نظام سیاره‌ای اقتصاد

شماره مطلب:
2532

نظام سیاره‌ای اقتصاد

دربارۀ شرکت‌های چندملیتی و حاکمیت شیطانی آنها بر سراسر سیارۀ زمین بسیار گفته‌اند و بسیار شنیده‌ایم، اما هرگز حق مطلب آن‌چنان که باید ادا نشده است. شرکت‌های چند ملیتی امپراتوران امروز جهان هستند و اگر کسی بپرسد «پس نقش دولت‌ها و حکومت‌ها چیست؟» باید پاسخ داد: «اگر حکومت‌ها خود برگزیدۀ شرکت‌های چندملیتی نباشند ـ که غالباً این‌چنین‌اند ـ در برابر سیطرۀ عمیق و وسیع شرکت‌های چندملیتی قدرتی ندارند.»

برای آن‌که بتوان تصویر درستی از نفوذ و احاطۀ شرکت‌های چندملیتی در دستگاه‌های حکومتی و بر سیاست‌مداران جهانی پیدا کرد، باید نخست به نسبتی که فی‌مابین اقتصاد و سیاست در جهان امروز وجود دارد توجه کرد و دریافت که آن‌چه در تعیین مرزها و معیارهای سیاسی اصالت دارد اقتصاد است. امروزه در سراسر کرۀ زمین، به‌جز ایران، همان‌طور که عرض شد افسار سیاست در دست اقتصاد است و آن را به هر سوی که بخواهد می‌کشاند و حتی اگر جنگ فی‌مابین غول‌های سیاسی جهان وجود داشته باشد ـ که ندارد ـ جنگی اقتصادی است و باز هم، همان‌طور که عرض شد، علت این امر را باید در این مسئلۀ فرهنگی یا مابعدالطبیعی جست‌وجو کرد: ماده‌گرایی بشریت. همین ماده‌گرایی است که اقتصاد را بر سایر وجوه حیات بشری غلبه داده و همۀ جهان را قلمرو تُرکتازی و دیکتاتوری اقتصاد کرده است.

هرچند ما اصل را بر اختصار قرار داده‌ایم، اما باز هم برای تشریح نسبتی که فی‌مابین اقتصاد و سیاست وجود دارد و ترسیم واقعی قدرت جهنمی «چندملیتی‌ها» به ناچار باید به شواهدی چند مراجعه کنیم.

روژه‌گارودی در کتاب «هشدار به زندگان» در تشریح قدرت چندملیتی‌ها و نفوذ آنها در سیاست کشور فرانسه می‌گوید:

دشمن نه در چپ است و نه در راست. نه در این حزب است و نه در آن حزب... در فرانسه، مراکز واقعی تصمیم‌گیری بیرون از پارلمان است. گروه‌های فشار که سیاست واقعی فرانسه را تعیین می‌کنند... به‌خوبی با «مکانیزم» جدید یا شیوۀ نوین قدرت، آشنایی دارند و می‌دانند که دیگر کانون آن‌چنان ‌که در گذشته، در جمهوری‌های سوم و چهارم در «پارلمان» بود، اینک در «پارلمان» نیست و قدرت پارلمانی قرن هجدهم انگلیس نیز بسر رسیده است...

در میان صدها واحد اقتصادی بسیار نیرومند جهان، کم‌تر از نصفشان ملی و متعلق به یک کشور و یک ملت‌اند، ولی اکثریت آنها متشکل از شرکت‌های چندملیتی هستند. «اِکسون» در میان شرکت‌های چندملیتی جهان از لحاظ سرمایه، اوّل است (چهل و دو میلیارد دلار) و «ژنرال موتورز» در مرتبۀ دوم قرار دارد زیرا سرمایه‌اش سی و دو میلیارد دلار است ولی از لحاظ تعداد کارگر و کارمند که به هفتصد و چهل هزار نفر می‌رسد، نخستین شرکت چندملیتی جهان به شمار می‌آید.

بر سیاست اتمی و هسته‌یی فرانسه، شرکت چندملیتی «وستینگهاوس» از خارج غلبه دارد و بر ذخایر سوخت نفتی ما شرکت چندملیتی «شِل» یا «BP» چیره است. بر سازمان «انفورماتیک» کشوری و نظامی فرانسه شرکت چند ملیتی «ITT» مسلط است، و ما می‌دانیم که این شرکت‌های چندملیتی می‌توانند «رژیم» کشوری را براندازند و نظام دیگری را به‌جای آن بنشانند...

