سودپرستی، بنیان اقتصاد آزاد
حُبّ نفس یا خودپرستی ریشۀ همۀ وابستگیهاست و نفی آن، منشأ همۀ قدرتهاست. این مطلب را در همۀ کتابهای اخلاق گفتهاند و چهبسا معنای حقیقی آن را تا به امروز جز معدودی از انسانهای وارسته کسی درنیافته باشد. امروز ما امت بزرگ اسلام معنای این حقیقت را به علمالیقین دریافتهایم و میدانیم که همۀ قدرت ما در همین یک نکته نهفته است: نفی خودپرستی. اسلام به ما آموخته است که برای مستقل ماندن، نخست باید وابستگیهای درونی را برید، و برای قطع وابستگیهای درونی باید ریشۀ خودپرستی را در درون خشکاند و از «خود» گذشت؛ و گذشتن از خود فینفسه پیوستن به خداست. اینچنین است که انسان به مقام ولایت میرسد و در این مقام، این خود اوست که قلب عالم امکان میشود، از تبعیت زمان و مکان، جامعه و طبیعت و تاریخ خارج میشود و آسمانها و زمین مسخر او میگردند. معنای «تسخیر» این است و بر خلاف آنچه در تفسیرهای پیشپاافتاده دیدهایم با نشستن آپولو در کرۀ ماه و فرستادن سفینه به مریخ یا مدار زحل و شکستن اتم و ساختن بمب هیدروژنی ارتباطی ندارد. معنای تسخیر همان است که اکنون با تولد جمهوری اسلامی عیناً تفسیر شده است.
اکنون اگر ایران را قدرتی همسنگ بزرگترین قدرتهای جهان میشناسند نه از آن است که ما صاحب تکنولوژی پیشرفتهتری هستیم یا گامهای بلندی در زمینۀ توسعۀ اقتصادی برداشتهایم... این قدرت الهی است که همۀ دنیا را دیر یا زود مسخر اعتقادات ما خواهد کرد و پرچم اسلام را بر فراز همۀ بلندیهای عالم به اهتزاز در خواهد آورد. تسخیر قلوب مردم حقطلب جهان و صدور انقلاب، با پیشرفتهای تکنولوژی میسر نیست، با تبعیت از این فرمان قرآنی میسر است که فَاسْتَقِمْ کَما اُمِرْتَ و مَنْ تابَ مَعَکَ[1]، و کسی اهل استقامت است که از خود گذشته باشد.
خودپرستی ریشۀ همۀ ترسهاست. انسانی که از گرسنگی وحشت دارد، با اوّلین محاصرۀ اقتصادی تسلیم میشود. آدمی که از جان خویش میترسد، با اوّلین تهدید به زانو میافتد و از حقوق خویش درمیگذرد. همۀ قدرتهای جهنمی دنیا اکنون شب و روز در این اندیشهاند که نقطۀ ضعف و انفصام کار ما را پیدا کنند و از همان نقطه بر ما فشار بیاورند. هیچ یک از تجربیاتی که دربارۀ انقلابهای دیگر داشتهاند، در مورد ما کارگر نبوده و حیلهها یکی پس از دیگری شکست خورده است. این عروهالوثقایی که ما بدان تمسک جستهایم، چیست و در کجاست؟ سپاه پیروزمند اسلام که اکنون بزرگترین قدرت جهان است، این قدرت عظیم را از کجا کسب کرده است؟... جواب روشن است: «حبّ نفس یا خودپرستی ریشۀ همۀ وابستگیهاست و نفی آن منشأ همۀ قدرتهاست.»
بالعکس در جهان امروز «خودپرستی» را منشأ همۀ خیرات میدانند. تفکر اومانیستی که تفکر غالب انسان امروز است، برخلاف آنچه اکثراً پنداشتهاند، نهتنها انسان را در جایگاه حقیقی خویش نمینشاند بلکه او را به سوی خودپرستی میراند. سودپرستیِ انسان امروز ناشی از خودپرستی اوست و همانطور که میدانیم، منفعتگرایی و سودپرستی بنیان اقتصاد سرمایهداری است، و بدون هیچ اغراقی میتوان گفت که تمدن امروز استروکتور[2] نهادهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی خویش را تماماً بر همین بنیان پی افکنده است.[3]
در کتابهای رایج اقتصادی معمولاً اقتصاد اینگونه تعریف شده است: «اقتصاد مطالعۀ روشهایی است که انسان برای برآورده ساختن نیازهای نامحدودش با استفاده از منابع محدود بهکار میگیرد.» در این تعریف پُر روشن است که انسان صرفاً از جنبۀ نیازهای مادیاش مورد نظر قرار گرفته و بنابراین، روشهای تأمین نیاز نیز لزوماً محدود به «مقیدات اخلاقی» نیست. با این نگرش، بسیار طبیعی است اگر نفع شخصی بهمثابه بزرگترین انگیزهای که بشر را به کار و تلاش وامیدارد انگاشته شود. تعریفی که در اومانیسم از انسان به دست داده میشود، خواهناخواه سیر تفکر بشر را بدین نقطه خواهد کشاند و تأسیسات مدنی و نهادهای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی نیز بر مبنای همین تفکر است که شکل میگیرند.
