کانون کدام نویسندگان؟
بحث دربارۀ کانون نویسندگان اگرچه آنهمه که «نویسندگانِ پایبند به تعهدات بینالمللی» میخواهند داغ نمیشود، اما بالأخره مطرح شده است و شاید دیر یا زود بخواهد کار به تشکیل دوباره نیز بینجامد. گفتم حالا که کار به اینجا کشیده لازم است ما هم بعضی حرفهای خودمان ـ و نه همۀ آن ـ را بزنیم. مقصودم از «ما» کسانی هستند که با نویسندگان پایبند به تعهدات بینالمللیِ تصریحشده در اعلامیههای جهانی حقوق بشر بر سر بسیاری از مسائل و از جمله بر سر همین تعهدات حرف دارند. خوب، بالأخره ما هم هستیم و کسی نمیتواند نه وجود ما را انکار کند و نه نویسندهبودن ما را؛ بالأخره هرچه باشد ما هم به قول امروزیها قلم میزنیم و چون قلم میزنیم پس هستیم! و البته قصد انکار وجود آن نویسندگان پایبند به تعهدات بینالمللی را هم نداریم و همانطور که وجود خودمان را اثبات کردیم میتوانیم هرچند بار که بخواهیم وجود آنها را هم اثبات کنیم.
پس میبینید که از همین اوّل، صحبت بر سر دو کانون نویسندگان است که همدیگر را قبول ندارند، چرا که اصلاً اهداف و اغراض و انگیزههای واحدی ندارند و اتفاقاً دولت، خلاف آنچه ممکن است گمان برند، از ما که حرفهایشان را میفهمیم و بر سر اصول و بسیاری از فروع با هم وحدت و اتفاق نظر داریم کمتر حمایت میکند تا از آنها که هیچ نوع تفاهم و توافقی نمیتوانند با نظام جمهوری اسلامی داشته باشند.
ما هرگز قصد نداریم که دولت را در برابر روشنفکران ـ و یا به قول خودشان دیگر اندیشان ـ قرار دهیم، اما در عین حال هیچ دلیلی هم نمیبینیم که حرفهای خودمان را در سینه نگه داریم و واقعیات را کتمان کنیم. پس ما هم به خودمان اجازه میدهیم که بعضی حرفهایمان را دربارۀ تشکیل یک کانون احتمالی برای نویسندگان، بیپرده بر زبان قلم بیاوریم:
1. ولایت فقیه نمیتواند با پارلمانتاریسم و دموکراسی جمع شود و این گفته البته به آن معنا هم نیست که ولایت فقیه با استبداد و یا توتالیتاریسم جمع میشود؛ خیر، ولایت فقیه یک نظام حکومتی جدید است که نه با دموکراسی و نه با استبداد جمع نمیشود و هرگز در جهان جدید سابقهای نداشته است. ولایت فقیه با حاکمیت کلیسا نیز، چه به صورت فعلی و چه در صورت قرون وسطایی آن، نسبتی ندارد و بنابراین، غرب و غربزدگان با معیارها و منطق خویش هرگز امکان درک آن را ندارند.
ایمان آوردن به ولایت فقیه منطق دیگری میخواهد که از دین کسب میشود و دین نیز بر وحی مبتنی است. نمیخواهم بگویم که ولایت فقیه عُقَلایی نیست یا با استدلال عقلی قابل اثبات نیست، اما دین کار را فقط به عقل مردمان واگذار نکرده است و پیامبران، شرایع را نه از راه استدلال عقلی بلکه از طریق وحی درمییافتهاند، و اگر نه، تکلیف ما با عقل کجاندیشِ این عوامِ عالمنما که بت دموکراسی را میپرستند چه بود؟ ترجمۀ دقیق دموکراسی «ولایت مردم» است که در مقابل ولایت فقیه قرار میگیرد و با آن جمع نمیشود، اگرچه فقیه نیز برخوردار از آرای مردم است؛ و به هر تقدیر، از آنجا که آرای مردم باید از طریق نمایندگانشان اظهار و اعلان شود، وجود نوعی پارلمان نیز در نظام حکومتی ولایت فقیه ضرورت پیدا میکند. اما صرف وجود پارلمان به مفهوم پذیرش دموکراسی نیست.
نظام حکومتی ولایت فقیه نظام جدید و بیسابقهای است که اگرچه نوعی حکومت تئوکراتیک ـ یا به عبارت عامیانه خدامحورانه ـ است، اما با هیچ کدام از قوالب حکومتی تجربهشده انطباق و یا حتی شباهت ندارد.
ولایت فقیه مبتنی بر اسلام ناب است که هم از حقوق بشر و هم از آزادی دریافتی کاملاً متفاوت با مشهورات و مقبولات بینالمللی دارد. تفاوت معنای آزادی و حقوق بشر در نزد ما با آنچه در جهان امروز معمول است آنهمه زیاد است که میتوانیم با یقین بگوییم که ما و غربیها فقط در لفظ اشتراک داریم و نه در معنا.
2. حالا شما تصور کنید که اگر در اینجا گروهی از یک صنف بخواهند بر محور دفاع از معنای غربی آزادی و حقوق بشر و روابط بینالمللی تشکل پیدا کنند چه وضعی پیش خواهد آمد؟ در جامعهای که غایت اصلی خویش را مبارزه با غرب میداند، اگر گروهی برای دفاع از غرب تشکل پیدا کنند چه پیش خواهد آمد؟ یک چنین تشکلی هرگز در درون چنین جامعهای جذب نخواهد شد.
