ترقی یا تکامل؟
ضرورت بحث دربارۀ مبانیِ تاریخی تمدن غرب از آنجا پیش میآید که در میان همۀ مردم، چه آنان که شیفته و مرعوب فرآوردههای این تمدن هستند و چه آنان که از بسط سلطۀ غرب در رنجند و حتی با آن به مبارزه برخاستهاند، این پرسش عمومیت یافته است که «چرا رنسانس و در پی آن انقلاب صنعتی در غرب پیش آمد؟ لوازم تاریخی یک چنین تحولی چه بود و چگونه همۀ این لوازم، به یکباره در غرب جمع آمد و مؤدّی به تولد و رشد و اشاعۀ جهانشمول این تمدن شد؟»
این پرسش از جانب هر کس که عنوان شود بسیار بهجاست و البته حقیر مدعی نیستم که به این سؤال پاسخی کامل عرضه خواهم کرد، بلکه مقصود پایهگذاریِ بررسی و بحثی است که به یافتن جواب منجر شود. اگر «طلب» نباشد «وصل» حاصل نخواهد شد و اگر ما دل به روزمرگی خوش داریم و از تفکر دربارۀ این مفاهیم کلی بگریزیم، هرگز راه نجاتی برایمان پیدا نخواهد شد.
انقلاب اسلامی ایران آغاز عصر جدیدی در کرۀ زمین است که دیر یا زود آثار تحقق آن را در جهان آینده خواهیم دید. این انقلاب صرفاً با وجه سیاسی تمدن غربی یعنی امپریالیسم رودررو نیست. همانطور که پیش از این عرض شد، مَثَل این سخن، مَثَل آن است که بگوییم «ما فقط با دندانهای غول میجنگیم و به بقیۀ اعضایش کاری نداریم.» آیا میتوان فقط با دندانهای غول جنگید و با مغز آن کاری نداشت؟ انقلاب اسلامی ایران آغاز عصر فرهنگی جدیدی در عالم و سرمنشأ تحولی فرهنگی است که در آینده بنیان همه چیز را، از اقتصاد و هنر گرفته تا سیاست و تمدن، زیر و رو خواهد کرد و طرحی نو در خواهد افکند.
ریشۀ همۀ تحولات ظاهری فردی و اجتماعی در تحولات اعتقادی است و به همین علت است که حقیر با یقین کامل و با اطمینانی اینچنین، دربارۀ آیندۀ جهان سخن میگویم، چرا که اکنون امت مسلمان بار دیگر به پیمان نخستین خویش با آفریدگار جهان بازگشته است، به عهد اَلَست: اَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی[1] و این عهد اَلَست، خورشیدی تازه را در آسمان تاریخ متولد ساخته است که نور آن سراسر جهان را در خواهد نوردید و بنیان همه چیز را دیگرگون خواهد ساخت.
شناخت اجمالی ماهیت تاریخ کافی است که انسان را به یک چنین نتیجهای برساند. بنابراین، پیش از ورود در بحث از مبانی تاریخی تمدن غرب بیان دو مقدمۀ نسبتاً مفصل ضرورت دارد:
نخست اینکه اصلاً ماهیت تاریخ چیست؟
و دیگر اینکه از کجا اصطلاحات «شرق» و «غرب» در زبان راه یافته است؟ غرب کجاست و غربزدگی چیست؟ آیا مفاهیم شرق و غرب صرفاً جغرافیایی است؟ اگرنه، چرا ما یک تقسیمبندی جغرافیایی را با معانی جدید فلسفی به کار بردهایم؟
تا این دو مقدمه طرح نشود، وحدت مفاهیم بین این مجموعۀ مباحث و خوانندگان این سطور پیش نخواهد آمد و در چنین صورتی، سخن گفتن بیفایده است، چرا که اکنون مدتهاست که کلمات نیز به تبعیت از اوضاع زمانه مفاهیم متفاوت و مفترق و حتی متضاد یافتهاند و هر کس به خود اجازه میدهد که از کلمات هر معنایی که دلخواه اوست اتخاذ کند. ایدئولوژیهای رنگارنگ برای کلمات معانی رنگارنگی تراشیدهاند و هیچ مرجع و محور و حقیقت واحدی نیز وجود ندارد که انسانها برداشتهای متفرق و متضاد خویش را از کلمات واحد نسبت به آن اصلاح و تصحیح کنند.[2] نمونۀ آن افتراقی است که در معانی همۀ کلمات، از جمله علم، عقل، سیاست، اقتصاد، تاریخ، تکامل، تمدن، انسان، انسانیت، روح، ماده، ذهن، عین، اراده، حیات، طبیعت و... در ایدئولوژیهای مختلف پیش آمده است.