آیا نفع شخصی بهراستی بزرگترین انگیزهای است که بشر را به کار و تلاش وامیدارد؟ آیا صرفاً تلاشهای بشر در جهت برآورده ساختن نیازهای مادی شخص اوست که تاریخ را در این جهتی که پیموده، شکل داده است؟
در اروپای قرن نوزدهم و مخصوصاً انگلستان زمینۀ پذیرش این اعتقاد بسیار فراهم بود. جهشی را که به انقلاب صنعتی و رشد سرمایهداری منجر شد باید به مجموعهای از علل بازگرداند که در آن نقطۀ مشخص از زمان و مکان یکجا فراهم آمده بود تا این مرحلۀ جدید از تاریخ کرۀ زمین تحقق پیدا کند و در این میان آدام اسمیت و نظریۀ اقتصاد آزاد در تکوین تمدن حاضر نقش ویژهای دارد که باید پیش از ورود به مباحث آینده با تفصیل بیشتری بدان بپردازیم.
اکنون در این وضعیت خاصی که ما بعد از انقلاب اسلامی با آن روبهرو هستیم، یکی از بزرگترین سؤالات ما در زمینۀ اقتصاد این است که «آیا با آزاد کردن تجارت اجازه دهیم که منفعتگرایی شخصی راه رشد اقتصادی ما را در آینده مشخص کند یا خیر... تجارت را تحت نظارت مستقیم دولت به راهی که منافع نظام ایجاب میکند، هدایت کنیم؟ آیا ممکن است که راه سومی نیز وجود داشته باشد که در آن، منفعتهای شخصی با منافع نظام بر یکدیگر انطباق پیدا کنند؟»
قصد ما جواب گفتن به این سؤالات نیست. مراد از طرح این مسئله این بود که بتوانیم با شناخت بیشتر، از وضعیتی که اروپای قرن نوزدهم و مخصوصاً انگلستان با آن مواجه بود تصور بهتری داشته باشیم.
تجارت آزاد یکی از مهمترین عللی است که جهش صنعتی غرب و تمدن حاضر معلول آنهاست. انگلستانِ قرن نوزدهم و به تبع آن تمدن کنونی غرب، وجود فعلی خود را مدیون منفعتگرایی و سودپرستی طبقۀ بورژواست. منافع شخصی تجار اروپایی است که تمدن کنونی جهان را به راهی که تا بدینجا پیموده هدایت کرده است و در این میان نقش آدام اسمیت و کتاب «ثروت ملل» بر کسی پوشیده نیست. این اعتقاد که در کتاب «ثروت ملل» ابراز شده یکی از ارکان اقتصاد سرمایهداری است که به دنیای کنونی شکل بخشیده است:
هیچ فردی در بند منافع عامه نیست. هیچ کس نمیداند که تا چه پایه در تحصیل این منافع مفید واقع میشود... او وقتی کسب و کار خود را به نحوی اداره میکند که حداکثر عایدی ممکن را تحصیل کند، در واقع فقط به منافع شخصی خود نظر دارد. در این موارد و همچنین در موارد عدیده... به یاری دستی ناپیداست که یک فرد به طور ناخودآگاه و ناخواسته به هدف اجتماعی تحقق میبخشد. در واقع انسان هنگامی حداکثر منفعت را به جامعه میرساند که حداکثر تلاش خود را به خاطر نفع شخصی به کار میبندد. من تاکنون ندیدهام که کسی به قصد منتفع ساختن جامعه دست به کاری بزند که مثمرثمر باشد. چنین کاری در واقع از احساسات دلسوزانهای ناشی میشود که در میان اهل بازار چندان رایج نیست و با چند کلمه میتوان ایشان را قانع کرد که این احساسات ثمری ندارد.
ممکن است تصور شود که حقیر خواستهام غیر مستقیم بر تجارت آزاد و قواعد اقتصاد سرمایهداری صحه بگذارم و به نظام جمهوری اسلامی توصیه کنم که اگر رشد اقتصادی میخواهی باید به همان راهی بروی که غرب رفته است... خیر، حقیر اینچنین نظری ندارم. قصد من از طرح این مسائل این است که در حقیقتِ امر تحقیق کنیم که آیا در مکتب اسلام اصالت دادن به انگیزههای شخصیِ منفعتگرایی در جهت رشد اقتصادی مجاز است یا خیر.
پُر واضح است که آزاد ساختن تجارت و اصالت دادن به سودمداری، رشد سریع اقتصادی را به همان مفهومی که در اقتصاد غرب مطرح است به همراه خواهد داشت، اما باز هم همانطور که در غرب اتفاق افتاده، این رشد سریع اقتصادی هرگز در جهت توزیع عادلانۀ ثروت و از بین بردن فاصلههای طبقاتی نخواهد بود. دیاگرامهای رشد درآمد ملی به نحوۀ توزیع ثروت کاری ندارد و معلوم نیست که این رشد اقتصادی حتماً در جهت محرومین اتفاق بیفتد، و بالعکس، اگر از الگوهای غربی تقلید شود نتیجه همان است که در دنیای امروز میبینیم: رشد خارقالعادۀ ثروت در یک قطب خاص و در مقابل آن، فقری به همان نسبت عمیق و وحشتناک در جانب دیگر.
جون رابینسون[4] در کتاب «آزادی و ضرورت»[5] میگوید:
آمارهای کلی درآمد ملی به توزیع مصرف میان خانوارها و یا توزیع جریان کالاها و خدماتی که اندازهگیری میکند، اعتنایی ندارد. بهطور عمده سودآور بودن محصول است که ترکیب فعالیت رشتههای مختلف را تعیین میکند...
