فیلمی میسازم که همه اعضای خانواده بتوانند ببینند
فیلم سینمایی «شادروان» بعد از نمایش موفق در چهلمین جشنواره فیلم فجر، این روزها در حال اکران در سینماها است و با وجود عدم برخورداری از تبلیغات تلویزیونی، فروش موفقی داشته است. فیلمی ساده و سالم و بیادعا و به دور از کلیشههای فیلمفارسی و شوخیهای سخیف آثار کمدی و از این رو میتواند مناسب برای تماشای خانوادهها باشد. در گفتوگوی مفصل خبرنگار موسسه فرهنگی هنری اندیشه شهید آوینی با «حسین نمازی»؛ نویسنده و کارگردان فیلم «شادروان» سعی شد تا با مولفههای سینمایی این اثر جهت بررسی آثار کمدی سیاه و چگونگی طی شدن مرحله نگارش تا اجرا صحبت شود که در ادامه متن گفت و گو را میتوانید ملاحظه کنید.
در زمان جشنواره فیلم فجر اصرار داشتی که بگویی فیلم «شادروان» کمدی نیست و من فکر میکنم به اقتضای جشنواره و این که فکر میکردی فیلمهای کمدی از سیمرغ دور میشوند، این مساله را گفتی. الان راحتتر میشود دربارهاش حرف زد. فیلم «شادروان» براساس تعاریف در زمره آثار «کمدی سیاه» محسوب میشود؛ چرا که با اتفاق تلخی شروع میشود و انتهایی به ظاهر تلخ دارد و داستانش بر بستر اتفاقات ناگواری مثل مرگ و جدایی و فقر روایت میشود ولی زبانی شیرین و در عین حال گزنده دارد. در این خصوص چه نظری داری؟
در تعیین ژانر با هم اختلاف نظر داریم و «شادروان» را در ژانر کمدی نمیبینم. دوست دارم روزی فیلم کمدی رئالیستی بسازم و منظورم از فیلم کمدی را بیان کنم. اما در مجموع نگاه من شبیه همین فیلم «شادروان» است که در لحظات تلخ هم روحیه بذلهگویی دارم و دنیا را خیلی جدی نمیگیرم. تهِ تمام مسائل مرگ است و همین ثانیهها را داریم. از کجا معلوم که مرگ، قصه تلخی باشد و بخش شیرین ماجرا نباشد. به خاطر همین روحیه، سختیها خیلی موجب به هم ریختگیام نمیشود. در «شادروان» تمام آن چیزی که در روحیهام وجود دارد را میتوانید ببینید. اما اساساً این که بخواهم با فیلم ساختن حرفی بزنم، نادرست است. من فیلم میسازم که قصهای تعریف کنم که حال خوبی داشته باشد؛ حالا از فیلم امکان دارد چیزهایی استخراج شود.
پایان دوپهلوی فیلم را میتوان یک پایان آیرونیک دانست؛ یعنی اتفاقی رخ میدهد که در عین این که به ظاهر از جنس فراق است اما رنگ زیبایی از نگاه کمال یافته شخصیت دارد.
در اولین متنی که نوشتم، قصه خیلی تلخ بود ولی دیدم که آن متنی نیست که میخواهم. چیزی در ذهن من بود، درباره پسری که به خاطر فقر، عشقش را از دست میدهد. این در ذهن من بود ولی داستان به سمت و سوی دیگری رفت. برای پایانبندی هم خیلی فکر میکنم که برای این قصه بهترین پایانبندی چه چیزی میتواند باشد. در دورهای فکر میکردم که هر چه پایانها تلختر باشد، جذابتر است اما الان همین فیلم «شادروان» هر چند پایان به ظاهر تلخی دارد اما یک شیرینی به همراهش هست. آدمی که اگر خودش زندگی ندارد اما سعی میکند یک زندگی بسازد. این پایانبندی تعمدی بود. من پایان خوش هپیاند را خیلی درک نمیکنم!
این نوع لحن و فضای طنازانه در دل اتفاقات تلخ و نگاهی کمیک به مسائل به شکل ناخودآگاه در نگارش فیلمنامه پیش میآید؟
خیلی از اتفاقات و داستانها در ذهن من ته نشین شده و به شکل ناخودآگاه موقع نوشتن بیرون میآید. یعنی اصرار نمیکنم که حرفهای خاصی از ذهنم بیرون بیاید و این تحلیل و فرآیندی که عنوان کردید، به شکل ناخودآگاه از وجود من بیرون آمده و نوشته شده است. بعد هم سعی میکنم به شکل مناسبی آن را اجرا کنم. در «شادروان» قصهای داشتم و فکر کردم باید در این بستر روایت شود.
