انقلاب اسلامی و اوتوپیای غربزدگان
در شمارههای اخیر نشریۀ «نشر دانش»[1] دو مقاله با عنوانهای «رُمان، دنیای خیال عصر ما»[2] و «بحران دموکراسی در ایران»[3] به چاپ رسیده است که این مقالۀ کوتاه، متعهدِ نگاهی انتقادی به آنهاست. چاپ مقالاتی شبیه به این دو و علیالخصوص مقالۀ «بحران دموکراسی در ایران» از جانب نشریاتی که منتسب به جناحهای داخلی مخالفین اسلام و انقلاب اسلامی هستند اصلاً امری غیرمترقبه نیست و خواه ناخواه در مسیر اجرای قانون آزادی مطبوعات کاملاً متوقع است که نیشهای زهرآگین دشمنان و غیر دوستان نیز فرصت عمل پیدا کنند و بر روح و جان ما بنشینند؛ اما شگفتی، هرچه هست، آنجاست که از یک سو با توجه به سابقه و تجربیاتی که غربزدگان و روشنفکران وابسته به غرب در کار مطبوعات دارند، علیرغم قلّت عدد و عدم نفوذ و محبوبیت در میان مردم، یکباره سیل نشریاتی تازه و مخالفخوان و مقالاتی که نسبت به احیای تفکر غربی متعهد هستند عرصۀ فرهنگ و ادب و هنر انقلاب را مورد تهدید قرار دادهاند و از سوی دیگر، معالأسف، بسیاری از نشریات وابسته به سازمانهای دولتی و نیمهدولتی نیز پشت انقلاب را خالی کردهاند و بعضاً حتی آشکارا جانب انکار گرفتهاند.
غالب این مقالات چهرۀ خود را در پسِ نقاب دموکراسی پنهان کردهاند و به بهانۀ دفاع از آزادیهای دموکراتیک ـ که علیالظاهر نظام جمهوری اسلامی نیز با آنها مخالفتی ندارد ـ تیشۀ هدم و نفی برداشتهاند و به جان ریشۀ این نهال نورستهای حملهور شدهاند که بهسختی در برابر طوفان جنگ سیاسی و تبلیغاتی غرب استقامت میورزد. وابستگان به غرب و شرق سیاسی با دو تیغۀ یک مقراض واحد، از درون به قطع رگ و ریشههای انقلابی پرداختهاند که از بیرون نیز در محاصرۀ دشمنان قسمخوردهای است که جهان و همۀ امکانات مادی و فرهنگی و تبلیغاتی آن را بلعیدهاند؛ و از آغاز نیز البته قابل پیشبینی بود که تریبون آزاد ناگزیر به دست کسانی خواهد افتاد که سالهاست در فضای مسموم فرهنگ پیش از پیروزی انقلاب بالیدهاند، نه به دست انقلابیون کمتجربه و اهل تقوایی که قرنهاست تفکر آنها منکوب تبلیغات قدرتهای حاکم بوده است.
در مقالۀ «بحران دموکراسی در ایران» نویسنده به بهانۀ معرفی کتابی که اخیراً با همین نام در لندن به چاپ رسیده است[4] مینویسد:
اکنون که رویدادهای شگرف چند سالۀ اخیر، چه در ایران و چه در سایر مناطق جهان بهویژه در کشورهای اروپای شرقی، پوسیدگی درونی رژیمهای استبدادی و نامتناسب بودن آنها را با زندگی معاصر آشکار کردهاند و مردم جهان شاهد فروپاشی یک به یک آنها بودهاند، و هیچ بعید نیست که جامعۀ ما نیز با گرایش عام رویآوری به دموکراسی و حکومت پارلمانی همسو گردد و تصمیم بگیرد که از تعارف کم کند و بر مبلغ افزاید، یعنی فقط به روساختهای این نظام بسنده نکند بلکه زیرساختهای آن را هم به نحو مؤثر برقرار سازد، تحلیل علمی شکست آزمون دموکراسی و حکومت پارلمانی در دورۀ 32ـ1320 بسیار ضروری است زیرا تا بهوضوح در نیابیم که چرا، و به دلیل چه نقصهای نهادی و چه اشتباههایی، در آن آزمون شکست خوردیم هیچ تضمینی وجود ندارد که بار دیگر نیز آن نقصها و اشتباهها را تکرار نکنیم و باز هم شکست نخوریم.[5]
و بعد نویسندۀ مقاله افزوده است که کتاب «بحران دموکراسی در ایران» نخستین «پژوهش آکادمیک» در این زمینۀ هنوز کاوشنشده است.