سود در گروی تأمین تقاضاست، و تقاضا، انتخاب آزاد مصرفکننده و چگونگی مصرف قدرت خرید وی را بیان میدارد.[6]
انتقاد جون رابینسون نیز بر این نظریه صرفاً اقتصادی است. انتقاد او دارای جنبهای سوسیالیستی است و میخواهد عنوان کند که آمارهای مربوط به رشد درآمد ملی به نحوۀ توزیع ثروت ارتباطی ندارد و اگر ثروت صرفاً در یک قطب خاصی نیز افزایش پیدا کرده باشد، باز هم آمارهای کلی درآمد ملی نشاندهندۀ رشد هستند. این چیزی است که در همۀ جوامع بهاصطلاح پیشرفتۀ امروز مصداق دارد. این جوامع را در حالتی پیشرفته و توسعهیافته میخوانند که بیشترین فاصلههای طبقاتی در آنها وجود دارد.[7]
حقیر سخن جون رابینسون را به عنوان حجت ذکر نکردهام. در نظریات جون رابینسون در کتاب «آزادی و ضرورت» زمینۀ بسیار مساعدی وجود دارد که بتوان از دریچۀ آن مبانی توسعه و تمدن غرب را مورد بررسی قرار داد، بهویژه آنکه او استاد اقتصاد در دانشگاه کمبریج است و در زمینۀ جامعهشناسی صاحب منزلت قلمداد میشود. مراد حقیر این است که با توجه به تجربیات تاریخی غرب سؤال کنم: آیا میتوان راهی پیدا کرد که منافع شخصی تجار و سرمایهداران رشد اقتصادی را در جهت اهداف الهی اسلام هدایت کند و اصولاً آیا این امکان وجود دارد که منفعتگرایی شخصی با مقاصد اسلامی نظام انطباق پیدا کند؟
برای علمای اقتصاد این سؤال اصلاً مورد ندارد، چرا که این پرسش اخلاقی و مذهبی است و به اقتصاد ارتباطی ندارد. اگر ما این سخن را نپذیریم لاجرم باید رابطۀ بین اخلاق و اقتصاد را مشخص کنیم. مشخص کردن این رابطه از وظایفی اساسی است که ما در این کتاب بر گردۀ خود حس میکنیم، اما پیش از آن، مسئله این است که اصلاً این مرزبندی که غربیها بین علوم مختلف قائل هستند درست است یا خیر. اعتقاد حقیر این است که این مرزبندی درست نیست و در بحث از ماهیت علوم غربی إنشاءالله این موضوع را به تفصیل بررسی خواهیم کرد.
مثلاً گرانی بیش از حد اجناس در موقعیت فعلی یکی از فشارهای عمدهای است که بر گردۀ ما فرود میآید. البته ما این فشارها را از سر رضا و تسلیم تحمل میکنیم و نهتنها مال، که جان خود و فرزندانمان را نیز فدا خواهیم کرد تا اسلام پایدار بماند و پرچم بلند شریعت محمدی(ص) در همۀ جهان به اهتزاز درآید. قصد حقیر طرح مشکلات نیست بلکه میخواهیم از دیدگاه علم اقتصاد در این مطلب تحقیق کنیم که چرا اجناس گران شده است. روشن است که قیمت اجناس تابع نسبتی است که فیمابین عرضه و تقاضا وجود دارد و هنگامی که عرضه متناسب با تقاضا نباشد قیمتها افزایش پیدا میکند. خوب، حالا به همین سؤال از نظرگاه اخلاق اسلامی جواب بدهیم. آیا صرف نظر از رابطۀ عادلانهای که بین نیازهای حقیقی و عرضۀ کالاها وجود دارد، علت اصلی گرانی اجناس سودپرستی محتکرانِ از خدا بیخبر و واسطههای نامسلمان و ولعِ مسرفانۀ عدهای از مردم زیادهطلب نیست؟
در قوانین علم اقتصاد وقتی سخن از تقاضا میگویند، هرگز بین نیازهای حقیقی انسان و نیازهای کاذب مسرفانۀ او تفاوتی قائل نمیشوند، حال آنکه کمیت و کیفیت تقاضا دقیقاً با اسراف و قناعت و زهد و حرص و آز تناسب مستقیم دارد. بحث از تقاضا یک بحث کاملاً اخلاقی است، اما در علم اقتصاد «مطلقِ تقاضا» مطرح میشود و اصلاً سخنی از این موضوع به میان نمیآید که آیا این تقاضا حقیقی است یا کاذب، آیا این تقاضا از نیازهای طبیعی و انسانی سرچشمه گرفته است یا ریشه در خواستههای حیوانی و حرص و ولع و اسراف و زیادهطلبی دارد... و قس علی هذا. قواعد علوم انسانی غرب همه در این خصوصیت مشترک هستند. ممکن است بپرسند که: «خوب! فرض کنیم سخن شما درست باشد. چه تفاوتی میکند؟» تفاوت کار در اینجاست که در تعیین خط مشی سیاسی و اقتصادی و اجتماعی صرفاً باید برای آن نیازها و تقاضاهایی قائل به اصالت شد که حقیقی است و اگر اینچنین شود، دیگر قواعدی که علم اقتصاد و دیگر علوم انسانی بر آن بنا شده است فقط در شرایط خاصی درست است و نه در همۀ شرایط... و قاعدهای که اینچنین باشد دیگر قانون نیست و ارزش علمی ندارد. قانون علمی قاعدهای است که در همۀ شرایط درست باشد.[8]
