مناظرۀ عقل و عشق
راوی: آماده باشید كه وقت رفتن است.
عقل میگوید بمان و عشق میگوید برو... و این هر دو، عقل و عشق را، خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود.
در روز هشتم ذیالحجه، یوم التّرویه، امام حسینعلیه السلام آگاه شد كه عمرو بن سعید بن عاص با سپاهی انبوه به مكه وارد شده است تا او را مخفیانه دستگیر كنند و به شام برند واگرنه... حرمت حرم امن را با خون او بشكنند.
آنان كه رو به سوی قبلۀ خویش نماز میگزارند، معنای حرمت حرم امن را چه میدانند؟ كعبۀ آنان كه در مكه نیست تا حرمت حرم مكه را پاس دارند؛ كعبۀ آنان قصر سبزی است در دمشق كه چشم را خیره میكند. آنجا بهشتی است كه در زمین ساختهاند تا آنان را از بهشت آسمانی كفایت كند... و از آنجا شیطان بر قلمرو گناه حكم میراند، بر گمگشتگان برهوتِ وهم، بر خیالپرستانی كه در جوار بهشت لایتناهای رضوان حق، سر به آخور غرایز حیوانی و دل به مَرغزارهای سبزنمای حیات دنیا خوش داشتهاند، حال آنكه اینهمه، سرابی است كه از انعكاس نور در كویر مردۀ دلهای قاسیه پیدا آمده است.
كعبه قبلۀ احرار است، رستگان از بندگی غیر؛ اما اینان بت خویشتن را میپرستند. امام برای اعمال حج احرام بسته است ولكن اینان احرام بستهاند تا شمشیرهای آختۀ خویش را از چشمها پنهان دارند... شكستن حرمت حرم خدا برای آنان كه كعبه را نمیشناسند چندان عظیم نمینماید و اگر با آنان بگویی كه امام حسینعلیه السلام برای پرهیز از این فاجعه مكه را ترك گفته است در شگفت خواهند آمد... اما آن كه میداند حرم خدا نقطۀ پیوند زمین و آسمان است، درمییابد كه شكستن حرمت حرم آنهمه عظیم است كه چیزی را با آن قیاس نمیتوان كرد.
بلا در كمینِ نزول بود و ابرهای سیاه از همه سو، شتابان، بر آسمان درۀ تنگ مكه گرد میآمدند و فرشتگانِ همۀ آسمانها در انتظارِ كلام «كُن» بیقرار بودند؛ وَ اِذا قَضی اَمْراٌ فَاِنَّما یَقولُ لَهُ كُنْ فَیَكُونُ[1]. در میان «کُن» و «یكون» تنها همین «فا» (ف) فاصله است، و آن هم در كلام، نه در حقیقت. آیا امام كه خود باطن كعبه است، اذن خواهد داد كه این بدعت عظیم واقع شود و حرمت حرم با خون او شكسته شود؟... خیر.
امام حج را با نیت عمرۀ مفرده به پایان بردند و آنگاه عزم رحیل را با كاروانیان در میان نهادند:
«الحمدلله، ماشاءالله و لا قوّه الاّبالله و صلّی اللهُ عَلَی رَسُولِهِ... مرگ، بر بنیآدم، چون گردنآویزی بر گردن دختری زیبا آویخته است، و چه بسیار است وَلَه و اشتیاق من به دیدار اسلافم، [چون] اشتیاق یعقوب به دیدار یوسف؛ و برای من قتلگاهی اختیار شده است كه اكنون میبینمش. گویا میبینم كه بند بند مرا گرگان بیابان، بین نواویس و كربلا از هم میدرند و از من شكمبههای خالی و انبانهای گرسنۀ خویش را پُر میكنند.»
«گریزگاهی نیست از آنچه بر قلم تقدیر رفته است. رضایت خدا، رضایت ما اهل بیت است؛ بر بلایش صبر میورزیم و او نیز با ما در آنچه پاداش صابرین است وفا خواهد كرد. اگر پود از جامه جدا شود، اهل بیت نیز از رسول خدا جدا خواهند شد... آنان در حظیرهالقدس با او جمع خواهند آمد، چشمش بدانان روشن خواهد شد و بر وعدهای كه بدانان داده است وفا خواهد كرد. اكنون آن كه مشتاق است تا خون خویش را در راه ما بذل كند و نفس خود را برای لقای خدا آماده كرده است... پس همراه ما عزم رحیل كند كه من چون صبح شود به راه خواهم افتاد. ان شاءالله.»[2]
راوی: صبح شد و بانگ الرّحیل برخاست و قافلۀ عشق عازم سفر تاریخ شد... خدایا، چگونه ممكن است كه تو این باب رحمت خاص را تنها بر آنان گشوده باشی كه در شب هشتم ذیالحجۀ سال شصتم هجری مخاطب امام بودهاند، و دیگران را از این دعوت محروم خواسته باشی؟ آنان را میگویم كه عرصۀ حیاتشان عصری دیگر از تاریخ كرۀ ارض است. هَیْهاتَ ما ذلِكَ الظَّنُّ بِكَ ـ ما را از فضل تو گمان دیگری است.[3] پس چه جای تردید؟
راهی كه آن قافلۀ عشق پای در آن نهاد راه تاریخ است و آن بانگ الرّحیل هر صبح در همهجا برمیخیزد. واگرنه، این راحلان قافلۀ عشق، بعد از هزار و سیصد و چهل و چند سال به كدام دعوت است كه لبیك گفتهاند؟
الرّحیل! الرّحیل !
اكنون بنگر حیرت میان عقل و عشق را!