«جان مک‌کن» که از مدیریت «سیا»[1] به شورای مدیریت «ITT» انتقال یافت، در همان هنگام که بانک‌های جهانی در دورۀ زمام‌داری «آلنده» اعتبارهای خود را در کشور «شیلی» از سیصد میلیون دلار به هفده میلیون دلار کاهش دادند، به دست‌راستی‌های افراطی و مسیحیان دموکرات این کشور بر ضد «آلنده» یاری‌ها می‌کرد. در دورۀ زمام‌داری «آلنده» سرمایه‌گذاری‌های مستقیم آمریکا در «شیلی» که یک میلیارد دلار در سال ١٩٦٩ بود، به یک‌صد میلیون دلار رسید...

هم‌اکنون، تنها سه درصد شرکت‌ها در سراسر جهان بیش از هفتاد و پنج درصد فعالیت‌ها و کارهای مؤسسات گوناگون را در چنگ دارند. از سال 1969 به این سو، شصت شرکت، با کنترل هزاران مدیر بانک‌های اعتباری و تجاری، به طور مستقیم یا غیر مستقیم هفتاد و پنج درصد سرمایه‌ها را اداره می‌کنند و رشد و توسعۀ روزافزون کشورهای صنعتی را تأمین می‌نمایند. این یکی از حرکت‌های مهم سرمایه‌داری است. هدف سودبرداری و به‌ویژه زورگرایی سرمایه‌داری، عوض نشده است ولی قدرت سرمایه‌  خیلی بیش‌تر متمرکز شده و در عین حال از انظار خود را پنهان کرده است و به ‌همان نسبت که از شناسایی مستقیم به دور مانده، مسلط‌تر و چیره‌گرتر نیز گردیده است. یک نمونۀ بسیار برجسته در این مورد «کولونیالیسم» مجدد یا استعمار نوین کشورهای جهان سوم به ‌توسط شرکت‌های چندملیتی است که قدرت بسط این «سیستم» را نشان می‌دهد.[2]

چگونه شرکت‌های چندملیتی قدرتی این‌همه یافته‌اند که بر سراسر جهان امروز تسلط پیدا کنند و ملیت همۀ اقوام را از معنا تهی کنند؟ و چرا جمهوری اسلامی ایران توانسته است بر سیطرۀ شیطانی شرکت‌های چندملیتی غلبه کند و در راه استقلال قدم گذارد؟ قصد ما این است که بگوییم بر خلاف تصور غالب، این یک سؤال اقتصادی یا سیاسی نیست بلکه یک سؤال فلسفی است. اگر ماده‌گرایی بر بشریت امروز غلبه نیافته بود هرگز چندملیتی‌ها از قدرتی این‌چنین برخوردار نمی‌شدند.

مگر شرکت‌های چندملیتی از چه قدرتی برخوردار هستند؟ ارتباط بین ماده‌گرایی بشر و قدرت چندملیتی‌ها چیست؟

شرکت‌های چندملیتی، سه بار ثروتمندتر از همۀ بانک‌های مرکزی کشورهای صنعتی، بر اقتصاد جهانی حکم می‌رانند و امروز نفی‌کنندۀ آزادی اقتصادی بی‌رنگی هستند که خود از آن زاییده شده‌اند... بسط و گسترش سرطانی آنها پدیدۀ نمایان پایان این قرن بی‌فریاد است.

«شارل لون سون»، دبیرکل فدراسیون بین‌المللی شیمی و یکی از بهترین کارشناسان چندملیتی‌ها از اعمال سرّی این کلانتران جهانی ـ که تنها در ظاهر رقابت می‌ورزند و رقابت دیرین اروپا، ایالات متحده و اتحاد شوروی برایشان جز بازی شوخی‌آمیزی نیست ـ پرده برمی‌دارد. «لون سون» می‌گوید:

گسترش چندملیتی‌ها... همه چیز را در محل تردید قرار می‌دهد: نظرهای ما را دربارۀ دولت، قدرت، پول، برنامه‌ریزی، ملی‌کردن، نبرد کارگری، بازرگانی خارجی. همۀ آن‌چه مردان سیاست پشت این واژه‌ها قرار می‌دهند قلب و دغل است... مجمع اربابان شرکت‌های چندملیتی، اینک گرم آن است که بر روی مسألۀ تجاوزگری چندملیتی‌ها، همان سرپوشی را بگذارد که روی بحران شهری، رشد، آلودگی، و «کیفیت زندگی» گذاشت... صنایع شیمیایی، فلزی و نفتی آنها، نخست کارگران را، سپس، ساکنان شهرها را و سرانجام، ماهیان دریاها را مسموم می‌کند. آنها به‌همان‌گونه که واژۀ آلودگی را جانشین این واقعیت‌های ملموس ساختند، اکنون می‌کوشند مفهوم «شرکت چندملیتی» را جایگزین واقعیت دیگری سازند. آن واقعیت دیگر این است: «میشلین» یا «جنرال موتورز»، «آی.بی.ام.» یا «سن گوبن»، بهره‌برداری در مقیاسی سیاره‌ای را سازمان می‌دهند، کارخانه‌هایشان را مانند مهره بر صفحۀ شطرنج جابه‌جا می‌کنند، خودمختاری «دولت ـ ملت»ها و سیاست حکومت‌ها را با انگیزه‌های صنعتی، تجاری، مالی و پولی از محتوا خالی می‌سازند...

کالاهای «ساخته‌شده در ژاپن»، در واقع، به دست شاخه‌های ژاپنی «تراست»های آمریکایی ساخته می‌شود ـ هجوم به بازار آمریکا به وسیلۀ نیویورک از طریق توکیو رهبری می‌شود. دشمن کارگران آمریکایی، نه کارگر ژاپنی است، نه دولت ژاپن: سرمایۀ آمریکایی است که هیچ چیزش، جز ریشه و نام، آمریکایی نیست.

...دوربین‌های «رولیفلکس» به‌زودی در سنگاپور مونتاژ خواهد شد [یا هم‌اکنون شده است.]، «زیمنس»، همچنین، «آگفا ـ گورت» لوازمشان را در ژاپن می‌سازند، لوازم خانگی «سوئدی» از کارخانه‌های لهستانی بیرون می‌آید، بخشی از قطعات اتومبیل‌های «رنو» در یوگوسلاوی و رومانی تولید می‌شود، و دیگر و دیگر... بسیاری از «تراست»های آمریکایی، فعالیت‌های صنعتی خود را یک‌سر به خارج منتقل کرده‌اند: تمامی دستگاه‌های عکس‌برداری که در ایالات متحد به فروش می‌رود، در خارج ساخته شده است، همچنین ٩٦ درصد ضبط‌صوت‌ها، ٩٠ درصد گیرنده‌های «تی.اس.اف.»، ٧٠ درصد ماشین تحریرهای قابل حمل، ٦٧ درصد کفش‌ها، ٥٠ درصد دوربین‌های تلویزیونی، و دیگر و دیگر...

...تولید چندملیتی‌ها اکنون دوبار سریع‌تر از مجموع فعالیت اقتصادی جهانی رشد می‌کند. بر پایۀ پیش‌بینی‌های کنونی، در ١٩٨٥ سیصد تا چهارصد چندملیتی، هشتاد درصد مجموع صنایع جهان سرمایه‌دار را در چنگ خواهند داشت.

اگر به صنایع [به‌اصطلاح] «پیشرفته» نظر افکنید... تصدیق خواهید کرد که یک مشت شرکت که بیش‌تر، به صورت کنسرسیوم یا مجتمع به هم پیوسته‌اند، اینک بر جهان مستولی شده‌اند: هفت شرکت غول‌آسا، تمامی صنایع نفتی را زیر نگین دارند، ١٥ غول دیگر، پتروشیمی را در چنگ گرفته‌اند، الکترونیک حرفه‌یی در اختیار ده شرکت است، صنایع لاستیک‌سازی به دست هشت شرکت اداره می‌شود، ساخت شیشۀ مسطح به دست پنج شرکت، تولید کاغذ به‌دست نه شرکت، و دیگر و دیگر.