برای روشنتر شدن مطلب ناگزیر از آوردن مثال هستیم. در قرآن مجید در آیاتی که به علل سقوط و زوال اقوام و تمدنها پرداخته است میبینیم که فساد اقتصادی از جمله مفاسدی است که به نزول بلا و نابودی اقوام و تمدنها منجر میشود. حضرت شعیب(ع) پیامبری است که بر قوم مدیَن مبعوث شده است و آنچنان که در آیات مبارکه آمده، فسادی که در میان آن قوم رایج است جنبۀ اقتصادی دارد. حضرت شعیب(ع) به آنان میفرماید:
اَوْفُوا الْکَیْلَ وَلا تَکُونُوا مِنَ الْمُخْسِرینَ * وَزِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقیمِ * وَلا تَبْخَسُوا النّاسَ اَشْیاءَهُمْ وَلا تَعثَوْا فِیالْاَرْضِ مُفْسِدینَ * وَاتَّقُوا الَّذی خَلَقَکُمْ وَالْجِبلَّةَ الْاَوَّلینَ.[9]
این احکام در عین حال که اقتصادی است، اخلاقی است. در اینجا مرزی بین قواعد اقتصادی و اخلاقی وجود ندارد و اقتصاد امری کاملاً اخلاقی است. چه چیزی قوم مدیَن را به کمفروشی و کسب حرام کشانده است؟ اگر ما اکنون در میان قوم مدیَن زندگی میکردیم و اقتصاد رایج در میان آنان را به صورت قواعدی علمی(!) تنظیم میکردیم، آن قواعد چه ارزشی میتوانست داشته باشد؟ مسلماً رعایت آن قواعد اقتصادی میتوانست ما را در کسب سودِ هر چه بیشتر و جمع مال و پولدار شدن موفق بدارد. در چنین شرایطی اگر حضرت شعیب(ع) ما را از رعایت این قواعد بازمیداشت، آیا ایشان را متهم نمیکردیم که: «شما مسائل اخلاقی را با قواعد اقتصادی قاطی کردهاید... آخر اخلاق چه ارتباطی به اقتصاد دارد؟»
میگویند: «ما اکنون در میان قوم مدین نیستیم.» میگویم: «مگر نه این است که اکنون بنیان نظام بانکداری جهانی بر رباخواری و کسب سود هر چه بیشتر از هر راه ممکن قرار گرفته است؟ مگر بنیان اقتصاد سرمایهداری که بر همۀ جهان حکم میراند بر سودپرستی نیست؟ آیا این سودپرستی محدود به مقیدات اخلاقی است؟ در اقتصاد امروز وقتی از تناسب فیمابین سود و سرمایه سخن میرود، آیا حکم در تحت شرایط اخلاقی و مذهبی صادر میشود یا مطلق است؟...» قواعد اقتصاد تنها در شرایطی نسبتاً درست درمیآید که جلو سودپرستی انسانها از هر طریق شرعی و غیر شرعی باز باشد.
هستند آقایانی که وقتی صحبت از اقتصاد اسلامی به میان میآید میگویند: «اقتصاد که اسلامی و غیر اسلامی ندارد. قواعد اقتصادی در همه جای دنیا و در همۀ اجتماعات یکسان است و همین قواعدی است که در کتابهای علمی اقتصاد گفتهاند. منتها اسلام میکوشد که این قواعد را به محدودۀ مقیدات اخلاقی بکشاند...» و البته ظاهر این حرف بسیار به حقیقت شبیه است، غافل از آنکه همۀ مبانی و تعاریف اقتصادی وقتی در نظام اعتقادی اسلام بررسی میشوند، کاملاً دیگرگونه میگردند. فیالمثل اگر اقتصاد را همانطور که غربیها تعریف کردهاند «مطالعۀ روشهایی که انسان برای برآورده ساختن نیازهای خویش با استفاده از منابع محدود بهکار میگیرد» بدانیم، از همان آغاز با تقسیم نیازها به مادی و معنوی، حقیقی و کاذب، سیر اندیشۀ اقتصاد اسلامی طریقی مخالفِ علم رسمی اقتصاد میپیماید و در همین ادامه پُر روشن است که همۀ مفاهیم اقتصادی و تناسبات فیمابین آنها مؤدی به نظام اقتصادی دیگری میشوند که میتوان آن را «اقتصاد اسلامی» خواند.[10]
برگردیم به سؤالمان: «مکتب اسلام با انگیزههای شخصی سودگرایی چگونه روبهرو میشود؟»
در اینجا قبل از مبادرت به جواب باید کمی روی الفاظ دقت بیشتری مبذول داریم. اگر لفظ «سودگرایی» را به معنای سودمداری بگیریم ـ که غالباً به همین معنا آمده است ـ مسئله صورت کاملاً متفاوتی پیدا میکند. آنگاه دیگر سودمداری نهتنها از خصوصیات تکاملی انسان نیست، بلکه آنچنان که در مغربزمین تجربه شده است مؤدی به پذیرش ولایت شیطان، سرپیچی از احکام شریعت و رد و نفی مقیدات اخلاق مذهبی خواهد شد. حال آنکه اگر لفظ «سودگرایی» را به معنای «حُبّ خیر» بگیریم، آنچنان که در قرآن مجید آمده است، دیگر نمیتوان آن را به طور کامل از صفات مذموم دانست و باید دربارۀ آن همانگونه اندیشید که به دیگر غرایز و صفات ذاتی انسان میاندیشیم.
