مي خواستند آقا مرتضي را خانه نشين كنند!
سيد مرتضي آويني در زمانه خويش فهم نميشد و حتي بايد گفت هنوز هم دوره فهم تفكر او فرانرسيده است؛ چه اينكه از سوي دوست و دشمن، به غلط دشمن و دوست تلقي ميشد و هنوز ميشود. سعه وجودي او به مثابه يك تئوريسين فرهنگي در عالم نظر و به عنوان يك عنصر فرهنگي در عالم عمل، به اندازه اي بود كه بسياري نميتوانستند ملاحظات نظري و عملي دخيل در عقايد و مواضع او را فهم كنند.اين مخالفتها گاه پايه نظري داشت؛ چنانكه انتلكتوئلها و شبه روشنفكران در نشريات شان و يا مثلا در سمينار سينماي پس از انقلاب با او مخالفت ميكردند؛ گاه نيز از سوي كساني ابراز ميشد كه اگرچه همچون او سلك انقلابي داشتند اما در انتخاب طريق اشتباهات فاحشي كرده بودند و از گزند تيزي نگرش آويني در امان نمانده بودند. از همين گروه دوم نيز كساني بودند كه به واسطه بهره مند نبودن از عمق نظري و فرهنگي سيدمرتضي و يا في المثل دانش سينمايي او، از پايگاهي ايدئولوژيك و سياسي در برابر او ميايستادند. هر چه بود سيدمرتضي به نحوي غريبانه درهمه اين موارد مظلوم واقع ميشد و او تا مرگ اين مظلوميت را به همراه خود داشت و اگر نبود كه مولايش او را «سيد شهيدان اهل قلم» بنامد معلوم نبود كه اين حجاب مظلوميت هنوز برطرف شده باشد. در اين بين البته او شمع جمع حلقهاي از ياران و مريدان بود كه همگي از اهل مجاهدت و فضل و علم و نبوغ بودند.
مصائب كار با صداوسيما
سيدمرتضي در دوران جهاد فرهنگي اش با ناملايمات متعددي روبروست. تلويزيون روي خوشي به ساخت "روايت فتح" نشان نميدهد، خنجر و شقايق را توقيف ميكند و كار را به آنجا ميكشاند كه آويني كار در حوزه هنري را به هرجاي ديگر ترجيح دهد و دست آخر دوباره به فرمان رهبر انقلاب براي تلويزيون و علي رغم ميل تلويزيون، فيلم مستند ميسازد، آنهم سري جديد "روايت فتح"!
كوتاه آمدن مدعيان انقلابيگري از موضوع انقلاب البته به بهانه سازندگي و فضاي آرام كشور براي كار اقتصادي داشت رقم ميخورد. آنها حتي ميگفتند فضاي كشور را جنگي نكنيد و ديگر اينقدر از صدور انقلاب سخن نگوييد. او مشابه همان سخناني كه از جهاد سازندگي ميشنيد، از تلويزيون هم شنيده بود. اين در حالي بود كه رهبر انقلاب بر استمرار فضاي مستند سازي جنگ حتي پس از جنگ نيز تاكيد داشت.