معمولاً بازنویسیهای متعددی ندارید؟
فقط یک بار بازنویسی میکنم اما شیوهای که به کار میبرم و الان برای نگارش فیلمنامه جدید هم در حال انجام هستم این است که هر روز چند صفحه مینویسم و وقتی فردا میخواهم ادامه دهم، قبل از آن برمیگردم و سکانسهای قبلی را دوباره میخوانم و بازنویسی میکنم و از این جهت هر روز در حال بازنویسی هستم. اما متن نهایی در زمان اجرا دچار کمترین تغییر میشود و همان فیلمنامه ساخته میشود.
در ساختار فیلمنامه «شادروان» در عین تبعیت از شیوه نگارش کلاسیک، از برخی از قواعد تثبیت شده دوری کردی. به طور مثال، حادثه محرک از همان سکانسهای ابتدایی شکل میگیرد. چقدر پایبند به نگارش فیلمنامه به شکل استاندارد هستی و چقدر خود را از قیدو بندهای مرسوم دور نگاه میداری؟
به طور حتم فیلمنامهنویسی یکسری قواعدی دارد که تو نمیتوانی آن قواعد را کنار بگذاری و بگویی من قاعده خاص خودم را دارم. قطعاً من هم به قواعد فیلمنامهنویسی پایبند هستم. اما معتقدم که هر سکانس باید برای مخاطب جذابیت داشته باشد و چیزی را کشف کند و قصه جلو برود، حالا اگر در دقیقه 30 هم نقطه عطف اول اتفاق نیفتاد، مهم نیست و به آن چندان مقید نیستم. احساس میکنم مخاطب امروز دیگر حوصله ندارد که براساس قواعد کلاسیک 20 دقیقه صبر کند تا اتفاقی بیفتد و من همیشه سعی میکنم در همان دقایق اول کاری کنم که مخاطب تا پایان پای فیلم بنشیند. این در ساختار کلاسیک یک قاعدهشکنی است. اما اصول فیلمنامه نویسی و ساختار سه پردهای باید وجود داشته باشد و این اصول به مرور زمان و این همه فیلمنامه که نوشتم، ملکه ذهنم شده و نیاز نیست که این قواعد را جلویم بگذارم و بنویسم.
فیلم شما یادآور کمدی سیاه Death Of A Bureaucrat است؛ فیلمی مهجور از سینمای کوبا در دهه 60 میلادی که در آن جا هم مرگ بهانهای برای پرداخت به مسائل کمیک و در عین حال تلخ میشود. البته در ویژگیهای سینمایی و نوع نگاه فیلمساز دو رویه کاملاً متفاوت وجود دارد.
این فیلم را ندیدم و جالب شد که ببینم. ولی من همیشه سعی کردم فیلم خودم را بسازم که شبیه هیچ فیلمی نباشد و حرفی شبیه حرف دیگری نداشته باشد و این کار دشواری است. واقعیت این است که سعی میکنم حرفی که از درون خودم میآید را بزنم و ببینم در لحظه چه چیز میتواند جذابیت داشته باشد. من به دنبال حس خوشایند برای مخاطب هستم.
برخلاف آن فیلم که از طریق فضای «کمدی سیاه» درصدد کنایه به سیستم بوروکراتیک کمونیستی است، شما نسبت به پدیده ناخوشایندی مثل فقر نگاه منتقدانهای صورت ندادید؟
وقتی در فیلم نشان میدهیم که اینها چقدر فقیر هستند، خودش یک انتقاد است و نیاز به بیشتر گفتن نبود. واقعیت این است که فقر باعث شد که پسر بفهمد نمیتواند دختر را به دست آورد.
با وجود فقر آن خانواده، جریان زندگی به شکل شیرینی جریان دارد. چقدر میخواستید تلخیها را به شکل شیرین درآورید؟
فکر میکنم در این سالها اتفاق جذابی در سینما نمیافتد و قشر فقیر جامعه به آن شکلی که واقعی است، نشان داده نمیشوند. برداشت ما از آدمهای حاشیه شهر درست نیست. به نظرم همه چیز پول نیست و خیلی از افراد ثروتمند را میبینیم که لذتی از زندگی خود نمیبرند و افراد فقیری هستند که در عین مشکلاتی که دارند، دارند زندگی میکنند. البته نشان دادن این نوع زندگی در سینما مشکل است. من به عنوان سینماگر چگونه باید یک خانواده فقیر را نشان دهم و فقر او را درشت نشان ندهم؟ آدم فقیر دلخوشیهایی هم در لحظاتی از زندگی دارد که من میتوانم به آنها بپردازم. من از جایی دستور نمیگیرم که این شکلی فکر کنم و بنویسم و این از باور خودم میآید. من دنبال فیلمی نیستم که نق بزند.
نکته قابل تحسین این است که در سینمایی که همه در تلاش برای عبور از خطوط قرمز هستند، شما یک کمدی شریف و به دور از کنایههای جنسی ساختید. در حالی که فیلم «شادروان» با توجه به سکانسهای متعدد داخلی و ظرفیت قصهای که دارد میتوانست قدم در آن مسیرها بگذارد.