و اگر می‌پندارید که این غول‌ها، چاقو به دست، برای افزایش سهم خویش در بازار جهانی با هم می‌جنگند زود از اشتباه به‌در آیید. بی‌تردید در موارد و در مناسبت‌هایی، بازار رقابت هنوز گرم است، اما در میان شرکت‌های جاافتاده، گرایش، به سوی جنگ نیست، بلکه به سوی توافق «کارتل» است، به سوی تبانی به سبک «جنتلمن»هاست، و به سوی هم‌یاری با هدف تحکیم شالوده‌های استیلا، و راه‌بندی بر نورسیدگان. مورد لاستیک‌سازی را در نظر بگیرید. شاید برایتان گفته باشند که «میشلین» در آمریکای شمالی با دردسرهایی روبه‌روست، زیرا می‌خواهد در این نیم‌قاره، کارخانه‌های بزرگ برپا کند. بی‌تردید از این گفته نتیجه می‌گیرید که جنگ میان غول‌های لاستیک ـ «دانلپ ـ پیرلی»، «گودریچ»، «فایرستون» و «گودیر» آتشین است، اما ناگهان کشف می‌کنید که «دانلپ» در بسیاری از کشورها به حساب «گودیر» لاستیک تولید می‌کند، «میشلین» و «دانلپ» در قلب مجتمع‌های معاملاتی دست به یکی هستند و منتهای شرارت، این‌که یک کارخانۀ ایرلندی که به حساب یک شرکت آمریکایی لاستیک می‌سازد، متعلق به شرکت اتریشی «سمپریت» است که زیر نظر شرکت فرانسوی ـ بلژیکی «کلبرـ کولومب» قرار دارد و شرکت اخیر، زیر نظر شرکت فرانسوی «میشلین» کار می‌کند که کرسی آن در «بال» سوئیس است.

باری، وقتی با شما از «نبرد غول‌ها» سخن می‌گویند، لبخند بزنید: «غول‌های واقعی با یکدیگر نمی‌جنگند. در این کار، خطرهاست. مناقشه‌های آن‌ها به شیوه‌یی مسالمت‌آمیز، دور یک قالی سبز حل و فصل می‌شود. بدین‌سان است که «شِل» در بیست و پنج و «استاندارد اویل آو نیوجرسی»[3] (اسو) در سی و پنج مجتمع معاملاتی با دیگر شرکت‌های نفتی شریکند...»

تصویر غریبی که از این داده‌ها بر سر دست می‌آید، تصویر  یک «اولیگارشی» (حکومت متنفذان) جهانی است که از چندصد شرکت بزرگ تشکیل می‌شود. مدیران این شرکت‌ها که به‌زودی مدیران روسی هم بر آنها افزوده خواهند شد، از مدارس واحدی و از محیط اجتماعی واحدی برآمده‌اند، عقاید یکسانی را ابراز می‌دارند و هدف‌های واحدی را با وسایل واحدی تعقیب می‌کنند...[4]

حاکمیت پرقدرت شرکت‌های چندملیتی از طریق یک نظام واحد اقتصادی بر سراسر کرۀ زمین، اقتدار و حاکمیت سیاسی همۀ دولت‌ها و حکومت‌ها را در شرق و غرب سیاره نفی می‌کند. دولت‌ها و حکومت‌ها ـ چه شرقی و چه غربی ـ اگر نقشی هماهنگ و هم‌جهت با این نظام واحد اقتصاد بر عهده گرفته باشند بر جای می‌مانند و اگرنه، نابود می‌شوند. همۀ انقلاب‌های جهان بعد از پیروزی و به دست گرفتن حکومت ناچار شده‌اند که حتی بر خلاف ایدئولوژی و شعارهای اساسی خویش سیاست‌هایی اتخاذ کنند که بقای آنان را تضمین کند، هرچند به قیمت از دست دادن و زیر پا گذاشتن اصولی که بعضاً محتوای اصلی انقلاب را تشکیل می‌داده است. این یک قاعدۀ کلی است و اگر إن‌شاءالله انقلاب اسلامی ایران به پیروزی برسد و اسلامیت و استقلال خویش را در برابر شرق و غرب حفظ کند، تنها نمونه‌ای است که از این قاعده مستثنا شده است. این ضرب‌المثل معروف که «انقلاب فرزندان خویش را می‌خورد» از همین جا نتیجه شده است که همواره انقلاب‌ها بعد از پیروزی و تشکیل نظام به صورتی ناخواسته به جانبی کشیده شده‌اند که با اصول محتوایی نهضت مخالفت داشته است.[5]

چرا همۀ انقلاب‌های جهان در قرون اخیر به این سرنوشت محتوم دچار شده‌اند؟ آیا این سرنوشت، جبر یا موجبیتی است که از آن نمی‌توان گریخت؟ ما با تکیه به نظام اعتقادی اسلام می‌دانیم که این‌چنین نیست و انسان در مقام ولایت و خلیفه‌اللهی می‌تواند بر همۀ موجبیت‌ها غلبه کند، مشروط بر این‌که نسبت اعتقادی خویش را با ذات مقدس پروردگار متعال حفظ کند و از محدودۀ ایمان و توکل خارج نشود.

