کربلا
امام ایستاد و خطبهای كربلایی خواند: «اما بعد... میبینید كه كار دنیا به كجا كشیده است! جهان تغییر یافته، منكَر روی كرده است و معروف چهره پوشانده و از آن جز تهماندۀ ظرفی، خُردۀ نانی و یا چراگاهی كممایه باقی نمانده است.»
«زنهار! آیا نمیبینید حق را كه بدان عمل نمیشود و باطل را كه از آن نهی نمیگردد تا مؤمن به لقای خدا مشتاق شود؟ پس اگر اینچنین است، من در مرگ جز سعادت نمیبینم و در زندگی با ظالمان جز ملالت. مردم بندگان حلقه بهگوش دنیا هستند و دین جز بر زبانشان نیست؛ آن را تا آنجا پاس میدارند كه معایش ایشان از قِبَلِ آن میرسد، اگرنه، چون به بلا امتحان شوند، چه كم هستند دینداران.»[1]
راوی: آه از رنجی كه در این گفته نهفته است! و اما سرّالاسرار این خطبه در این عبارت است كه «لِیَرْغَبَ المُؤْمِنُ فی لِقاءِ رَبِّه ـ تا مؤمن به لقای خدا مشتاق شود.» یعنی دهر بر مراد سفلگان میچرخد تا تو در كشاكش بلا امتحان شوی و این ابتلائات نیز پیوسته میرسد تا رغبت تو در لقای خدا افزون شود... پس ای دل، شتاب كن تا خود را به كربلا برسانیم! میگویی: مگر سر امام عشق را بر نیزه ندیدهای و مگر بوی خون را نمیشنوی؟ كار از كار گذشته است. قرنهاست كه كار از كار گذشته است... اما ای دل، نیك بنگر كه زبان رمز، چه رازی را با تو بازمیگوید: كلّ ارض كربلا و كلّ يوم عاشورا. يعني اگرچه قبله در كعبه است، اما فَاَيْنَما تُوَلّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ.[2] یعنی هر جا كه پیكر صدپارۀ تو بر زمین افتد، آنجا كربلاست؛ نه به اعتبار لفظ و استعاره، كه در حقیقت. و هر گاه كه عَلَم قیام تو بلند شود عاشوراست؛ باز هم نه به اعتبار لفظ و استعاره. و اگر آن قافله را قافلۀ عشق خواندیم در سفر تاریخ، یعنی همین.
لِیَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فی لِقاءِ رَبِّه... عجب رازی در این رمز نهفته است! كربلا آمیزۀ كرب است و بلا... و بلا افق طلعت شمس اشتیاق است. و آن تشنگی كه كربلاییان كشیدهاند، تشنگیِ راز است. و اگر كربلاییان تا اوج آن تشنگی ـ كه میدانی ـ نرسند، چگونه جانشان سرچشمۀ رحیق مختوم بهشت شود؟[3] آن شراب طهور كه شنیدهای بهشتیان را میخورانند، میكدهاش كربلاست و خراباتیانش این مستانند كه اینچنین بیسرودست و پا افتادهاند. آن شراب طهور را كه شنیدهای، تنها تشنگان راز را مینوشانند و ساقیاش حسین است؛ حسین از دست یار مینوشد و ما از دست حسین.
الا یا ایّها السّاقی ادر كأساً و ناولها
كه عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشكلها
عمر بن سعدِ ابیوقاص نخست مایل نبود كه امر میان او و امام حسینعلیه السلام به پیكار كشد... هر كسی را لیلهالقدری هست كه در آن ناگزیر از انتخاب خواهد شد و عمر سعد را نیز ساعتی اینچنین فراخواهد رسید. اما اكنون او میگریزد و دهر نیز در كمینش، كه او را به این لیلهالقدر بكشاند.
عمر بن سعد فرزند سعد ابیوقاص است؛ فاتح قادسیه، و یكی از آن ده تنی كه میگویند رسول خداصلی الله علیه و آله هنگام مرگ از آنان رضایت داشته است. هنوز نیم قرن از رحلت رسول خدا نگذشته، این پسر سعد ابیوقاص است كه در برابر فرزند رسولالله و وصیّ او ایستاده است. ابنسعد تلاشی بسیار كرد تا كارش به پیكار با حسین بن علیعلیه السلام نكشد، اما دهر هیچ كس را ناآزموده رها نمیكند؛ صبورانه در كمین مینشیند تا تو را به دام امتحان درآرد و كارت را یكسره كند كه اِنَّ رَبِّكَ لَبِالْمِرصادِ.[4]
از گفتوگوهایی كه پیش از تاسوعا بین ابنسعد و امام گذشته است خوب میتوان دریافت كه او كیست. امام میفرماید: «مگر از خدای پروا نداری؟ خدایی كه معادت به سوی اوست. عزم پیكار با من كردهای حال آنكه مرا نیك میشناسی و میدانی كه فرزند كیستم. بیا و این قوم را واگذار و با من همراه شو تا به خدا نزدیك شوی.»
