس، توسعۀ اقتصادی همواره در مسیری است که با تعالی روحی بشر منافات دارد و رشد اقتصادی به ابتذال اخلاقی بشر میانجامد. یک بار دیگر به گفتۀ هیتلر در کتاب «نبرد من» رجوع کنیم که گفت: «وقتی میخواهید جامعهای را به سوی چیزی بکشید، حیوانیترین و پستترین غرایز او را آماج و نشانۀ "پروپاگاند" یا تبلیغات خود قرار دهید. غدۀ آب دهان او را برای آگهی یک کنسرو و غریزۀ جنسی او را برای آگهی یک جوراب یا یک اتومبیل آخرین سیستم، تحریک کنید.»
اگر کسی دچار این توهم باشد که میتوان پروپاگاند تجارتی به راه انداخت و در عین حال از آنچه هیتلر گفته است پرهیز کرد، بسیار به خطا رفته است. اگر کسی دچار این توهم است، نگاهی به پروپاگاندهای تجارتی در سیمای جمهوری اسلامی ایران بیندازد. گمان نمیکنم تردیدی وجود داشته باشد که امروز تلویزیون ایران عفیفترین و نجیبترین تلویزیونی است که در سراسر جهان وجود دارد، هرچند کاملاً بر معیارهای اسلامی مبتنی نیست و از فضای غربزدۀ حاکم بر مجامع هنری و تبلیغاتی ما جان سالم به در نبرده است. اگر بتوان از لفظ «سالم» استفاده کرد، مسلماً سالمترین فیلمهای تبلیغاتی که در جهان پخش میشود همین فیلمهایی است که در تلویزیون خودمان میبینیم، امّا با این همه، برای جذب سرمایههای مردم در بانکهای صادرات و تجارت ناچار از جاذبۀ مادی پیکان و سکههای بهار آزادی سود میجویند، یعنی بهناچار بر طبق توصیۀ مشهور هیتلر «پستترین غرایز بشر» را آماج پروپاگاند خود قرار دادهاند. متأسفانه بعضاً تصور کردهاند که این قانون عمومی است و مثلاً میتوان برای جذب مردم به سوی جبههها و جانفشانی یا شرکت مردم در انتخابات باز هم از تحریک همین غرایز استفاده کرد. لحن و محتوای تبلیغات تلویزیونی ما اکثراً بهگونهای است که تو گویی امت مسلمان را نیز باید با استفاده از حیلههای روانشناسانه فریفت و آنان را به صحنههای جانفشانی و ایثار کشاند، غافل که اگر تبلیغات غربی بر غفلت و فریب مردم استوار است، بالعکس، تبلیغات ما باید بر آگاهی آنها تکیه داشته باشد. حضور یکپارچۀ امت ما در صحنههای جهاد فیسبیلالله نشاندهندۀ این معناست که آنان با خودآگاهی کامل سر از تبعیت امیال و غرایز پست و حیوانی خویش باز کشیدهاند و دیگر نمیتوان آنان را به شیوۀ غربیها با حیلههای روانشناسی اجتماعی به حضور در صحنههای سیاست وادار کرد.
علت شکست حیلهها و تمهیدات استکبار جهانی در برابر ما نیز همین است. هر یک از این ترفندهایی که آمریکا از آغاز پیروزی انقلاب اسلامی در برابر ما به کار برده است و هنوز هم به کار میبرد کافی است که انقلاب یا رژیمی را سرنگون کند، امّا در برابر جمهوری اسلامی ایران از همۀ این مکرها جز تثبیت بیشتر ما و صدور انقلاب اسلامی به همۀ جهان کار دیگری بر نیامده است.