پیش از ورود در سخن، باید متذکر شد که پژوهش آکادمیکِ(!) مزبور توسط یکی از ایرانیان گریخته از انقلاب و مقیم لندن، آن هم توسط یکی از سازمانهای انتشاراتی انگلیسی (I.B.Tauris & Co. Ltd.) در همین سالِ 1989 به چاپ رسیده است و برای فردی که بر روابط بسیار تیرۀ بین ایران و انگلیس، مخصوصاً بعد از فتوای حضرت امام دربارۀ سلمان رشدی، علم دارد، حتی همین اطلاعات کافی است تا دریابد که کتاب «بحران دموکراسی در ایران» چگونه کتابی است. اما توضیحی که نویسنده دربارۀ این کتاب نگاشته است فینفسه شامل این پیشداوری است که هر نوع پژوهش واقعی علمی و آکادمیک باید به همان نتایجی که ایشان گفتهاند منتهی شود. این نتایج چیست؟
نویسنده اشاره میکند که هیچ بعید نیست که جامعۀ ایرانی نیز با این گرایش عامِ رویآوری به دموکراسی مخصوصاً در اروپای شرقی همسو گردد و تصمیم بگیرد که از تعارف کم کند و بر مبلغ افزاید. یعنی که تاکنون تعارف میکرده است. از دید این نویسنده ـ که نظرگاه عام روشنفکران غربزده است ـ فقط استقرار دموکراسی به مفهوم غربی آن است که تعارف نیست و جز آن، هر چه هست، مصداق مفهوم استبداد است و این همان تفکری است که اکنون از جانب نشریات معلومالحال نیز در مقالاتی چون «توتالیتاریسم» و یا «انقلاب نیکاراگوئه» و... تبلیغ میگردد.
البته مردم با این حرفها نسبتی ندارند و اما آنچه ما را نگران میدارد این است که بعد از پیروزی انقلاب بسیاری از فرزندان همین مردم که انقلاب کردهاند به دانشگاهها راه یافتهاند و ناگزیر در جوّ مسموم تبلیغاتی از این نوع قرار گرفتهاند، هرچند اگر تهدیدی اینچنین نیز در کار نبود، ما در حد مقدورْ خود را ملزم به پاسخگویی میدانستیم.
نویسندۀ مقاله اصلاً خود را نسبت به این حقیقت به غفلت زده است که در جهان امروز، در کنار گرایش وسیعِ رویآوری به دموکراسی، گرایش قدرتمند دیگری نیز علیالخصوص در میان جوانان و در کشورهای اسلامی در جهت رویکرد به اسلام و حکومت اسلامی وجود دارد و فیالمثل فروپاشی نسبیِ اِعمال استبداد از جانب حکومت شوروی به گرایشهای قدرتمند اسلامی در میان جمهوریهای مسلمانان نیز میدان بروز داده است. نویسنده مغرضانه بر وقایعی که هنوز هم در داخل خاک شوروی و در مرز شمالی کشور ما میگذرد چشم غفلت فرو بسته است، اما از جانب دیگر، هر جا که واقعهای متناسب با «اوتوپیای فریبندۀ روشنفکران غربزده» وجود داشته، آن را چون مؤیدی بر مدعای خویش فرض کرده و این مقاله را نگاشته است.
دموکراسی اوتوپیای فریبندۀ روشنفکران است و لاجرم، بر مبنای این حکم که حُبُّ الشّْیْءِ یُعْمی و یُصِمّ،[6] چشم عقل آنان را بر هر واقعیت دیگری در کرۀ زمین کور کرده است. او پیشنهاد میکند که پیش از آنکه در میان ما نیز وقایعی چون وقایع اخیر در اروپای شرقی تکرار شود، بهتر است خود نظام جمهوری اسلامی دست از ظاهرسازی بردارد و فقط به روساختهای نظام دموکراسی بسنده نکند و زیرساختهای آن نظام را نیز اخذ کند، و به بیانی روشنتر، دست از اسلام و ولایت فقیه بردارد و به تمام معنا نظام پارلمانیِ دموکراسی را قبول کند، چرا که میدانیم ولایت فقیه فینفسه نظام حکومتی خاصی را ایجاب میکند که هرچند بتواند بعضی از نهادهای نظامهای دموکراتیک را بپذیرد، اما در کلیت خویش با آنها متغایر است و البته از آنجا که در نظر این آقایان هرچه غیر از نظام دموکراسی وجود دارد مصداق استبداد است، پس ولایت فقیه نیز نمیتواند خود را از این حکم کلی برهاند؛ حال آنکه نظام حاکم بر کشور ما جمهوری اسلامی است، یعنی حکومتی اسلامی که برای استقرار خویش از نهادهای حکومتی پارلمانی (جمهوری) تا آنجا که منافی با اسلام نباشد، سود جسته است. مسلم است که نویسندۀ مقالۀ مذکور خود بر این معنا واقف است، اما برای فرار از تبعات سخن خویش به یک مثال تاریخی روی میآورد: سالهای 1320 تا 1332، یعنی از برکنار شدن رضاشاه از سلطنت تا کودتای بیستوهشتم مرداد.