در سورۀ مبارکۀ «عادیات» بعد از ذکر ناسپاسی انسان میفرماید: «او در حب خیر بسیار شدید است. آیا نمیداند که روزی از قبرها برانگیخته خواهد شد و آنچه در سینهها پنهان است، همه پدیدار خواهد گشت؟»[11] مفسرین عموماً لفظ «خیر» را به «مال دنیا» تفسیر کردهاند و علامه طباطبایی احتمال دادهاند که مطلقِ خیر مورد نظر باشد. ایشان فرمودهاند:
و بعید نیست مراد از «خیر»، تنها مال نباشد، بلکه مطلقِ خیر باشد، و آیۀ شریفه بخواهد بفرماید: حب خیر فطریِ هر انسانی است، و به همین جهت وقتی زینت و مال دنیا را خیر خود میپندارد قهراً دلش مجذوب آن میشود، و این شیفتگی یاد خدا را از دلش میبرد و در مقام شکرگزاری او برنمیآید.[12]
اجازه بدهید از آنجا که بنیان اقتصاد آزاد یا اقتصاد سرمایهداری بر سودمداری قرار دارد، تحقیق قرآنی ما دربارۀ حب خیر به عنوان یکی از فطریات یا صفات ذاتی انسان تفصیل بیشتری پیدا کند، چرا که اگر ما بتوانیم از قرآن مجید مجوزی برای سودمداری یا به قول غربیها اوتیلیتاریسم[13] پیدا کنیم، دیگر نهتنها نباید اقتصاد آزاد یا سرمایهداری را به باد انتقاد گرفت، بلکه باید مجسمۀ جیمز میل[14] و جان استوارت میل[15] و از همه مهمتر مجسمۀ آدام اسمیت را از طلا ساخت و در میادین و مدخل بازارها نصب کرد و زیر آن نوشت: «آقای آدام اسمیت، بنیانگذار اقتصاد اسلامی!»
اما از قبل پُر روشن است که در قرآن مجید اینچنین جوازی وجود ندارد، چرا که اصولاً در نظام عالم هر چیزی تا هنگامی خیر است که مطلق نشود و دقیقاً در جایگاه خویش قرار داشته باشد و اگرنه، نهتنها دیگر خیر نیست که «بُت» خواهد شد و شکستن آن واجب است. جستوجوی لذات حلال برای انسان جایز و در بعضی شرایط واجب است، اما مشروط بر اینکه این لذتجویی مطلق نشود و مدار حیات انسان بر محور آن نچرخد. اگر کلمۀ «خیر» در چند آیۀ شریفه از قرآن به معنای «مال» آمده است علت آن را باید در این معنا جستوجو کرد که اصلاً نیازهای غریزی و فطری انسان اقتضائاتی دارد که در جهت رشد و تعالی اوست. برآوردن این حوایج، فینفسه نهفقط مذموم نیست که خیر است؛ آنچه مذموم است مطلق کردن این حوایج و دلبستن و دلسپردن به مقتضیات این گرایشهای ذاتی است.
کلمۀ «خیر» در آیۀ شریفۀ ١٨٠ از سورۀ «بقره» به معنای مال، در آیۀ شریفۀ ٣٢ از سورۀ «ص» به معنای اسب و در آیۀ شریفۀ ٢٤ از سورۀ «قصص» به معنای طعام آمده است، و در تنها موردی که این حبّ خیر وجههای مذموم یافته در سورۀ مبارکۀ «عادیات» است: اِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ.[16] البته در این سورۀ مبارکه نیز آنچه که مذموم واقع شده است، حب خیر یا گرایش فطری انسان به سوی خیرات نیست، کفران و ناسپاسی انسان است که به انتخاب نادرست منجر میشود. حب خیر صفتی ذاتی است که انسان را به جانب کمال میکشاند. اما چهبسا که او از سرِ کفران و ناسپاسی، خیر و برکت خویش را در جایی و چیزی جستوجو میکند که حقیقتاً در آنجا و آن چیز نیست. و باز هم تأکید شده است که هر چند آفریدگار متعال احساس لذت یا کراهت را برای تشخیص خیر از شر در اختیار انسان نهاده، اما در چند آیۀ شریفه دیگر آمده است که معیار خیر و شر لذت یا کراهت نیست: وَ عَسی اَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً و هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ.[17] یعنی به عبارت روشنتر، هرچه خیر انسان در آن است برای او لذتبخش نیز هست، و بالعکس، معمولاً طبعِ انسان از آنچه برای او زیانبخش است کراهت دارد، اما این حکم کلی نیست که بتوان بر اساس آن فتوا داد: «اگر عنانِ لذتجویی و سودگرایی را باز بگذاریم خودبهخود انسان را به جانب خیر هدایت خواهند کرد.» این سخنی است که سودمداران میگویند و به دنبال آن میافزایند: «خیر اجتماع و خیر افراد نیز بر یکدیگر منطبق است.» بنیان اقتصاد آزاد یا اقتصاد سرمایهداری بر همین اصل قرار دارد.