ابن سعد گاهی مایملكش را بهانه كرد و گاهی خانوادهاش را... تا اینكه امام امید از او بازگرفت و برخاست كه بازگردد در حالی كه میگفت: «چه میاندیشی؟ آیا نمیدانی كه به زودی تو را در بستر خواهند كشت و در قیامت نیز رحمت خدا از تو دریغ خواهد شد؟ امیدوارم كه از گندم عراق جز اندكزمانی بهره مجویی.» و این سخن دامی است كه دهر در كمین ابنسعد گسترده است تا لب به تمسخر بگشاید كه: «اگر به گندم دست نیافتم، جو كه هست!»[5] و با این سخن به پرتگاه لعنت خدا درافتد. آیا هنوز عمرسعد را امید نجاتی هست؟ تلاش امام برای آنكه عمرسعد را از ورطهای كه در آن گرفتار افتاده بود نجات بخشد به جایی نرسید. در تاریخها آمده است كه امام تا پیش از عصر تاسوعا بارها با او به گفتوگو نشست و اگرچه از آنچه در این دیدارها گذشته است جز همان مختصر كه ذكر شد هیچ چیز نمیدانیم، اما سیرۀ سیاسی امامحسینعلیهالسلام از آنچنان روشنایی و صفایی برخوردار است كه هیچ جای شبههای باقی نمیگذارد.
راوی: پُر روشن است كه امام حسینعلیه السلام در مرداب وجود عمر سعد به جستوجوی كدام گوهر نابی آمده است: شاید در این مرداب كه روزگاری با اقیانوسهای آزاد پیوند داشته است هنوز نشانی از حیات باشد، شاید در این مدفن تاریكی كه عمر سعد فطرت الهی خویش را در آن به خاك سپرده است هنوز روزنهای رو به آفتاب گشوده باشد. امامْ آفتابِ كرامتی است كه خود را از ویرانهها نیز دریغ نمیكند. آسمان را دیدهای كه چگونه در گودالهای حقیر آب نیز مینگرد؟ آب را دیدهای كه چگونه پستترین درهها را نیز از یاد نمیبرد؟ چگونه میتوان كار پاكان را قیاس از خود گرفت؟ امام را با خداوند عهدی است كه غیر او را در آن راهی نیست، و بر همین پیمان است كه امام پای میفشارد.
نه، این راز نه رازی است كه با من و تو درمیان نهند. ولایت امام بر مخلوقاتْ ولایت خداست، یعنی همۀ ذرات عالم، از پای تا سر، بقایشان به جذبۀ عشقی است كه آنان را به سوی امام می كشد، اما خود از این جذبه بیخبرند. اگر او كشكشانه ما را به كوی دوست نكشد و بر پای خویش رهایمان كند، یاران، همه از راه باز میمانیم. آسمان را دیدهای كه از او بلندتر هیچ نیست، اما درگودالهای حقیر آب نیز مینگرد؟ امام در مرداب وجود عمر سعد در جستوجوی نشانی از دریاست؛ دریای آزاد، دریایی كه به اقیانوس راه دارد. زهیر بن قین هرچند خود نمیخواست، اما امام آن عهد فراموششده را با او تازه كرد.