در معادلۀ قیاسی که نویسندۀ مقاله برقرار کرده است وضعیت فعلی ما با سالهای بین 1320 تا 32 قابل مقایسه است و اگر درست دقت کنیم، در این سخن نکات ظریف بسیاری نهفته است که ما فقط به یکی از آنها ـ که شاید مهمترین باشد ـ اشاره میکنیم. در آغاز مقاله، نویسنده نوشته است:
در دورۀ دوازده سالهای که از برکنارشدن رضاشاه از مقام سلطنت، در 25 شهریور 1320، آغاز میگردد و به سقوط حکومت دکتر محمد مصدق، در 28 مرداد 1332، ختم میشود بیش از هر دورۀ دیگری در تارخ معاصر ایران امکان استقرار دموکراسی و حکومت مبتنی بر قانون اساسی وجود داشت.[7]
با تعمیم بخشیدن به این نظرگاه سیاسی که نویسنده ارائه میدهد، اگر حکومت دکتر مصدق ادامه مییافت ما به همان آرمان دموکراسی که نویسنده میخواهد دست مییافتیم و همۀ تعارضاتی که با حکومت دکتر مصدق وجود داشت، خواه ناخواه، مصداق همان اشتباهاتی است که به پیشنهاد ایشان ما باید از آنها پرهیز کنیم تا یک بار دیگر به بلای کودتای 1332 مبتلا نشویم؛ یعنی به عبارت روشنتر، روحانیون را از دخالت در حکومت کنار بکشیم و کار را به دست روشنفکران ناسیونالیست بسپاریم تا امثال محمدرضا شاه از این تفرقۀ میان مشروطهخواهان و مشروعهخواهان به نفع خویش سوءاستفاده نکنند؛ حال آنکه قبل از هر چیز، بعید است حتی خود نویسنده مذکور نیز نداند که استقرار زیرساختهای حکومت پارلمانی دموکراسی به معنای نفی نظام حکومتی است که میخواهد بر ولایت فقیه مبتنی باشد و لذا، اگرچه ما اصرار نداریم که همۀ روشنفکران ضرورتهای تاریخی و فرهنگی این مرز و بوم را دریابند و روی به ولایت فقیه بیاورند، اما با اصرار فراوان تقاضا میکنیم که سخنان خویش را بدون خدعه و نیرنگ و با صراحت و صداقتی بر زبان بیاورند که لازمۀ حیات انسانی است. نظام اسلامی ایران اکنون اسوۀ همۀ جریانها و گرایشهای اسلامخواهی در سراسر جهان است و کرۀ زمین با انقلاب اسلامی وارد دوران پرحادثۀ یک عطف تاریخی شده است که در آخر به فروپاشی غرب و زیرساختهای حکومتی آن نیز منتهی خواهد شد.
