ماجرای عیادت رهبر انقلاب از دکتر چمران
شهید چمران هنگام بروز بحران در مناطق کردنشین ایران، به شهر پاوه رفت که در آنجا به همراه عدهای از پاسداران و نیروهای ژاندارمری در محاصره گروههای ضدانقلاب قرار گرفت.
پس از پیام امام به مردم برای حرکت بهسوی پاوه و نجات محاصرهشدگان، وی اقدام به آزادسازی شهرهای کردنشین کرد. با تلاشهای او و سایر نیروها، همه شهرها در مدت 20 روز آزاد شد.
شهید چمران در اولین دوره مجلس شورای اسلامی، بهعنوان نماینده مردم تهران انتخاب شد و پس از تجاوز عراق به ایران در سال 1359، ستاد جنگهای نامنظم را برای مقابله با متجاوزان تشکیل داد.
روایت سردار نصرالله فتحیان
تحمل درد جراحی با ذکر یا حسین
سردار نصرالله فتحیان، فرمانده بهداری رزمی سپاه در دوران دفاع مقدس؛ در کتاب تاریخ شفاهی خود که قرار است در آیندهای نزدیک توسط مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس منتشر شود؛ نقل میکند:
دکتر منوچهر دوایی که شناسنامهای از جراحی در دفاع مقدس است، جزو بنیانگذاران جراحی در اهواز است و خیلی از بزرگان جراحی کشور، شاگرد ایشان بودند. الآن هم پیر مردی است. دکتر کلانتر هرمزی که داماد دکتر دوایی است، یک خاطره جالبی از ماههای اولیه جنگ در خوزستان برای من تعریف میکرد؛ ایشان میگفت:
اواخر آبان ۱۳۵۹ زمانی که در بیمارستان گلستان اهواز مشغول خدمت بودیم، یک روز یک مجروح آوردند و گفتند ایشان از مسئولین و فرماندهان جنگ است.
آن زمان بیمارستان هم خیلی شلوغ بود. وقتی آن مجروح را دیدم؛ متوجه شدم که او دکتر مصطفی چمران است! براثر ترکش خمپاره، ران پایش جراحت سنگینی برداشته بود. پیش استاد دکتر دوایی رفتم و گفتم دکتر چمران را آوردند و خونریزی شدیدی هم دارد.
گفت «اتاق عملهایمان پر است، او را به اورژانس بیاورید.» دکتر چمران را به اورژانس منتقل کردیم. دکتر دوایی بالاسر دکتر چمران حاضر شد. بانداژ را باز کردند. ران کاملاً از هم بازشده و شکاف عمیقی برداشته بود، گفت «ایشان را باید به اتاق عمل میبردیم»، ولی چون اتاق عملها پر بود، همانجا روی تخت اورژانس زخمهای لهشده را باز و پاک کرد تا بتوانیم رانش را ببندیم.
نکته عجیب آنجا بود که در آن شلوغی فراموش کردیم، دکتر چمران را بیهوش کنیم! زیر لبش ذکر میگفت، دکتر دوایی پرسید «چرا ایشان را آمپول بیحسی نزدید!» بعد دکتر دوایی از آقای چمران سؤال کرد «درد داری؟»
معلوم بود که درد داشت، ولی دکتر چمران فرمودند «عزیز! شما کار خودتان را بکنید، من هم کار خودم را میکنم»؛ در طول یک ساعت که عملش طول کشید؛ مدام ذکر یا حسین (ع) را زمزمه میکرد.
بالاخره زخم را جمع کردیم، وقتی زخم را بستیم، دکتر دوایی ایشان را بهعنوان مجروح ویژه، تحویل من داد. من آن موقع رزیدنت سال اول جراحی بودم، دکتر دوایی به من گفت «ایشان را به مکانی مطمئن ببرید و از او مراقبت کنید.»
اصابت گلوله به اتاق دکتر چمران در بیمارستان
یک اتاقی در بیمارستان گلستان پیدا کردیم و ایشان را به آنجا بردیم و خودم مراقب دکتر چمران شدم. ساعتی نگذشته بود که گفتند ایشان ملاقاتی دارند.
یک آقای قدبلندی با لباس نظامی بیرون اتاق ایستاده بود، خودش را معرفی کرد و گفت «من خامنهای هستم، میخواهم از دکتر چمران عیادت کنم.» من تا آن موقع آقای خامنهای را از نزدیک ندیده بودم، نمیدانستم به ایشان اجازه ملاقات بدهم یا نه! بالاخره تا ما آمدیم هماهنگ کنیم، ایشان به داخل اتاق تشریف آوردند و بالای سر دکتر چمران حاضر شدند.
دکتر خیلی تلاش کرد، یکطوری از روی تخت خودش را تکان بدهد که آقای خامنهای سریع ایشان را سه چهار تا بوسه درست حسابی کرد. بعد خطاب به من گفت «آقای محترم اگر امکان دارد بگذارید ما چنددقیقهای باهم خوشوبش کنیم.»
من از اتاق بیرون آمدم و پشت درب اتاق قدم میزدم که نمیدانم آقا چه مطلبی به دکتر چمران گفت که صدای قهقههاش بلند شد!
بعدازاین که ملاقاتشان تمام شد، آقای خامنهای فرمودند «یک نفر را میفرستم تا ایشان را به استانداری یا جایی که ما تعیین میکنیم؛ منتقل کنید.»
ابتدا با شنیدن این جمله خیلی ناراحت شدم! پیش خودم گفتم ما برای خودمان دکتر هستیم، من یک رزیدنت جراحی بهعنوان پرستار ویژه مراقب ایشان هستم، چرا میخواهد ایشان را از اینجا ببرد؟
سریع پیش آقای دکتر دوایی رفتم و موضوع را گفتم. ایشان گفتند «اشکالی ندارد، هرچه میگوید عمل کن، ایشان نماینده حضرت امام هستند، بگذارید ایشان تصمیم بگیرد.»
عجیبتر از همه این موضوعات، زمانی بود که هنوز ساعتی از انتقال دکتر چمران به ساختمان استانداری نگذشته بود که بیمارستان گلستان مورد آتش توپخانه عراقیها قرار گرفت و یک گلوله به همان اتاق محل بستری دکتر چمران اصابت کرد.
منبع:
ملا، علیاصغر، بهداری رزمی: تاریخ شفاهی دفاع مقدس: روایت سردار نصرالله فتحیان، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ اول، ۱۴۰۰، صفحات ۱۹۹، ۲۰۰، ۲۰۱.