اشتباهی که در اینجا رخ داده است همان است که در این ضربالمثل معروف بدان اشاره شده: «هر گردویی گرد است، اما هر گردی گردو نیست.» هر چه خیر است لذتبخش نیز هست، اما نه آنکه هر چه لذتبخش است خیر باشد. و بالعکس، طبع انسان از آنچه برای او مضر است کراهت دارد، اما نه آنکه هرچه طبع انسان از آن کراهت دارد، شر باشد. باز هم باید به فرمایش جاودانی قرآن رجوع کرد که میفرماید:
کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ و هُوَ کُرْهٌ لَکُمْ وَ عَسی اَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ و عَسی اَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً و َهُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللهُ یَعْلَمُ و اَنتُمْ لاتَعْلَمُونَ.[18]
آری، خداوند میداند و ما نمیدانیم. از یک سو جنگ چیزی بسیار کراهتانگیز است، اما از سوی دیگر، برای از بین بردن باطل و حاکمیت شیطان چارهای جز روی آوردن به جنگ نیست. اینجا از مواردی است که خیر ما در آن چیزی نهاده شده است که طبع ما از آن کراهت دارد، اما معیار خیر و شر، لذت یا کراهتِ طبع ما نیست؛ هرچند این نیز از وسایلی است که برای تشخیص خیر از شر در اختیار ما نهاده شده است. سموم معمولاً تلخ هستند اما داروها نیز همینطورند. حال اگر تلخی را معیار مضر بودن بگیریم، لاجرم داروها را نیز باید در زمرۀ چیزهای زیانبخش دستهبندی کنیم.
جون رابینسون در کتاب «آزادی و ضرورت» میگوید:
اگر جستوجوی سود ملاک رفتار درست باشد، راهی برای فرق گذاشتن میان فعالیت تولیدی و راهزنی وجود ندارد.[19]
و این عین حقیقت است. اگرچه جون رابینسون در جای جای کتاب «آزادی و ضرورت» نشان داده است که به اخلاق آنچنان که ما معتقدیم اعتقاد ندارد. «کلود کاکبرن» به مصاحبهای که با آل کاپون این «آدمکش میلیونر» داشته، اشاره میکند. وقتی «کاکبرن» اشارهای حاکی از همدردی در مورد شرایط سخت دوران کودکی در محلههای کثیف بروکلین مینماید، کاپون عصبانی میشود:
او میگوید «گوش کن، خیال نکنی که من یکی از رادیکالهای لعنتی هستم. خیال نکنی که من دارم به نظام آمریکا ضربه میزنم. نظام آمریکا...» گویی یک رئیس نامرئی از او توضیحاتی خواسته بود، روی این موضوع شروع به نطق کرد. او به ستایش آزادی، ابتکار و پیشگامان پرداخت... با لحن اهانتباری به سوسیالیسم و آنارشیسم اشاره کرد. و چندین بار تکرار کرد: «کارهای من بهدقت با شیوهای دقیقاً آمریکایی اداره میشوند و به همین ترتیب باقی خواهند ماند.» و او فریاد زد: «این نظام آمریکایی خودمان، اسمش را آمریکاگرایی میگذارید، سرمایهداری میگذارید، یا هر چه دلتان میخواهد، به فرد فرد ما فرصت بزرگی میدهد بهشرطی که دودستی آن را بچسبیم و از آن بهخوبی استفاده کنیم.»
... نظام تجارت آزاد که برای انباشتن سرمایه به هر قیمت مناسب بود، هیچ رهنمودی برای برخورداری از ثمرات آن به دست نمیدهد. در واقع کیش نفع شخصی و رقابت، جماعتی بیگانه پدید آورده که در جستوجوی منزلتاند و جامعهشناسان این وضع را رضایتبخش نمییابند.[20]
خانم جون رابینسون هنگام اظهار نظر دربارۀ آنچه مردم جهان را تا خرخره در منجلاب فساد فرو برده است، به همین اکتفا میکند که بگوید: «جامعهشناسان این وضع را رضایتبخش نمییابند...»؛ «جماعتی بیگانه که در جستوجوی منزلتاند...» نه! با این گفتارها نمیتوان حقیقت را نمایان ساخت و فاجعۀ تمدن غربی را آنچنانکه هست نشان داد.