چرا اینچنین است؟ آنچه که به ما اینچنین قدرتی بخشیده این است که ما برخلاف همۀ دنیا تابع اعتقادمان هستیم نه اقتصادمان، هرچند که مدنیت ما، مناسبات اجتماعی، بافت عمومی جامعه و ساختار تشکیلاتی دوایر اجرایی و حتی حقوقی ما، میراثی است که از رژیم طاغوت برای ما مانده است. و البته ناگفته نماند که با توجه به وضعیت کلی بشر در سطح کرۀ زمین، و تجربیات تاریخی قرنها زندگی بشر، تثبیت و تحکیم و استقامت روزافزون و صدور ارزشهای انقلاب ما به جهان معجزهای است که اگر به واقعیت نپیوسته بود هرگز باور نمیشد و هنوز هم با اینکه هشت سال از پیروزی انقلاب اسلامی میگذرد، اکثر مردم جهان از تسلیمشدن به این واقعیت سر باز میزنند.
رمز پیروزی ما استقامت است. استقامت محتوای اصلی این فرمایش قرآنی است که فَاسْتَقِمْ کَما اُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَکَ[27]. کسی تردید ندارد که محتوای آن ضربالمثل مذکور ـ آدم گرسنه دین و ایمان نمیشناسد ـ اکثراً درست است، اما این دستور قرآنی که ما را به استقامت در شِعبِ ابیطالب فرا میخواند، آمده است تا ما را از زمرۀ آن اکثریت خارج کند. وقتی ما از زمرۀ آن اکثریت خارج شدیم، دیگر اقتصاد نیست که برای ما تعیین تکلیف میکند بلکه اعتقاد است. مسلماً محتوای این حدیث ـ کادَ الْفَقْرُ اَنْ یَکُونَ کُفراً ـ اهمیت اقتصاد را به ما گوشزد میکند و حقیر نیز در پی نفی اهمیت اقتصاد نیستم، بلکه میخواهم با توجه به اهمیت اقتصاد، جایگاه واقعی آن را پیدا کنم.
مسلماً اسلام به ما اجازه نمیدهد که به گونهای عمل کنیم که موجبیت یا دیکتاتوری اقتصاد ما را به راهی مخالف با آرمانهای اعتقادی و فرهنگیمان بکشاند. در جهان امروز هر چه هست همین است؛ اشاعۀ مصرف یکی از ضرورتهای رشد و توسعۀ اقتصادی در جهان امروز است. روژه گارودی در کتاب «هشدار به زندگان» میگوید:
این اوجگیری مصرف مصنوعی به سه طریق در غرب امکانپذیر شده است:
١. تولید اشیایی که خیلی زود فرسوده شده و از میان میرود یا شخص نمیتواند خودش آن را تعمیر یا ترمیم کند... کارخانهیی که لامپهای «فلورسنت» را ابتکار کرد، آنها را با ظرفیت و قدرتی برای دههزار ساعت کار، ساخته بود ولی پس از آنکه این ظرفیت و قدرت را از دههزار ساعت به هزار ساعت کاهش دادند، لامپهای «فلورسنت» را به بازار فرستادند. همچنین جورابهای «نایلون» در آغاز ساخت خود به نحوی بود که هیچگاه سوراخ نشود یا از هم در نرود، ولی پس از آنکه آنها را در حمام بخاری گذاشتند که مقاومت آنها را کم کرد، به بازار فروش سپردند...
٢. منتظر نشدن برای فرسایش فیزیکی شیء یا کالای خریداریشده، و خریدن و جانشین کردن انواع جدید آن که هر چند یکبار به شکل تازهای به بازار میآید نه برای آنکه مزیتی بر انواع گذشتۀ خود دارد، بلکه فقط در شکل ظاهر خود دارای تفاوتهایی است که انواع گذشتۀ خود را بهاصطلاح «دِمُده» و از شکلافتاده جلوهگر میسازد...
بیشتر تغییر شکل دادنها به کالاهای تولیدی غرب، نه به منظور بهتر کردن و محکمتر ساختن است و نه حتی برای زیباتر شدن و بهتر کارکردن، بلکه منحصراً برای «دمده» کردن آنهاست تا ردیف تازة آنها که به بازار میآید، خریدار داشته باشد. این استفادۀ «پسیکولوژیک»[28] یا روانشناسانه، از نظر اجتماعی، مجوزی پیدا میکند زیرا سبب مبادلۀ پول و توزیع مجدد ثروت میشود...