اصولاً روحیه من به آن مسائل نمیخورد. من برخاسته از فرهنگی هستم که یکسری مسائل در آن دارای اهمیت است. من در خانوادهای بزرگ شدم که تا زمانی که همه ما پای سفره نمینشستیم، پدر ما اجازه نمیداد سفره پهن شود. پدرم هنوز کارم را پیگیری میکند و خجالت میکشم که سکانسی در فیلمی بگذارم که پدر و مادر و خانوادهام میخواهند آن را ببینند. فارغ از آنها برای خودم هم این نوع شوخیها جذابیتی ندارد. فیلمی میسازم که همه اعضای خانواده بتوانند ببینند. همه با هم بتوانند آن فیلم را ببینند و چون این معیار من است، قطعاً نمیتوانم کار دیگری انجام دهم.
فکر میکنید با توجه به ظرفیت بازار و بستر نامناسبی که از بروز آثار سخیف پیدا شده، همچنان میتوانید این مسیر را ادامه دهید؟
هیچکس از آینده خود خبر ندارد ولی فکر میکنم همین مسیر را ادامه میدهم. اصولاً من روحیه خاصی دارم که دنبال هیاهو و نمایش نیستم. یکسری اهداف دارم که تمایل دارم به آنها برسم و این اهداف شامل پول و مخاطب آن چنانی نیست. دوست ندارم به هر قیمتی مخاطب داشته باشم و برای فیلمی که خودم دوست دارم، هر اندازه هم مخاطب داشته باشم، برایم جذاب است. اگر فیلم پُرفروشی باشد ولی دوستش نداشته باشم، برایم جذابیتی ندارد.
موضوع دیگر بازیهای خوبی بود که در فیلم «شادروان» مشاهده شد و برخیها فراتر از انتظار و با فاصله نسبت به نقشهای پیشین خود بودند. برای گرفتن بازیهای خوب چه شیوهای به کار میبرید؟
به نظرم مهمترین کار یک کارگردان، بازیگردانی است و هیچ کاری مهمتر از این وجود ندارد. چون اگر بازیها درست باشند حتی اگر اشتباهی در مواردی مثل دکوپاژ وجود داشته باشد، آن اشتباه به چشم نمیآید و برعکس آن هم وجود دارد. اولین کاری که من میکنم این است که در انتخاب بازیگران خیلی دقت میکنم و روی کوچکترین نقشها هم دقت دارم که بهترینها در جای خود قرار بگیرند و از همین نقشهای ریز شروع به انتخاب میکنم چون اگر او نتواند به خوبی کارش را انجام دهد، بازیگران اصلی هم دچار مشکل میشوند. در فیلم «شادروان» هنرورانی هستند که حتی دیالوگ ندارند و من هر کدام را با دقت انتخاب کردم. فکر میکنم یک فایل حدوداً 400 نفره فقط برای هنرورها داشتم. خیلی از بازیگران فرعی فیلم اصلاً سابقه بازی جلوی دوربین نداشتند و سابقه تئاتر هم نداشتند.
برای انتخاب بازیگران نقشهای اصلی چه تفکری به کار میبرید؟
همیشه سعی کردم از کلیشهها فرار کنم چون سینما برایم بازی است و مثلاً دوست دارم ببینم چگونه میتوان یک بازیگر را برخلاف تصور در نقش جدیدی انتخاب کرد. خیلی از بازیگران معروف برای فیلم «شادروان» پیشنهاد میشد ولی من میخواستم متفاوت از تجربیات قبلی دیگران کار کنم. وقتی این بازیگران را انتخاب کردم، بعضیها به من گفتند که انتخاب اشتباهی کردهام. ولی من در آنها چیزی دیده بودم که فکر میکردم، جواب میدهد. بعد از این که بازیگران را انتخاب کردم، به دور از این که قصه را برایشان تعریف کنم، مینشینم و با آنها حرف میزنم و براساس ویژگیهای فکری و جسمی بررسی میکنم و با بازیگران در مورد گذشته کاراکترها حرف میزنیم و از آنها میخواهم که در جلسه بعد درباره آن کاراکتر باورها و تصورات خود را بنویسند و مطرح کنند. این گذشته هر چند به طور مستقیم در فیلم به کار برده نشود ولی در شخصیتپردازی کاراکتر و فهم بازیگران کمک میکند. ما در پیش تولید به جای فیلمنامه، گذشته کاراکترها را تمرین میکنیم و متن فیلمنامه در زمان تولید و قبل از ضبط، تمرین میشود. در مرحله پیشتولید سعی میکنیم هر آن چه لازم است را درباره کاراکترها بدانیم و بازیگران، آن شخصیت ها را کاملاً حس کنند و برای همین فکر میکنید در فیلم بازیها یکدست شده است.