در مقالۀ دوم مورد بحث، یعنی «رُمان، دنیای خیال عصر ما»، اگرچه روی سخن علناً متوجه قبلۀ دموکراسی نیست، اما ارزیابیها و احکام و نتایج صادره، از همان نظرگاهی انجام شده است که در مقالۀ «بحران دموکراسی در ایران» میخوانیم. در این مقاله، نویسنده بعد از ذکر مشهوراتی تکراری در باب رُمان که نظیر آن را ـ البته نه با این زبان مطنطن و ظاهراً ادیبانه ـ در بسیاری دیگر از نشریات مصرفی دیدهایم، روی اعتراض را متوجه مشکلات و دستکاریها و حک و اصلاحاتی میکند که در هنگام صدور اجازۀ انتشار، از جانب مسئولین اِعمال میشود. گذشته از آنکه با توجه به این فضای لیبرالیستی که بر مطبوعات کشور حاکم است انسان از اصل در وجود و عدم و یا کیفیت و کمیت موضوع مورد بحث دچار تردید میشود، اما به هر تقدیر، نقطۀ تعارض ما با مقالۀ کذایی در اینجا نیست. هدف حملۀ نویسندۀ مقاله به طور مشخص متوجه نظارتی است که بالخصوص در مورد «حفظ عفاف» اِعمال میگردد. او مدعی است که یک چنین نظارتی لازم نیست و برای اثبات مدعای خویش دلایلی اقامه کرده است که ما آنها را در اینجا ذکر میکنیم و بعد در کمال اختصار به یکایک آنها پاسخ میدهیم. مینویسد:
میگویند این حک و اصلاحها به رعایت مصالح جامعه ضرورت دارد. ببینیم این دعوی تا چه حد موجه است. البته رُمان بدان جهت گرایش دارد که خواننده را به زوایا و خفایا بکشاند و در خلوت چهبسا حوادثی روی دهد که آفتابیشدن آنها خالی از اشکال نباشد. اما این هست که خواننده نیز رُمان را در خلوت میخواند[!]، رُمان کتابی نیست که در حضور جمع، آن هم هر جمعی، خوانده شود. از این رو، وصف برخی از صحنهها زیانی به مناسبات اخلاقی نمیرساند. وانگهی اگر این صحنهها در رمانی گنجانیده شده، لابد از آن گزیری نبوده است. همچنانکه، فیالمثل، در ابواب فقه و مباحث علم پزشکی از وصفها و حتی تصویرهای عریان و بیپرده چارهای نیست و کسی تاکنون به این عریانی و بیپردگی اشکال نکرده است.[8]
و بعد میافزاید که اگر چنین صحنههایی بخواهد حذف شود از شاهکارهای ادب فارسی نیز باید قطعات نهچندان کمی حذف گردد، از جمله داستان «زن حجام» در «کلیله و دمنه» و غیره... و بعد مینویسد:
حتی در تفاسیر قرآن، تفصیل داستان یوسف و زلیخا، با این تقشّف، چهبسا مصون نماند![9]
رمان با توصیف سروکار دارد، اما در هیچ یک از تمثیلهایی که نویسندۀ مقاله از کلیله و دمنه و مثنوی و یا گلستان سعدی ذکر میکند، و نه در ابواب فقه و مباحث پزشکی، شیوۀ بیان «توصیفی» نیست و این یکی از عمدهترین صفاتی است که رُمان را از داستانها و تمثیلهای کهن متمایز میدارد و یکی از نکاتی هم که سبب گشته است تا رُمان از چنین جاذبیتی برخوردار باشد همین است. توصیفِ سادهترین افعالی که در خلوت انجام میگیرد در رُمان به صورتی آنهمه جذاب درمیآید که حتی تصاویر قبیح نیز نمیتوانند جاذبیتی آنهمه داشته باشند، چرا که یک تصویر محرک نمیتواند قوۀ خیالپروری بینندۀ خویش را همانقدر تحریک کند که توصیف ادبی از عهدۀ آن برمیآید. مفسدهای که در توصیف ادبیِ چنین صحنههایی نهفته است، چه در خلوت و چه در جلوت، بسیار زیاد است و اصلاً اینکه رُمان در خلوت خوانده شود و یا در حضور جمع، تغییری در اصل مسئله نمیدهد. این مفسدهانگیزی تا آنجاست که در توصیههای اخلاق دینی برای جلوگیری از اشاعۀ فحشا، فرد را حتی از ذکر آنچه به چشم دیده و یا به گوش شنیده نیز نهی کردهاند. توصیف صحنههایی اینچنین، بلاشک از مصادیق بارز اشاعۀ فحشاست و در متون قدیمی و یا سورۀ یوسف، گذشته از آنکه همواره کار به یک خیر اخلاقی ختم میگردد، نقل افعال و حرکات و اشیا نیز هرگز صورت توصیفی به خود نمیگیرد. نویسندۀ مقاله برای رد شبهات احتمالی مینویسد:
حتی در آنجا که رذیلتها وصف میشوند باز توصیف زیباست. قویترین احساسی که از خواندن این وصفها در خواننده پدید میآید تحسین و لذت هنری است که از نوع متعالی لذت معنوی است.[10]
کدام لذت معنوی؟ خواندن توصیفاتی اینچنین، جز تحریک بیجا و مفسدهانگیز کششهای جنسی چیزی دربر ندارد و حتی این تحریکات در خلوت بهمراتب بیشتر است.