اكنون بنگر حیرت عقل را و جرأت عشق را! بگذار عاقلان ما را به ماندن بخوانند... راحلان طریق عشق میدانند كه ماندن نیز در رفتن است. جاودانه ماندن در جوار رفیق اعلی، و این اوست كه ما را كشكشانه به خویش میخواند.
«ابوبكر عمر بن حارث»، «عبدالله بن عباس» كه در تاریخ به «ابن عباس» مشهور است، عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر و بالاخره محمد بن حنفیه، هر یك به زبانی با امام سخن از ماندن میگویند... و آن دیگری، عبدالله بن جعفر طیار، شوی زینب كبریسلام اللهعلیها از «یحیی بن سعید»، حاكم مكه، برای او اماننامه میگیرد... اما پاسخ امام در جواب اینان پاسخی است كه عشق به عقل میدهد؛ اگر چه عقل نیز اگر پیوند خویش را با سرچشمۀ عقل نبریده باشد، بیتردید عشق را تصدیق خواهد كرد.
محمد بن حنفیه كه شنید امام به سوی عراق كوچ كرده است، با شتاب خود را به موكب عشق رساند و دهانۀ شتر را در دست گرفت و گفت: «یا حسین، مگر شب گذشته مرا وعده ندادی كه بر پیشنهاد من بیندیشی؟» محمد بن حنفیه، برادر امام، شب گذشته او را از پیمانشكنی مردم عراق بیم داده بود و از او خواسته بود تا جانب عراق را رها كند و به یمن بگریزد.
امام فرمود: «آری، اما پس از آنكه از تو جدا شدم، رسول خدا به خواب من آمد و گفت: ای حسین، روی به راه نِه كه خداوند میخواهد تو را در راه خویش كشته بیند.» محمد بن حنفیه گفت: «اِنّا للهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ...»[4]
راوی: عقل میگوید بمان و عشق میگوید برو؛ و این هر دو، عقل و عشق را، خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود، اگرچه عقل نیز اگر پیوند خویش را با چشمۀ خورشید نَبُرد، عشق را در راهی كه میرود، تصدیق خواهد كرد؛ آنجا دیگر میان عقل و عشق فاصلهای نیست.
عبدالله بن جعفر طیار، شوی زینب كبریسلام الله علیه نیز دو فرزند خویش ـ «عون» و «محمد» ـ را فرستاد تا به موكب عشق بپیوندند و با آن دو، نامهای كه در آن نوشته بود: «شما را به خدا سوگند میدهم كه از این سفر بازگردی. از آن بیم دارم كه در این راه جان دهی و نور زمین خاموش شود. مگر نه اینكه تو سراج مُنیر راهیافتگانی؟»... و خود از عمرو بن سعید بن عاص درخواست كرد تا اماننامهای برای حسین بنویسد و او نوشت.[5]
راوی: عجبا! امام مأمن كرۀ ارض است و اگر نباشد، خاكْ اهل خویش را یكسره فرو میبلعد، و اینان برای او اماننامه میفرستند... و مگر جز در پناه حق نیز مأمنی هست؟
عقل را ببین كه چگونه در دام جهل افتاده است! و عشق را ببين كه چگونه پاسخ میگوید: «آن كه مردم را به طاعت خداوند و رسول او دعوت میكند هرگز تفرقهافكن نیست و مخالفت خدا و رسول نكرده است. بهترین امان، امان خداست. و آنكس كه در دنیا از خدا نترسد، آنگاه كه قیامت برپا شود در امان او نخواهد بود. و من از خدا میخواهم كه در دنیا از او بترسم تا آخرت را در امان او باشم...»[6]
عبدالله بن جعفرطیار بازگشت، اگرچه زینب كبریسلام الله علیه و دو فرزند خویش ـ عون و محمد ـ را در قافلۀ عشق باقی گذاشت.
راوی: یاران! این قافله، قافلۀ عشق است و این راه كه به سرزمین طف در كرانۀ فرات میرسد، راه تاریخ است و هر بامداد این بانگ از آسمان میرسد كه: الرّحیل، الرّحیل. از رحمت خدا دور است كه این باب شیدایی را بر مشتاقان لقای خویش ببندد. این دعوتْ فیَضانی است كه علیالدّوام، زمینیان را به سوی آسمان میكشد و... بدان كه سینۀ تو نیز آسمانی لایتناهی است با قلبی كه در آن، چشمۀ خورشید میجوشد و گوش كن كه چه خوشْ ترنّمی دارد در تپیدن؛ حسین، حسین، حسین، حسین. نمیتپد، حسین حسین میكند.
یاران! شتاب كنید كه زمین نه جای ماندن، كه گذرگاه است... گذر از نفس به سوی رضوان حق. هیچ شنیدهای كه كسی در گذرگاه، رحل اقامت بیفكند؟... و مرگ نیز در اینجا همان همه با تو نزدیك است كه در كربلا، و كدام انیسی از مرگ شایستهتر؟ كه اگر دهر بخواهد با كسی وفا كند و او را از مرگ معاف دارد، حسین كه از من و تو شایستهتر است.
الرّحیل، الرّحیل! یاران شتاب كنید.
پی نوشتها:
[1]. بقره/ 117.
[2]. موسوعه کلمات الامام الحسینعلیه السلام، ص 328.
[3]. عبارتی از دعای کمیل.
[4]. سید بن طاووس، اللهوف علی قتلی الطفوف، سید احمد زنجانی، انتشارات جهان. صص 65ـ64.
[5]. نگاه کنید به منتهی الآمال، ص 385.
[6]. موسوعة کلمات الامام الحسینعلیه السلام، ص 333.