اقتصاد آزاد از این اصل که: «اگر از انگیزۀ سود (یا سودمداری) ممانعت نشود، اقتصاد رشد خواهد کرد و منافع شخصی بر منفعت اجتماع منطبق خواهد شد» حمایت میکند و تجربة تمدن غربی نیز صحت این اصل را تأیید مینماید... اما به چه قیمتی؟
برای آدام اسمیت آزادی تجارت یک برنامه بود. وی در نظامی به سر میبرد که سعی مقامات در آن صرف کنترل زندگی اقتصادی مطابق مصالح ملی و نظم صحیح اجتماعی بود، نظمی که او آن را با رشد «نیروهای تولیدی» زمان خود هماهنگ نمیدید، لذا از حذف محدودیتهای مربوط به آزادی عمل بازار حمایت میکرد و پیشبینی مینمود که تکیه بر انگیزۀ سود منجر به افزایش شدید بازار اقتصادی میگردد. از نظر او ثروت ملل، سطح زندگی کارگران نیست. مزدها هم مثل علوفۀ دام، بخشی از هزینههای تولید را تشکیل میداد.[21]
خانم رابینسون دریافته است که با «معیار سود» درست است که رشد سریع اقتصادی حاصل خواهد شد، اما از یک طرف باید از قسط ـ به معنای واقعی کلمه ـ چشم پوشید و دیگر به عدالت اجتماعی و رفع محرومیت نیندیشید و از طرف دیگر، مسئلۀ اخلاق را زیر پا گذاشت ـ آنچنان که کینز پیشنهاد میکرد: چهل و چند سال قبل لرد کینز[22] راه آیندۀ تمدن غربی را اینچنین مشخص کرده است: «آن روز چندان دور نیست که همگان ثروتمند شوند... آنگاه ما بار دیگر هدفها را برتر از وسایل میشماریم و خوبها را بر مفیدها ترجیح میدهیم... ولی آگاه باشید! زمان این آرمانها هنوز فرا نرسیده است. زیرا دست کم برای یکصد سال دیگر باید برای خود و هر کس دیگر تظاهر کنیم که بدی نیکی است و نیکی بدی؛ زیرا بدی مفید است و نیکی نیست. آزمندی، رباخواری و سوءظن باید همچنان برای یک مدت کوتاه دیگر خدایان ما باشند. زیرا فقط آنها میتوانند ما را از گذرگاه تاریک نیاز اقتصادی به روشنایی روز رهنما شوند.»[23]
خانم جون رابینسون مینویسد:
البته سیاست اجتماعی دولتِ رفاه تا حد زیادی آیین «هر چه سودآورتر، بهتر» را تعدیل کرده است. امروزه پذیرفته شده است که سرمایهگذاری در بیمارستان و مدرسه نیازهای مهمتری را برآورده میکند تا سرمایهگذاری در کارخانجات اتومبیلسازی... اما تعالیم اساسی اقتصاد دانشگاهی تغییر چندانی نکرده است. اساس نظریه هنوز نمایش عمل یک بازار رقابت کامل است که ضامن تخصیص منابع موجود به نحو مطلوب میان مصارف مختلف است...[24]
مارشال نیز نتوانست اصول غیر اخلاقی و ظالمانۀ تجارت آزاد خالص را بپذیرد اما وجدان خود را با لزوم استفاده از «قویترین و نه صرفاً متعالیترین نیروهای سرشت انسان»[25] برای خیر اجتماع آسوده ساخت. یعنی وقتی به اصل موضوع رسید بر این نظریه که نفع شخصی و وظیفۀ عمومی بر هم منطبق میشوند، صحه گذاشت.
سفسطۀ واضحی در این آیین وجود دارد؛ اگر جستوجوی سود ملاک رفتار درست باشد، راهی برای فرق گذاشتن میان فعالیت تولیدی و راهزنی وجود ندارد.[26]
راستی هم اینچنین است. اکنون بسیار مناسبت داشت که به سراغ بررسی تاریخی تمدن غرب میرفتیم و نشان میدادیم که چرا تاریخ تمدن غرب با راهزنی دریایی، تجارت برده، مرکانتیلیسم[27] و امپراتوریهای وسیع امپریالیستی و بالاخره توسعهطلبیهای استعماری آغاز میشود و ادامه مییابد، و اگر اینچنین نبود، هرگز آن سرمایۀ کلانی که لازمۀ تولد سرمایهداری و انقلاب صنعتی است انباشته نمیشد و مدنیت کنونی جهان تحقق نمییافت. اما بحث ما هنوز از قلمرو دیکتاتوری اقتصاد خارج نشده است و تا این بحث کامل نشود، بررسی تاریخی تمدن غرب را آغاز نخواهیم کرد.[28]
البته توضیح نکتهای دیگر نیز ضروری است و آن اینکه اگر همۀ تجار و سرمایهداران، مسلمان و اهل تقوا باشند، تجارت آزاد نیز با مقاصد اسلام هماهنگ و منطبق خواهد شد، چرا که برای مؤمن هرگز نفع شخصی مطلق نخواهد شد و شدتِ حب خیر باعث نخواهد گشت تا از محدودۀ موازین اخلاقی و احکام شرع خارج شود... اما این یک وضعیت کاملاً آرمانی است.
اکنون ما بهترینِ اممی هستیم که در روی کرۀ زمین زندگی میکنند، اما با این همه، درست در هنگامهای که مجاهدان سبیلالله در جبهههای جانبازی و استقامت خون خویش را فدای آرمانهای اسلام میکنند، معالاسف در میان ما هستند کسانی که دقیقاً بر طبق اصول و قواعد رسمی علم اقتصاد، با سوءاستفاده از معادلات فیمابین عرضه و تقاضا و با فرصتطلبی و بهرهجویی از زیادهطلبی و اسرافگراییِ عدهای از مردم، بازار را به آن وضعیت اسفباری میکشانند که امروز میبینیم. و البته باز هم عرض کنم که قصد حقیر طرح مشکلات یا عیبجویی از کسی نیست. این مباحثات لازمۀ عبور ما از این مرحلۀ غربزدگی به سوی افق بازِ استقلال و آزادی و تمدن اسلامی است.
در فصل بعد إن شاءالله در ادامۀ این فصل که به نسبت بین اقتصاد و اخلاق توجه داشت به رابطۀ فیمابین اقتصاد و نظام آموزشی رایج خواهیم پرداخت و خواهیم دید که معالاسف نظام آموزشی و تعلیم و تربیت نیز بیرون از قلمرو دیکتاتوری اقتصاد قرار ندارد.