٣. آگهی بازرگانی یا تبلیغات تجاری...[29]
بار دیگر تذکر این نکته ضروری است که ما گفتههای غربیها را به عنوان حجت مورد استناد قرار نمیدهیم و مسلماً اگر همۀ خوانندگان این سطور میتوانستند از کلیات این مباحث استفاده کنند و خود در جستوجوی شواهد و مصادیق آن برآیند، دیگر نیازی به ذکر گفتههای غربیها باقی نمیماند. امّا از آنجا که معالاسف اکثر مردم با مباحث و مفاهیم کلی بیگانه هستند، لاجرم باید بحث را به مقابله با مکاتب و مظاهر بیگانه کشاند و با ذکر شواهد و مصادیق گوناگون، کلیات بحث را بر موارد تحقق آن انطباق بخشید. اگرنه، میدانیم که لازمۀ آگاهی و شناخت حقیقی، غلبه بر مقتضیات و شرایطی است که نیازهای کاذبی متناسب با محصولات تمدن جدید غرب برای انسان ایجاد میکند و در میان غربیها و غربزدهها نباید در جستوجوی اینچنین کسی بود.
روژه گارودی ـ که ما در این کتاب مکرراً به گفتههای او در کتاب «هشدار به زندگان» مراجعه میکنیم ـ هر چند از متفکرین معاصر غربی است که اسلام آورده است و حتی تألیفات بسیاری در تأیید انقلاب اسلامی ایران دارد، اما نباید انتظار داشت که به طور کامل، با احاطۀ کامل بر زمان و مکان و آزاد از همۀ تعلقات تمدن جدید سخن بگوید، چنانکه از متفکرین و علمای هموطن خودمان هم جز از معدودی انگشتشمار هرگز نباید اینچنین انتظاری داشت. ولایتیافتن بر شرایط و مقتضیات و رهاشدن از نیازهای کاذب تمدن حاضر، خرمنکوفتنی است که مرد کهن میخواهد؛ پیری همچون پیر جماران میخواهد که آنهمه با معدن عظمت ذات ذوالجلال اتصال دارد که اگر همۀ دنیا هم در جبههای مخالف او اجتماع کنند، تردیدی در حقیقت راه خویش پیدا نکند و ابراهیموار، با رضا و تسلیم و توکل، آتش را به گلستان مبدل سازد.
کتاب «هشدار به زندگان» هر چند سرتاپا هشداری است به غربیها، اما برای کسی که حتی بویی از گلستان معارف اسلام به مشام جانش رسیده باشد پُرروشن است که روژه گارودی هنوز هم از پسِ میلههای زندانِ معیارهای تفکر غرب است که سخن میگوید، و همینطور شوماخر، نویسندۀ کتاب «کوچک زیباست» که بسیار مورد استناد ما در این کتاب واقع میشود نیز، هر چند بعضاً نظریات پیشرفتهای تقریباً متناسب با اعتقادات اسلامی ما ارائه میدهد، اما مسلم است که هنوز نتوانسته خود را از تحجر و انجماد تفکر معاصر غرب و محدودۀ تنگنظرانۀ علوم انسانی آن آزاد کند. و بدون شک اگر ما قصد بررسی مبانی تمدن غربی و مقابله با معیارهای آنان در باب توسعۀ اقتصادی نداشتیم، هرگز به سخنان غربیها مراجعه نمیکردیم، چرا که بهراستی «در غرب خبری نیست.»
اصالت اقتصاد ـ یعنی آن فاجعهای که ما آن را دیکتاتوری اقتصاد نام نهادیم ـ امروز با شتاب فراوان جهان را به سوی یک جنگ ناخواستۀ جهانی پیش میبرد. وابستگی اقتصادی جهان امروز به تولیدات روزافزون صنایع تسلیحاتی و تسلیحات اتمی تا بدانجاست که باید صراحتاً جنگ را عامل اصلی رونق اقتصادی نام نهاد، و درست به همین علت ترس از بحرانهای تحملناپذیر اقتصادی است که تولید تسلیحات و بهویژه تسلیحات اتمی در جهان ادامه پیدا میکند و آتش جنگ در کرۀ زمین خاموش نمیشود.