در ديدار اعضاي گروه روايت فتح با رهبر انقلاب كه مدتي پس از شهادت مرتضي صورت ميگيرد، رهبري نكاتي را طرح ميكنند كه دقيقا متضاد با نگاه مديران جهاد و تلويزيون وقت است و مسير سيدمرتضي را تاييد ميكند. ايشان در اين جلسه در تاريخ 11/6/1372 چنين ميگويد: «مستندسازي كه من اصرار داشتم باقي بماند، به خاطر نقش ويژهي آن در حفظ فضاي جنگ در كشور است، نه اينكه بخواهيم القاي حالت جنگي بكنيم. الان كه عملاً جنگ نيست لكن ما ميخواهيم نگذاريم آن احساسات و حالتي كه در دوران جنگ بود، از حافظهها زدوده شود. بايد ببينيد در هر زمان چه چيز مناسب است و آن را تهيه كنيد. اگر بتوانيد مستندسازي را ادامه دهيد، به نظر من كار مهم و خوبي است. البته در مستندسازي، نقش كلام همان كاري كه خود مرحوم شهيد آويني ميكرد خيلي مهم است.» مقايسه اين نگاه با نگاهي كه وزيرجهاد دولت هاشمي داشت و يا ماجراي مخالفت محمدهاشمي رياست وقت صداوسيما بسيار روشنگر است. يوسفعلي ميرشكاك كه دوراني طولاني و البته در عرصه مطبوعات همراه سيدشهيد بود، ميگويد: مسئولين صدا و سيما در آن زمان بارها مرتضي را از ساختن و پيگيري ساخت روايت فتح بر حذر ميداشتند. براي نمونه محمد هاشمي رئيس وقت صدا و سيما به سيد گفته بود كه اكنون دوره سازندگي است، چرا جنگ را فراموش نميكني؟ مرتضي هم پاسخ داده بود كه امر حضرت آقا است و بايد اين برنامهها را ادامه بدهم. اين حرف البته با پاسخ بي ادبانه هاشمي نسبت به شأن و جايگاه رهبري مواجه شده بود كه نقلش در اين نوشته صحيح نيست. ميرشكاك در ادامه به ماجراي مفقود شدن راشهاي روايت فتح در صداوسيما اشاره ميكند و ميگويد: «جالب اينكه بعد از يك هفته آرشيو و راشهاي روايت فتح در صدا و سيما مفقود ميشود.» اين ماجرا از سوي كسان ديگري مانند سعيد قاسمي و ديگر دوستان مستندساز مرتضي نيز تاييد شده بود.
تاسيس "موسسهي فرهنگي روايت فتح" هم به فرمان
مقام معظم رهبري اواخر سال 1370 صورت گرفته بود تا به كار فيلمسازي دربارهي دفاع مقدس بپردازد و تهيهي مجموعهي روايت فتح را كه بعد از پذيرش قطعنامه رها شده بود، ادامه دهد. شهيد آويني و گروه فيلمبرداران روايت فتح، بعد از اين بود كه سفر به مناطق جنگي را از سر گرفتند و طي مدتي كمتر از يك سال كار تهيهي شش برنامه از مجموعهي ده قسمتي "شهري در آسمان" را به پايان رساندند ومقدمات تهيهي مجموعههاي ديگري را دربارهي آبادان، سوسنگرد، هويزه و فكه تدارك ديدند. شهري در آسمان كه به واقعهي محاصره، سقوط و باز پسگيري خرمشهر ميپرداخت در ماههاي آخر حيات زميني شهيد آويني از تلويزيون پخش شد، اما برنامهي وي براي تكميل اين مجموعه و ساختن مجموعههاي ديگر با شهادتش در روز جمعه بيستم فروردين 1372 در قتلگاه فكه ناتمام ماند.سابقه مرتضي در تلويزيون بسيار بيشتر از اينها بود. او از سال 58 و 59 بيش از يكصد فيلم ساخته بود كه بعضي عناوين مهم آنها عبارتند از: مجموعه«خان گزيدهها»، مجموعه «شش روز در تركمن صحرا»، «فتح خون»، مجموعه«حقيقت»، «گمگشتگان ديار فراموشي(بشاگرد)»، مجموعه «روايت فتح» و در چهارده قسمت اول از مجموعه «سراب» نيز مشاور هنري و سرپرست مونتاژ بود. محمد هاشمي، از ۱۳۶۳ تا ۱۳۷۳ يعني مصادف با اوج فعاليت سيدمرتضي آويني با تلويزيون، رياست سازمان صدا و سيما را برعهده داشت، اما همراه خوبي براي اين فعاليتها نبود.
ماجراي خنجر و شقايق
پس از تمام شدن جنگ افرادي كه زندگيشان با جنگ تعريف ميشد، حالا بايد از زندگيشان تعريف جديدي ميكردند. بخشي از تيم سيدمرتضي، به اين نتيجه ميرسند كه با پتانسيل موجود فيلمسازي ميشود در زمينه صدور انقلاب كار كرد و به اين ترتيب مجموعه هايي مانند «نسيم حيات» درباره حزبا... لبنان ساخته شد. اما بالاخره مرتضي اين قبيل كارها را تعطيل كرد و به حوزه هنري پيوست. اما در آنجا نيز با اينكه غلبه با كار مطبوعاتي بود در ادامه همين انديشه، مستندي مانند «خنجر و شقايق» توليد شد و البته هيچگاه پخش نشد.