پی نوشتها:
[1]. هود/ ١١٢.
[2]. structure، ساختار. ـ و.
[3]. ما در این کتاب بعد از آنکه سفر خود را در قلمرو دیکتاتوری اقتصاد به پایان بردیم، یکایک نهادهای سیاسی و اجتماعی این تمدن را بر مبنای اومانیسم تجزیه و تحلیل خواهیم کرد.
[4]. Joan Robinson
[5]. Freedom and Necessity: An Introduction to the study of society
[6]. جون رابینسون، آزادی و ضرورت، کتابهای جیبی، تهران، ١٣٥٨، صص ١٣٢ و ١٣٣.
[7]. استاد داوری نیز در مصاحبه با مجلۀ جهاد همین مطلب را ذکر فرمودهاند: «در یک جامعه ممکن است فاصلۀ طبقاتی بسیار شدید باشد و در عین حال بگویند این جامعه، جامعهای پیشرفته است. مثلاً شهر نیویورک...»
[8]. البته ابطالگرایان و پوپریستها در اینجا سفسطههایی روا میدارند که در ظاهر درست مینماید. ما بحث از این مسائل را إنشاءالله به فصلهای مربوط به ماهیت علم واگذار میکنیم.
[9]. ای مردم! سنگ تمام بدهید و از کمفروشان نباشید. با ترازوی مستقیم وزن کنید و اجناس را از مردم کم مگذارید و در کرۀ زمین به فسادکاری برنخیزید و بترسید از آنکه شما و طبایع پیشین را خلق فرموده است. شعرا/ ١٨١ تا 184.
[10]. برای تحقیق بیشتر در این معنا نگ.ک. به «کوچک زیباست»، بخش اوّل، ص ٣١. البته باید توجه داشت که در کتاب شوماخر سخنی از اسلام به میان نیامده، اما علم رسمی اقتصاد و روش آن تا حدودی با یک دید حقیقتگرایانه مورد بررسی قرار گرفته است. در اسلام از آنجا که مرزبندی بین مقولات اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و غیره به صورتی که در علوم غربی مطرح است وجود ندارد، نباید در جستوجوی منابعی بود که به زمینۀ اقتصاد منفک از دیگر مقولات پرداخته باشد.
[11]. وَ اِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیرِ لَشَدیدٌ * اَفَلا یَعْلَمُ اِذا بُعْثِرَ ما فِی الْقُبُورِ * وَ حُصِّلَ ما فِی الصُّدُورِ. عادیات/ ٨ تا 10.
[12]. تفسیر المیزان، ج ٢٠، ص 592.
[13]. Utilitarianism، سودانگاری؛ نظریهای فلسفی که بر مبنای آن، ملاک و میزان عمل سودمندی است. همچنین نظریهای اخلاقی که توسط میل و بنتام عنوان شد و بر اساس آن، غایت هر عمل اخلاقی، اجتماعی یا سیاسی باید به دست آوردن بیشترین خیر برای اکثر مردم باشد. ـ و.
[14]. James Mill (١٧٧3ـ١٨٣٦)؛ مورخ و اقتصاددان اسکاتلندی، پدر جان استوارت میل. مدافع اقتصاد آزاد بود. ـ و.
[15]. John Stuart Mill (١٨٠٦ـ١٨٧٣)؛ اقتصاددان و نظریهپرداز انگلیسی. مدافع اقتصاد آزاد و آزادیهای فردی بود. ـ و.
[16]. عادیات/ ٨.
[17]. بقره/ 216.
[18]. حکم جهاد (جنگ) بر شما مقرر گردید و شما از آن کراهت دارید. اما چهبسا که شما چیزی را مکروه میدارید و حال آنکه خیر شما در آن است. و چهبسا شرّ شما در آن چیزی باشد که محبوب میدارید. خداوند میداند و شما نمیدانید. بقره/ 216.
[19]. آزادی و ضرورت، ص ١٣٥.
[20]. آزادی و ضرورت، صص ١٣٥ و 136.
[21]. آزادی و ضرورت، ص 134.
[22]. Lord Keynes
[23]. کوچک زیباست، ص 18.
[24]. آزادی و ضرورت، صص ١٣٣ و 134.
[25]. منظور سودپرستی و منفعتگرایی انسان است که ناشی از خودپرستی اوست.
[26]. آزادی و ضرورت، ص ١٣٥.
[27]. Mercantilism، نظریه و نظام اقتصاد سیاسی حاکم بر اروپا بعد از زوال فئودالیسم، مبتنی بر خطمشی ملیِ انباشتن طلا و نقره، ایجاد مستعمرات و تجارت دریایی، و گسترش صنایع و استخراج معادن به منظور دستیافتن به موازنۀ تجاری مطلوب. _ و.
[28]. این اگر و مگرها و چون و چراها برای شناخت بهتر ماهیت تمدن غرب و حدود غربزدگی خودمان انجام میشود، اگر نه پُر روشن است که تمدن غرب مرحلهای لازم از تاریخ جهان است که خواه ناخواه تحقق یافته و ما نیز همانطور که اتفاق افتاد، نمیتوانستیم از روی آوردن بدان و پذیرش دستآوردهایش پرهیز کنیم. غربزدگی لازمۀ تاریخی عبور ما از این مرحلۀ زمانی است و هنوز هم این مرحله سپری نشده است.