قصد حقیر این نیست که وجود جنگ در کرۀ زمین را صرفاً به علتهای اقتصادی بازگردانم. ارادۀ انسانی که با ولنگاری خارج از مقیدات احکام و موازین شریعت زندگی میکند، همواره متمایل به سوی قدرت است. نفسِ کافر، حیوان وحشی لجامگسیخته و قدرتطلب و سلطهجویی است که برای تحمیل ارادۀ خویش بر دیگران لاجرم به سوی جنگ کشیده میشود و ریشۀ جنگهایی که در دنیا رخ داده است و میدهد، غالباً در همین نکتۀ ظریفی است که عرض شد. حکمت حکم جهاد فیسبیلالله را نیز میتوان در همین نکته پیدا کرد، چرا که اگر مسلمانان در برابر پرخاشگری و قدرتطلبی و سلطهجویی کفر به مبارزه برنخیزند، شیطان همۀ کرۀ زمین را به تسخیر درخواهد آورد: و لَوْلا دَفْعُ اللهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْاَرْضُ.[30]
آلدوس هاکسلی در کتاب «وضع بشر» میگوید:
یکی از مخاطرهآمیزترین وجوه وضع کنونی، نقش حیاتی تولید جنگافزار در اقتصاد غرب است، بهویژه اقتصاد آمریکا که کاملاً متکی بر چهل میلیارد دلاری است که همهساله دولت، خرج تسلیحات میکند [... این رقم مربوط به سی و چند سال پیش است. در سال ١٩٧٨ رقم سرمایهگذاری دولت آمریکا در صنایع تسلیحاتی ٢/٩٨ میلیارد دلار بوده است.[31]] چه فاجعهای بالاتر از اینکه پایۀ رفاه جهان غرب بر آمادگی برای مرگ قرار گرفته است؟ این پدیده تازه نیست. رکود اقتصادی دهۀ ١٩٣٠ زمانی پایان پذیرفت که بسیج و تولید جنگافزار دوباره به طور سیستماتیک آغاز گردید. در اواخر دهۀ ١٩٣٠ یک برنامۀ وسیع خانهسازی در انگلیس بهموقع اجرا درآمد اما این اقدام داروی مؤثری برای رفع بیکاری نشد، همانگونه که برنامههای اقتصادی حزب دموکرات [آمریکا] در دوران فرانکلین روزولت اثر چندانی در بهبود وضع مالی آمریکا نداشت. اقتصاد زمانی رونق گرفت و بیکاری از میان رفت که به منظور مقابله با تهدیدات هیتلر، تولید جنگافزار به مقیاس وسیع از سر گرفته شد. یعنی پدیدهای به نام خطر هیتلر سبب ایجاد رفاه و رونق گردید. امروز نیز همان وضع دیده میشود: ترس از رقابت روسیه که سبب صرف مبالغ گزافی برای ساخت اسلحه شده پایبست و اساس رونقی گردیده است که ما از آن بهرهمندیم. یک سود و علاقۀ پنهان به نگهداری این سیستم وجود دارد که روگرداندن از آن و اندیشیدن چارۀ دیگری برای رونق اقتصادی مستلزم تعقل و تهور زیادی است.[32]
از میان غربیها، کمتر کسی است که بدین صراحت به اعتراف بپردازد. هاکسلی همان کسی است که کتاب «دنیای متهور نو» را نوشته و در فصل «بهشت زمینی» از همین مجموعه بدان اشاره رفته است. دنیای جدید رفاه و رونق اقتصادی خود را مدیون جنگ است، جنگ مستمری که هیچگاه پایان ندارد، جنگ مستمری که اربابان اقتصادی دنیا، صاحبان کارتلها و تراستها نمیخواهند پایان داشته باشد، چرا که منافع اقتصادی آنها تماماً به جنگ وابسته است. ما از ذکر شواهد و آمار دیگری در این زمینه درمیگذریم و آنان را که مشتاق به تحقیق بیشتری هستند به کتاب «مجتمعهای نظامی ـ صنعتی» و کتابهای دیگر ارجاع میدهیم.