كارهايي كه در واحد تلويزيوني حوزه شروع شد، به طور رايگان براي پخش به تلويزيون ميرفت. و محمد هاشمي موضع نشان ميداد و مثلا كارهايي كه به نظرش بد ميرسيد، برميگرداند. اين قضيه بيش از همه به اتوريته تلويزيون در دوران محمد هاشمي به عنوان برادر رئيس جمهور وقت بازمي گشت.محمدعلي زم، رياست وقت حوزه هنري اما براي پخش مجموعه «خنجر و شقايق» محصول مشترك نادر طالبزاده و سيدمرتضي آويني نامه زد اما تلويزيون اين برنامه را پخش نكرد. اما چون پاسخهاي منفي حوزه هنري حديث مكرر شده بود، آقاي زم كوتاه نيامد و نامهاي به دفتر رهبري نوشت و به اين رفتار تلويزيون اعتراض كرد.
همايون فر دوست و همكار شهيد آويني، مواجهه تلويزيون با اين رفتار حوزه هنري را به اين شكل تشريح ميكند: «جريان حاكم بر تلويزيون كه در اوج قدرت بود و نميخواست با آقاي زم مقابله كند، در موضعي سياسي سعي كرد آويني را تنبيه كند چون آن زمان وي مسئول رسمي واحد تلويزيوني حوزه هنري بود. كار به جايي رسيد كه جمعي از بچههاي قديميتر جهاد تلويزيون را كه نسبت كمتري با كارهاي جنگ و روايت فتح داشتند تحريك كردند تا طي نامهاي اعلام كنند اساساً آويني هيچ نسبتي با روايت فتح نداشته و مجموعه روايت فتح را ما ساختهايم و آويني كارهاي نبوده است!»
وي در ادامه ميگويد: «اينها كساني بودند كه در جنگ و ساختن كارهايي مربوط به آن حضور فعالي نداشتند و اگر هم حاضر بودند كاري كنند، نميخواستند در سايه آويني باشند و بيشترشان رفتند. كار تلويزيوني جهاد زير نظر آويني بود و او هم چيزي غير از جنگ نميساخت. آنقدر فاصله حرفهاي بين كارهاي آويني و چيزهايي كه آنها سعي ميكردند بسازند، زياد بود كه نميشد اصلاً با هم مقايسه كرد. شايد به همين خاطر سعي كردند از آويني انتقام بگيرند. شايد تلويزيون هم قولهايي به آنها داده بود. طيفي كه معتقد بودند بايد گفت مرتضي در روايت فتح كارهاي نيست، هنوز هم نظرشان عوض نشدهاست. اين دو جريان موازي هم بودند و يك كار انجام ميدادند ولي ظاهراً ارتباطي با هم نداشتند. جرياني كه شكل گرفته بود و جريان مطبوعاتي كه عليه آويني فعاليت ميكرد، كارشان حذف سيدمرتضي آويني از فضاي فرهنگي و هنري كشور بود. شعارشان هم اين بود: "خانه نشين كردن مرتضي آويني".»
ماجراهاي حوزه هنري و نسبت زم و آويني
آذرماه سال 69 مرتضي آويني سردبير سوره شد. اما دو سه ماه نميگذرد كه محمدعلي زم كه تحت فشار مطالبات سيدمحمدآويني سوره را به مرتضي آويني تحويل داده بود، مديريت بخشهاي ديگري از حوزه هنري را نيز به سيدمرتضي تحويل ميدهد. او مسئول واحد تلويزيوني سوره شد و بعدها وارد شوراي فيلمنامه و توليد هم شد و بهتدريج سايه اش بر همه بخشهاي فيلم حوزه هنري گسترده شد. توانايي بالاي او در انجام دادن چندكار در كنار هم از چشم هيچكس از دوستانش پنهان نمانده بود؛ چيزي كه پس از مرگش بيش از همه عيان شد و حتي رهبر انقلاب هم در ديدار خانواده به آن اشاره داشتند: «نبايد بگذارند كه كارهاي ايشان زمين بماند. اين كارها، كارهاي باارزشي بود. ايشان معلوم ميشود ظرفيت خيلي بالايي داشتند كه اينقدر كار و اينهمه را بهخوبي انجام ميدادند.»