عمر سعد نمیخواست كه كار او با امام به پیكار بینجامد. این حقیقت از مَطلَع نامهای كه برای ابنزیاد نگاشته معلوم است: «خداوند آتش را خاموش كرد و اتفاق برقرار شد و كار امت به صلاح آمد.»... با این همه قصد دارد كه باطن خویش را از ابنزیاد كتمان كند. اما ابنزیاد زیركتر از آن بود كه فریب عمرسعد را بخورد و گفت: «این نامۀ مرد خیرخواهی است كه امیر خویش را اندرز گفته و دل بر قوم خویش سوزانده است.»[6]
دستِ تقدیر همۀ لوازم را یكجا گرد آورده است تا آنچه باید، به انجام رسد. «شمر بن ذیالجوشن» نیز حاضر است تا ابنزیاد را با سخنان خویش در آنچه قصد كرده است تشجیع كند... اگر خداوند انسان را رها كند، دهر نیز با او همداستان میشود. اما بهراستی مگر تا كجا میتوان شرور بود كه خداوند انسان را در كاری اینچنین زشت یاری كند؟
شمر از جانب ابنزیاد مأمور شد تا امریۀ او را به عمر سعد برساند و اگر آن شوربخت از جنگ با حسینعلیه السلام سرباز زد، خود به جای او بنشیند و عمر سعد را گردن بزند و سرش را برای ابنزیاد بفرستد. او نامۀ ابنزیاد را به عمر سعد رساند و منتظر ماند تا جواب آن را دریافت كند. ابنزیاد نوشته بود: «من تو را به جانب حسین نفرستادهام كه دست از او برداری و وقت را بیهوده بگذرانی. بنگر كه اگر حسین و اصحابش تسلیم رأی من شدند، آنان را به مسالمت نزد من گسیل دار و اگرنه... بر آنان حمله بَر و خونشان را بریز و پیكرشان را مُثله كن كه حقِ آنها این است. آنگاه كه حسین كشته شد، او را زیر سُمِ ستوران بینداز و بر سینه و پشتش اسب بتاز، كه ناسپاس است و مخالف. من میدانم كه این كار پس ازمرگْ او را زیانی نخواهد رساند، اما عهد كردهام كه با او اینچنین كنم. چنانكه به امر ما عمل كنی، پاداشَت پاداش كسی است كه مطیع فرمان بوده است، و اگرنه، از مقام خود كناره گیر و امر لشكر را به شمر بن ذیالجوشن بسپار كه باقی را او خود میداند.»[7]
عمر بن سعد بهروشنی دریافت كه شمر بن ذیالجوشن در این میانه چه كرده است. او میدانست كه حسین بن علی تسلیم نخواهد شد. این جملهای است كه از او در وصف حسینعلیه السلام نقل كردهاند كه خطاب به شمر گفته است: «والله همان دلی را كه علی داشت، در میان دو پهلوی پسرش نهادهاند.» آنگاه فرماندهی لشكر پیاده را به او سپرد و آمادۀ جنگ شد.»[8]
شامگاه تاسوعا عمر بن سعد چون قصد كرد كه حمله را آغاز كند فریاد كرد: «یا خیل الله، اركبی و ابشری! ـ لشكر خدا، سوار شوید مژده باد شما را به بهشت.»[9] و عجبا! این همان كلامی است كه پدرش سعد ابیوقاص در جنگ قادسیه بر زبان آورده بود. آیا بهراستی عمر بن سعد نمیداند كه چه میكند، یا خود را به نادانی زده است؟
راوی: هنوز نیم قرن از حجهالوداع نگذشته، امت محمدصلی الله علیه و آله تیغ بر اوصیای او كشیدهاند و با نام اسلام، قلب اسلام را كه امام است، میدرند! اجسامشان به جانب قبله نماز میگزارند، اما ارواحشان هنوز همان اصنامی را میپرستند كه ابراهیم شكسته بود. اجسامشان به جانب قبله نماز میگزارند، اما ارواحشان با باطن قبله كه امامت است، پیكار میكنند. جاهلیت ریشه در درون دارد و اگر آن مشرك بتپرست كه در درون آدمی است ایمان نیاورد، چه سود كه بر زبان لاالهالاالله براند؟ آنگاه جانب عدل و باطن قبله را رها میكند و خانۀ كعبه را عوض از صنمی سنگی میگیرد كه روزی پنج بار در برابرش خم و راست شود و سالی چند روز گرداگردش طواف كند. و ای كاش تا همینجا بسنده میكرد و قلب قبله را با تیغ نمیدرید!
عجبا! جهان را ببین كه چهسان وارونه میشود! اَفَمَنْ یَمْشی مُكِبّاً عَلی وَجْهِه اَهْدی اَمَّن یَمْشی سَویّاً عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ ؟[10]
پی نوشتها
[1]. موسوعه کلمات الامام الحسینعلیه السلام، صص 356ـ355.
[2]. بقره/ 115
[3]. اشاره است به آیه 26 از سوره مصطففین: یُسْقَونَ مِنْ رَحیقٍ مَخْتُومٍ.
[4]. فجر/ 14
[5]. موسوعه کلمات الامام الحسینعلیه السلام، ص 387.
[6]. موسوعه کلمات الامام الحسینعلیه السلام، ص 389.
[7]. موسوعه کلمات الامام الحسینعلیه السلام، ص 389.
[8]. نگاه کنید به منتهی الآمال، ص 402.
[9]. موسوعه کلمات الامام الحسینعلیه السلام، ص 390.
[10]. مُلک/ 22.