بهراستی اگر مردم دنیا و مخصوصاً مردم آمریکا و اروپا میدانستند که زندگی ماورای صنعتی آنها بر خون میلیونها نفر انسان بیگناهی بنا شده است که در جبهههای جنگ با آمریکا و قدرتهای استکباری دیگر بر زمین میریزد، واکنش آنها چه بود؟ آیا شانههایشان را بالا میانداختند و با لهجۀ لوس آمریکایی میگفتند: no matter!، [اهمیتی ندارد!] یا نه؟... مهم نیست؛ آنچه هست این است که توسعۀ اقتصادی قطب صنعتی دنیا به طور کامل به گرسنگی و فقر و فلاکت و مرگ آن نیمۀ غیرصنعتی دنیا وابسته است، نیمۀ دیگری که اگر با یک دید واقعگرایانه به عالم نگاه کنیم، هرگز امکان صنعتیشدن آنها وجود ندارد و اصلاً راه حل مشکل آنها در صنعتیشدن و همپایی با قافلۀ توسعۀ اقتصادی غرب نیست؛ راه نجات آنها در همین تجربهای نهفته که ایران اسلامی در آن پا نهاده است.
اربابان کنونی دنیا در حقیقت کارتلها و تراستهایی هستند که از طریق تجارت اسلحه و سینما و تلویزیون و اشاعۀ فحشا و ایجاد نیازهای مصرفی کاذب بر همۀ جهان حکومت میکنند، کارتلها و تراستهایی که منافع شیطانی آنها بر وجود جنگ، فحشا، قتل و غارت اتکا دارد و اگر در جهان حتی برای چند لحظه ایمان و آرامش مذهبی و صلح و حیا و عفت و عشق و محبت برقرار شود، منافع اقتصادی و حاکمیت آنها از پایبست ویران میشود.
انسان اگر لحظهای از غفلت به در آید، گمان میکند که دنیا دارالمجانین بزرگی است که همۀ مفاهیم در آن وارونه شدهاند و همانطور که حضرت امام امت روحی له الفدا فرمودند: «الفاظ از معانی تهی شدهاند.» شعار مجتمعهای نظامی ـ صنعتی این است: «اگر خواستار صلحی، زمینۀ جنگ را مهیا ساز.»[33] شما را بهخدا آیا این شعار میتواند متراوش از یک عقل سلیم باشد؟ این شعار همانهایی است که وقتی ما برای دفاع از استقلال و شرافت و حراست از مرزهای اعتقادیمان به جهاد برخاستیم ما را به جنگطلبی متهم کردند.
یک ژنرال چهارستارۀ ارتش فرانسه در جواب روژه گارودی که از او پرسیده بود: «این بمبهای اتمی برای دفاع از چه چیز ضروری و حیاتی است؟» با طنطنۀ هر چه تمامتر پاسخ گفته بود: «برای صلح! زیرا بمب اتمی در صورت عدم استفاده از آن، مفید است.[34]
آری برای صلح! بهراستی الفاظ از معانی تهی شدهاند. معنای صلح و جنگ در جهان امروز آنچنان بر هم انطباق یافته که مرزی فیمابین آن دو وجود ندارد.
اکنون رفتهرفته به اعماق فاجعۀ دیکتاتوری اقتصاد نزدیک و نزدیکتر میشویم. اگر منافع اربابان اقتصادی دنیا به وجود جنگ و قتل و غارت و فحشا در جهان بازگشت دارد، آیا شما باور میکنید که آنها به خاطر مفاهیمی چون انسانیت، ترحم و غیره دست از منافع خویش بردارند؟ خیر! اگر امروز صلح در کرة زمین بر موازنۀ قدرت اتمی متکی است، از همین است که اربابان اقتصادی دنیا حاضر نیستند دست از منافع خویش بردارند، حال آنکه قدرت انفجار فقط سی بمب اتمی کافی است که همۀ کرۀ زمین را به کویر طاعونزدۀ مردهای تبدیل کند.