3. با اینهمه، باید از تشکیل چنین کانونی استقبال کرد، چرا که نویسندگان این جامعه فقط همینها نیستند که مدافع غرب و متعهد به تعهدات بینالمللی هستند. در برابر این کانون، خواه ناخواه، جماعت دیگری از نویسندگان که مؤمن به ولایت فقیه و مدافع دین و معنویت هستند اجتماع خواهند کرد و بدون تردید برای تعالی و تکامل این اجتماع اخیر نیز وجود آن گروه اوّل کاملاً ضروری است. انسان در مبارزه تعالی مییابد و اگر چنین نبود نظام عالم بر بنیان دیگری استوار میشد.
4. بنابراین، با وجود آنکه ما قوانین بینالمللی را چماق توجیهشدهای میدانیم که بر سر انقلابیون و دینداران و عدالتخواهان فرود میآید تا آنان را وادار به پذیرش وضع کنونی جهان کند، اما از تشکل کانون نویسندگان متعهد به تعهدات بینالمللی استقبال میکنیم، چرا که این کار میتواند در ایجاد وحدت میان نویسندگان مسلمان و مؤمن به ولایت فقیه و تشکل بخشیدن به آنان کاملاً مؤثر باشد.
سندیکا، اتحادیه و احزاب سیاسی، نهادهای متعلق به دموکراسی و لیبرالیسم هستند، چرا که وقتی منافع شخصی افراد و گروهها در یک آزادیِ بلاشرط با یکدیگر تزاحم و تعارض پیدا کند، سندیکاها و اتحادیههایی باید باشند که بتوانند در این نزاع گسترده شرکت کنند.
اگر درست تأمل کنیم خواهیم دید که حکومتهای لیبرالیستی به خطرناکترین نوع استبداد و توتالیتاریسم گرایش خواهند یافت که میتوان آن را «استبداد پنهان» نام نهاد. نظام حکومتی آمریکا مظهر اتَمّ یک چنین استبدادی است، چرا که به حاکمیت پنهان شریرترین افراد بر جامعهای که خود از بردگی خویش بیخبر است انجامیده، جامعهای که به قول « یونگر»[1] اختیارش تا حد انتخاب میان انواع ناحق تنزل یافته و حتی این حد از اختیار را هم ندارد، چرا که روان جامعه مسحور حیلههایی است که از جانب شریرترین افرادِ آگاه از روانشناسی اجتماعی بر او اِعمال شده است.
آزادی بلاشرط در بیان، خواه ناخواه به این معناست که فیالمثل نویسندگانی همچون هنری میلر[2] و یا هنرمندانی چون برگمان[3] که نجات بشر را در رویآوردن به علایق جنسی میدانند نیز آزاد باشند. و اینکه گفتیم مثالی بیش نیست. به اعتقاد من اشاعۀ افکار پوزیتیویستی[4] که مذهب پرستش علم و تکنیک را تبلیغ میکند از این هم خطرناکتر است، ولی با این همه، باید از وجود آزادی، مشروط بر آنکه به تقدس دین و تهذیب نفوس جامعه لطمهای وارد نیاید، حمایت کرد؛ اگرچه آزادی حقیقی ـ حریت ـ در آزادی از تعلقات و شواغلی است که روح را از رجعت به فطرت یا بهشت مثالیِ وجود بنیآدم باز میدارند. باید از وجود این آزادی مشروط حمایت کرد، اگرچه کانون کذایی به مرکزی برای مظلومنمایی روشنفکران و «ننه من غریبم» در برابر مجامع غربی و دعوت آنها به داخل کشور تبدیل شود ـ که خواهد شد، چرا که این جماعت همچون جنینی که به زهدان مادر وابسته باشد، با بند نافِ مشهورات انتکتوئلیستی قرن نوزدهمی به غرب وابستهاند و در نشریات خود نیز همواره همین یک مشت اسم و عبارت را به اَشکال مختلف غرغره میکنند.
«آزادی» و «حقیقت» هم از همان الفاظی هستند که قربانی این جاهلیتِ توسعهیافته شدهاند و دست یافتن به معنای حقیقی آنها روز به روز مشکلتر میشود.
پی نوشتها
[1]. Ernst Junger (1895-1998)؛ نویسندۀ آلمانی. «عبور از خط» و «ساعت شنی» از آثار اوست. ـ و.
[2]. ) Henry Miller1980ـ1891(؛ نویسندۀ آمریکایی. از کتابهایش «شیطان در بهشت» و «و صدای سقوط» به فارسی ترجمه شده است. ـ و.
[3]. Ingmar Bergman (2007ـ1918)، فیلمساز سوئدی، کارگردان فیلمهای «مهر هفتم» (1956) و «توتفرنگیهای وحشی» (1957). ـ و.
[4]. Positivisme، فلسفۀ تحصّلی. مؤسس پوزیتیویسم «آگوست کُنت» (1857-1798)، ریاضیدان و اندیشمند فرانسوی است. او معتقد بود که شناسایی و دانش بشر محدود به حدود تجربۀ حسی است. ـ و.