حوزه هنري در شرايطي قرار داشت كه از سوي بچه مسلمانها بايكوت شده بود. يكبار آقاي زم، مخملباف را به گروهي 25 نفره كه استعفا دادند و رفتند ترجيح داد و پس از آن نيز بسياري از آنجا رفته بودند و با آنجا قهر بودند. اما با آمدن آويني جان تازه اي بخشيده شد و روحي تازه اي در كالبد حوزه دميده شد.
همايونفر درباره انتخاب مرتضي براي اين سمت ميگويد: «شايد اگر بخواهيم سوءتفاهم ايجاد كنيم بايد بگوييم كه آقاي زم ميخواست پشت آويني سنگر بگيرد، كسي نتواند به او حمله كند كه شما ضدانقلاب شدهايد و روشنفكر شدهايد و...! و جنجالي ترين اتفاق اين دوره ماجراي فيلم عروس بود.»
«هيچ كس نميتواند ادعا كند كه خط مشي و سياستگذاري ماهنامه «سوره» و يا «واحد تلويزيوني حوزه هنري» را كه مسئوليت آن هم بر عهده «مرتضي آويني» بود، توسط «محمدعلي زم» تعيين ميشد. اساسا يك دهه زمان لازم بود تا بر همه مسلم شود كه فاصله فكري ميان «محمدعلي زم» و «مرتضي آويني» چقدر حيرتانگيز است. آنها هيچ نسبت فكري يا معنوي با هم نداشتند بلكه «زم» از «آويني» يك مجله پرمخاطب ميخواست كه جايش را در جامعه مطبوعاتي كشور بازكند و بازوي رسانهاي پرتواني باشد براي «حوزه هنري» كه اين مقصودش برآورده شده بود. از واحد «تلويزيوني» هم خروجيهاي پرمخاطبي را طلب ميكرد كه به اين سقف از مطالباتش هم رسيده بود. «زم» هيچگاه سوابق هنري و فرهنگي هم عرض با آويني نداشت تا بر او خرده بگيريم كه سلايق فرهنگي و ديدگاههاي هنرياش با آويني در تضاد بوده و مجال كار را از آويني گرفته است. درست به همين دليل است كه آقاي «زم» در اولين مصاحبه خود پس از شهادت سيد مرتضي آويني، با جسارت و بدون پرده پوشي ( و شايد از سر سادگي)ميگويد: من با ديدن حضور مقام معظم رهبري در تشييع جنازه شهيد آويني، به «معرفت جديدي» نسبت به ايشان دست پيدا كردم.» (در نسبت آويني و زم، فارس)همايونفر اينگونه ادامه ميدهد كه: «فشارهايي به مرتضي آمد كه شايد معنياش اين بود كه «ديگر در سوره نمان!» همه حوزه هنري آن روز هم سوره بود و واحد سينمايي و تلويزيوني. بخشهاي ديگر كه اصلاً حرفي براي گفتن نداشتند. همه اينها به طور همزمان براي آويني پيش آمد. مرتضي بار سنگيني را بر دوش مي كشيد. فشارها، حملات مربوط به سوره، تبليغات مطبوعاتي، جريان تلويزيون و... همه اينها فشارهايي بود كه بر او تحميل ميشد.»
انتقاد از ريل گذاري غلط سينماي كشور
درگيري مرتضي از سوي ديگر با مديران و سياستگذاران سينمايي كشور بود. سيد محمدبهشتي به عنوان سياستگذار و رياست فارابي بيش از همه محل خطاب او بود. اين سياستها زير نظر محمد خاتمي اجرايي ميشد. انتقاد او به سياستهاي ادبي و يا سخنان وزير ارشاد وقت از ديگر موارد مورد اشاره او بوده است. يك انتقاد عام همين بود كه ميرشكاك نيز بدان اشاره دارد:« در دوره آقاي خاتمي چه در وزارت ارشاد و چه بعدها در دولت، حمايت از روشنفكران به غايت رسيد. مرتضي ميگفت همانقدر كه از آنها حمايت ميكنيد از بچههاي انقلاب هم حمايت كنيد.» اما مبناي انتقادها به سياست سينمايي كشور چه بود؟ او معتقد بود ما پيش از انقلاب دو گونه سينمايي داشتيم؛ يكي سينماي مبتذل تجاري مشهور به فيلم فارسي و ديگري سينماي روشنفكري كه ادعاي متفكرانه بودن دارد اما اصلا نميداند سينما چيست و مخاطب ندارد و فكر ميكند سينما يعني همين ديالوگهاي متفكرانه! حال آنكه سينما يعني قصه و گرههاي دراماتيك و كنش و واكنش داستاني. آويني فيلمي كه مخاطب ندارد، را سينما نميدانست.