پی نوشتها:
[1]. کوچک زیباست، ص ١٠٥.
[2]. کوچک زیباست، ص ١٠٥.
[3]. کوچک زیباست، ص ١٠٦.
[4]. کوچک زیباست، ص ١٠٦.
[5]. کوچک زیباست، صص ١٠٦ و ١٠٧.
[6]. کوچک زیباست، ص ١٤.
[7]. کوچک زیباست، ص ١٠٩.
[8]. Lester Breslow
[9]. کوچک زیباست، صص ١١٠ و ١١١.
[10]. کوچک زیباست، ص ١١٣.
[11]. کوچک زیباست، ص ١٠٥.
[12]. Determinism
[13]. Cartelمجموعۀ چند شرکت بازرگانی که برای کنترل بازار و پرهیز از تزاحم در تجارت گرد هم میآیند. ـ و.
[14]. Trust اتحاد شرکتهای بازرگانی جهت کاهش تزاحم تجاری و کنترل قیمت. ـ و.
[15]. John Davison Rockefeller (1937- ١٨٣٩)؛ کارخانهدار آمریکایی. مالک شرکت معظم نفتی «استاندارد اویل». مجازاً به «سرمایهداری با دارایی باورنکردنی» اطلاق میشود. ـ و.
[16]. نگ.ک. به فصل «بهشت زمینی» در همین کتاب.
[17]. کوچک زیباست، ص ١١٩.
[18]. هشدار به زندگان، صص ٤٩٥ و ٤٩٦.
[19]. propaganda
[20]. Marxistirche Wirtschafts Theorie
[21]. Ernest Mandel
[22]. ارنست ماندل، علم اقتصاد، هوشنگ وزیری، خوارزمی، تهران، ١٣٥٩، ص ٢٢٣.
[23]. علم اقتصاد، ص ٢٢٢.
[24]. هشدار به زندگان، ص ٥٠٣.
[25]. حضرت امام امت نیز در بخشهای متعددی از پیام الهی خویش به حجاج بیتالله الحرام (سال ٦٥ هجری شمسی، ذیالحجه ١٤٠٥ هجری قمری) به همین مهم اشاره فرمودند: «... و سلام بر مسلمانان صدر اسلام که با اندک تدارکات جنگی به سلاطین جور روم و ایران تاختند و از کمی یاران به خود ترس راه ندادند... و سلام بر حسین بن علی که با یاران معدود خویش برای برچیدن بساط ظلم غاصبان خلافت بهپا خاست و از ناچیز بودن عِده و عُده به خود خیال سازش با ستمگر را راه نداد و کربلا را قتلگاه خود و فرزندان و اصحاب معدودش قرار داد و فریاد «هیهات منا الذله»اش را به گوش حقطلبان رساند که در نظر دنیاگرایان و ملتپرستان، آنچه از این اولیای معظم الهی صادر شده بر خلاف عقل و شرع است. قیام بدون تجهیزات کافی را عقل آنان نمیپسندد...» صحیفهی نور، ج ٢٠، ص 16.
[26]. نزدیک باشد که فقر به کفر منتهی شود.
[27]. هود/ ١١٢.
[28]. psychologique
[29]. هشدار به زندگان، صص ٤٩٦ تا ٥٠١.
[30]. و اگر خداوند بعضی از مردم را در برابر بعضی دیگر به جنگ برنمیانگیخت، فساد روی کرۀ زمین را فرا میگرفت؛ بقره/ ٢٥١.
[31]. نگ.ک. به دکتر علیرضا ازغندی، مجتمعهای نظامی ـ صنعتی، امیرکبیر، تهران، ١٣٦٤، ص ٤٣.
[32]. آلدوس هاکسلی، وضع بشر، اکبر تبریزی، مروارید، تهران، ١٣٦٣، صص ١١٢ و ١١٣.
[33]. مجتمعهای نظامی ـ صنعتی، ص 18.
[34]. هشدار به زندگان، ص ٥٢١.