نظام اقتصاد جهانی سیستم واحدی است حافظ منافع سیاسی ابرقدرت‌ها و تا کسی از این سیستم واحد اقتصادی اعراض نکند، هرگز نمی‌تواند به طور کامل از سلطۀ سیاسی ابرقدرت‌ها خارج شود. همۀ رهبران انقلابی جهان بعد از پیروزی و تشکیل نظام با این واقعیت مواجه شده‌اند که باید برای حفظ خویش از بحران‌های اقتصادی، به‌ناچار تکنوکرات‌ها را بر مصدر امور اجرایی بنشانند و فکر نمی‌کنم کسی در این معنا تردید داشته باشد که تکنوکراسی حافظ منافع ابرقدرت‌هاست. حاکمیت تکنوکرات‌ها ـ خواه ناخواه ـ نظام‌های انقلابی را به جانبی متضاد با شعارهای اساسی انقلاب ـ آزادی و استقلال ـ می‌کشاند و رفته‌رفته همان بلایی بر سر نهضت‌ها می‌آید که در الجزایر و سوریه و لیبی و کوبا و... شاهد آن بوده‌ایم.

چرا انقلاب‌ها بعد از پیروزی نتوانسته‌اند از حاکمیت تکنوکرات‌ها اعراض کنند؟ جواب این سؤال را باید در نظام واحد اقتصاد جهانی پیدا کرد. رهبران انقلابی همواره با شعارهای پیشرفته‌ای گام در میدان گذاشته‌اند، اما بعد از پیروزی، در عمل مواجه با این واقعیت شده‌اند که سیاست قلمرو تُرکتازی اقتصاد است و بقای سیاسی نظام‌ها در گرو تمهیدات اقتصادی است و سراسر جهان امروز متأسفانه از این نظام واحد اقتصادی تبعیت می‌کند. شوروی و چین نمونه‌های عبرت‌انگیزی هستند که می‌توانند تا حدی این معنا را روشن کنند. شوروی و چین، هر دو بعد از پیروزی انقلاب می‌پنداشتند که می‌توان با یک دیوار آهنین از بقیۀ جهان فاصله گرفت و به استقلال دست یافت. اما آن‌چه بعدها رخ داد و اکنون ما در شوروی و چین امروز شاهد آن هستیم نشان داد که هیچ نظامی نمی‌تواند خود را از سیطرۀ نظام اقتصادی جهانی خارج کند. مگر به یک شرط. مائو می‌گفت: «اگر هدف ما سرخ است، راه ما نیز باید سرخ باشد.» و ریویزیونیست[6]های امروزی چین می‌گویند: «برای گربه چه تفاوتی می‌کند که موش سرخ بگیرد یا نه؟» آن‌چه دیوار آهنین چین کمونیست را ویران کرد دیکتاتوری است به نام اقتصاد که هیچ انقلاب شناخته‌شده‌ای تاکنون راه مبارزه با آن را نیافته است.[7]

روسیه چطور؟

... بر اساس اعلام جنگ اقتصادی فراموش‌ناشدنی روس‌ها در دهۀ١٩٥٠، می‌بایست در سال ١٩٦٥ درآمد کلی شوروی به آمریکا برسد و درآمد سرانۀ آن نیز در سال ١٩٧٠ با آمریکا برابر گردد، ولی بر مبنای داده‌های آماری خود سازمان مرکزی آمار شوروی، هم‌اینک، یعنی در سال ١٩٧٩، درآمد کلی شوروی ٦٧ درصد آمریکا و درآمد سرانۀ مردم آن فقط ٥٦ درصد سرانۀ آمریکاست. البته مطابق آمار و تخمین‌های منابع آمریکایی، درآمد سرانۀ مردم شوروی از نصف درآمد سرانۀ آمریکایی‌ها به مراتب پایین‌تر است... و امروزه این نکته را حتی تکنیسین‌ها و روشن‌فکران روسیِ مخالف نهضت ناراضیان نیز به‌وضوح بیان می‌کنند: «در زمان تزارها، گندم صادر می‌کردیم تا تکنولوژی صنعتی بخریم، امروزه مواد اوّلیه مثل نفت، گاز، فلزات صادر می‌کنیم تا هم گندم بخریم و هم تکنولوژی صنعتی.»[8]