در اين ميان اما او معتقد بود توجه مديران سينمايي كشور به تاركفسكي و سينماي روشنفكرانه و حتي به اصطلاح متفكر و معنوي، باعث شده كه جريان سينمايي دوم پيش از انقلاب در دوران پس از انقلاب ادامه حيات دهد. او مصاديق اين را در فيلم هايي مانند هامون و نار و ني بر ميشمرد. نظر آويني به هيچكاك برهمين مبنا صورت گرفت.
او در مقاله "سينما و مردم" با انتقاد از سياستهاي سينمايي كشور مينويسد: « سينماي "متفكر " ايران - با فرض آنكه چنين تعبيري روا باشد، كه نيست - موجود ناقص الخلقه اي است كه سري بزرگ دارد و پاهايي مبتلا به نرمي استخوان، حال آنكه اصلا اين تعبير در اين مقام مصداق ندارد. كدام تفكر ؟ اشتباهات بسياري رخ داده است تا كار به ابداع چنين تعبيري كشيده است نخستين اشتباه آن است كه منتقدان و سياستگذاران سينماي ايران فيلمها را تنها از لحاظ مضامين ظاهري نقد ميكنند نه از لحاظ فن و تكنيك، و اصلا در ايران در حيطه همه هنرها آنچه رواج دارد همين است : نقد ظاهري مضامين و نه تكنيك … و مثلا ميگويند : فيلمهاي تاركوفسكي و پاراجانف داراي " مضاميني ديني " هستند و اگر با آن نگاه كه آنها به سينما مينگرند بنگريم، به راستي هم اينچنين است، و حال آنكه اگر از لحاظ كيفيت رابطه اي كه بين فيلم و تماشاگر وجود دارد به اين فيلمها نگاه كنيم، خواهيم ديد كه اصلا توجه به تاركوفسكي و پاراجانف - و به طور كلي سينماي جشنوارهاي - ناشي از عدم معرفت نسبت به سينما به عنوان يك رسانه نافذ، تأثير گذار و همه گير است - و البته خواهم گفت كه رد بحث از فن و تكنيك هم باز همين اشتباه تكرار ميشود و رابطه بين فيلم و تماشاگر مورد غفلت قرار ميگيرد.» از آنجا كه سيد محمد بهشتي با حمايت كسي مانند ميرحسين موسوي در تمام اين سالها سياستگذاري سينماي ايران را برعهده داشت، سيد مرتضي آويني در ادامه به هشت سال تجربه پس از انقلاب در بهادادن به اين سينما اشاره ميكند و مينويسد: «در اينجا در ميان عموم منقدان و سياستگذاران، سينما چون يك فعاليت جنبي متعلق به قشري خاص از نخبگان جامعه نگريسته ميشود. آنها صراحتا چنين اذعان ميدارند كه "اين مردم سينما رو، مخاطب واقعي سينماي ايران نيستند و بايد در جست و جوي تماشاگر ديگري بود كه ذائقه اش به طعم فيلم فارسي عادت نكرده باشد. " هشت سال تجربه كافي است براي آنكه كذب اين گفتهها بر ملا شود … و به راستي اگر اين فرض اوليه را بپذيريم كه سينما بايد در جست و جوي مخاطب ديگري باشد، جاي سؤال اينجاست كه مگر آن مخاطب مطلوب را چه كسي جز همين سينما بايد پرورش دهد؟
سرويس فرهنگ و انديشه - گزارش ويژه 9 دي