نظرگاه اومانیستی نویسندۀ مقاله با صراحت تمام آنگاه بر ملا میشود که امر را دائر بر اعتباریبودن اخلاق میگیرد و مینویسد:
از این که بگذریم، خلقیات در جامعهها و در عصرها متفاوتاند. چهبسا عملی و رفتاری در جامعهای و در عصری در حضور جمع منع اخلاقی داشته باشد و در جامعهای دیگر نه. فیالمثل، در فرنگ، روبوسی زن و شوهر یا دو نامزد، به هنگام خداحافظی، در شارع، امری است بس عادی که توجه کسی را جلب نمیکند؛ و حال آنکه همین عمل، در جامعۀ امروزی ما، چهبسا به چشم کسانی خالی از بیپروایی نباشد...[11]
و بعد به بیانی از «اخلاق ناصری» استناد میجوید که:
در اخلاقیات آنچه مبدأ آن «طبع» بوَد، به اختلاف ادوار و تقلّب سیر و آثار، مختلف و متبدل نشود؛ [اما] آنچه مبدأ آن «وضع» بود، به تقلب احوال و تغلب رجال و تطاول روزگار و تفاوت ادوار و تبدل ملل و دول، در بدل افتد.[12]
... و از قضای روزگار، آنچه که نویسندۀ محترم بدان تاختهاند نیز از اخلاقیاتی است که مبدأ آن «طبع» است نه «وضع». حکمت نظری و عملی اسلام انسان را به شایستگیها و بایستگیهایی میرساند که سزاوار است همۀ انسانها حیات فردی و اجتماعی خویش را بر آن اساس بنیان نهند. مقتضای طبع آدمی آن است که آنچنان زیست کند که شریعت اسلام بدان امر فرموده، چرا که اسلام دین فطرت و خلقت است و نه تنها هیچ حکمی در آن نیست که مخالف طبع آدمی باشد، بلکه همۀ احکام عملی آن از همان فطرتی منشأ گرفته است که انسان در اصل وجود خویش با آن متفق و متحد است.
خلقیاتی که مبدأ آن وضع است و نه طبع، بر مبنای اعتباراتی ایجاد شدهاند که ریشه در تعصبات قومی و یا خرافات عقلی دارند، از نوع همین اعتباراتی که اخلاق امروز جوامع غربی بر مبنای آن بنا گشته است و درست در همین مثالی که نویسندۀ مزبور ذکر کردهاند، روشن است که ایشان مراد اخلاق ناصری را از وضع و طبع در نیافتهاند؛ روبوسی زن وشوهر و یا دو نامزد در شارع عام عملی است خلاف طبع آدمی و اینکه در جامعۀ غرب توجه کسی به اینگونه امور جلب نمیگردد جوازی بر مطبوعبودن و یا معقولبودن آن نیست. در غرب اعمالی بسیار وقیحانهتر از این نیز نظر کسی را جذب نمیکند، چرا که در آنجا دهها سال است که بنیان اخلاقِ موافقِ طبع آدمی ویران گشته است و انسانها بر مبنای عادات و رسومی کاملاً غیرمطبوع و غیرمعقول زندگی میکنند.
باز هم ناچار از ابراز شگفتی هستیم که چگونه مقالهای چنین سبک و بیمایه در یک نشریۀ وزین وابسته به ستاد انقلاب فرهنگی به چاپ رسیده است؛ این هم از عجایب این روزگار وانفسایی است که تطاول آن گریبان ما را نیز گرفته است.
پی نوشتها:
[1]. آذر و دی و بهمن و اسفند 1368.
[2]. احمد سمیعی، رُمان، دنیاب خیال عصر ما، نشر دانش سال دهم، 1، آذر و دی 1368. ـ و.
[3]. ناصر ایرانی، بحران دموکراسی در ایران، نشر دانش، سال دهم، 2، بهمن و اسفند 1368. ـ و.
[4]. Fakhreddin Azimi, Iran, The crisis of Democracy (1941-53) ,London ,IB.Tauris &Co. Ltd.1989مقالۀ «بحران دموکراسی در ایران»، خلاصهای است از کتاب فوق به همراه مقدمهای از ناصر ایرانی. ـ و.
[5]. بحران دموکراسی در ایران، ص 24.
[6]. دوست داشتن چیزی چشم و زبان را میبندد (یعنی موجب پذیرش مطلق آن میشود). ـ و.
[7]. بحران دموکراسی در ایران، ص 24.
[8]. رمان، دنیای خیال عصر ما ص4.
[9]. رمان، دنیای خیال عصر ما ص 5.
[10]. رمان، دنیای خیال عصر ما ص 5.
[11]. رمان، دنیای خیال عصر ما ص 5.
[12]. رمان، دنیای خیال عصر ما ص 5.