این یکی دیگر از مظاهر غلبۀ اقتصاد بر سایر وجوه حیات بشری است و بعدها البته خواهیم گفت که اگر ذات اقتصاد، تکنولوژیک نبود ـ یعنی اگر اقتصاد امروز وابستگی ذاتی به صنایع مدرن نداشت ـ باز هم فاجعه بدین درجه از عمق و گسترش نمی‌رسید، هرچند اقتصاد بر سایر وجوه حیات بشری غلبه می‌یافت.

غلبۀ اقتصاد، کار را تا بدان‌جا کشانده است که قدرت، تنها در پول متمرکز است و پول‌دارها قوی‌ترین افراد این عصر هستند.[9] قدرت شرکت‌های چندملیتی به قدرت سرمایه و پول باز می‌گردد و آن‌چه از قدرت پول حراست می‌کند نیز نظام بانک‌داری جهانی است. قصد ما نفی بانک و بانک‌داری نیست بلکه بیان واقعیاتی است که تمدن غربی بر آن مبتنی است. شوماخر در توصیف جامعۀ غرب جملۀ بسیار گویایی دارد که می‌تواند ما را به عمق مطلب رهنمون شود. او جامعۀ غرب را جامعه‌ای توصیف می‌کند که «شعار اصلیش "خود را ثروتمندساز"  (enrichissez – vous)باشد و میلیونرها را همچون قهرمانان فرهنگی خود بزرگ می‌دارد،»[10]و این گفته عین واقعیت است. برای ادراک کامل این توصیف باید به عمق معنای پول و بانک رجوع کنیم، چرا که سرمایه و ثروت و سود همه در پول است که مفهوم پیدا می‌کند. پول چیست؟

 

پی نوشت‌ها:

 

[1]. CIA: Central Intelligence Agency؛ بنگاه مرکزی جاسوسی (ایالات متحدۀ آمریکا). ـ و.

[2]. هشدار به زندگان، صص ٥١٨ تا ٥٢٦.

[3].  Standard Oil of New Jersey

[4]. حسین مهری، صدای پای دگرگونی، امیرکبیر، ١٣٥٧، تهران، صص ١١٢ تا ١١٥.

[5]. انزوای حزب‌الله در نظام ما نیز نشانۀ خوبی نیست. هرچند که الحمدلله و المنّه سایۀ مبارک حضرت امام امت همچون ابر رحمتی بر سر ما گسترده است و ما را از بلیات و خطرات حفظ می‌کند، اما به هر تقدیر شکی نیست که اکنون در نظام ما حزب‌الله رفته‌رفته به انزوای سیاسی کشیده می‌شود و کارها به دل‌باختگان تکنوکراسی واگذار می‌گردد. این نشانه‌ای است از همان سرنوشت محتومی که همۀ انقلاب‌های جهان را وا داشته است تا فرزندان خویش را ببلعند... و خدا آن روز را نیاورد.

[6]. Revisionistتجدیدنظرطلب.

[7]. انقلاب اسلامی ایران إن‌شاءالله از این قاعدۀ کلی مستثنی خواهد شد.

[8]. آلبرتو رونکی، غول‌های بیمار، پیروز ملکی، امیرکبیر، تهران، ١٣٦٠، صص ١١٨ و 119.

[9]. البته باید متذکر شد که اگرچه شواهد و مصادیق بسیاری در تأیید این حرف وجود دارد، اما حقیقت امر جز این است. تجربۀ پیروزمند انقلاب اسلامی نشان داد که قوی‌ترین افراد، مؤمنی است که مؤید به نصرت خدایی است. غرض ما از پرداختن به قدرت پول بیان واقعیاتی است که در جهان غربی و غرب‌زده حاکم است. سخن از آن‌چه هست می‌گوییم نه از آن‌چه باید باشد.

[10]. کوچک زیباست، ص ١٩٨.

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.
X