اگر کسی فکر میکند که ما مردم این عصر لفظ «ماده» را به همان معنایی به کار میبریم که قدیمیها ـ پیش از قرن هیجدهم میلادی ـ به کار میبردهاند سخت در اشتباه است. در نزد قدیمیها حتی مفهوم هندسه، ریاضیات، عدد، شیمی، فیزیک... نیز با آنچه ما امروزه از این الفاظ دریافت میکنیم زمین تا آسمان متفاوت بوده است. ما در بحث از حقیقت علم إنشاءالله دربارۀ این موضوع بحث خواهیم کرد و اگر کسی نمیتواند منتظر این مباحث بماند و میخواهد زودتر به نتیجه برسد میتواند به کتاب «سیطرۀ کمیت و علائم آخر زمان»[3] مراجعه کند.
برای جواب گفتن به سؤال «تاریخ چیست؟» قصد ندارم عقاید مختلفی را که در باب تاریخ وجود دارد نقل کنم و بگذرم. مباحثی که در مغربزمین در باب تاریخ رواج دارد به هیچ کورسویی در ظلمات راهبر نمیشود. تفکر غالب غربی اگرچه دم از آزادی و ولنگاری میزند، اما با اینهمه، بسیار مایل است که در جهت رد مسئولیت از فرد، سیر تاریخ را سیری جبری بداند و از این طریق همۀ گناهان خویش را بر گردن تاریخ بیندازد. ما قصد نداریم که پای در کویر خشک و تفتیدۀ این مباحث بگذاریم و مجموعهای از عقاید کورانه را کنار هم ردیف کنیم و فاضلمآبانه به روش روشنفکران امروزی اسم آن را «پژوهشی در باب تاریخ» بگذاریم، بلکه برای ما پُر روشن است که سیر تاریخ منطبق بر صیرورتی است که عالم امکان از قوۀ محض تا فعلیت کامل طی میکند و بنابراین، سخن گفتن از مبدأ و معاد سخن گفتن از تاریخ است.
تاریخ یک حرکت رهاشده و بیآغاز و انجام و انتظامناپذیر در ناکجاآباد نیست که معلوم نباشد از کجا شروع شده است، به کجا ختم میشود و بر چه سنتهایی استوار است. تاریخ آغاز و انجامی مشخص و صیرورتی قانونمند دارد. تاریخ در عین حال که دارای سیری ایجابی است، با اختیار انسان نیز منافات ندارد. نه اینچنین است که قهرمانان یکهتاز عرصۀ تاریخ باشند و نه آنچنان است که جبر تاریخ برای انسان محلی از اختیار باقی نگذارد. تاریخ زندگی ما انسانها بر کرۀ ارض جزئی از صیرورت کلی عالم خلقت است و بهراستی چگونه میتوان پنداشت که ما انسانها در عین حال که جزئی بسیار کوچک از نظام کلی عالم وجود هستیم، از نظم کلی و سنن آن تبعیت نکنیم و غایاتی جداگانه داشته باشیم؟
از سوی دیگر، نباید پنداشت که تبعیت از نظام کلی عالم خلقت و قانونمندی آن به مفهوم پذیرفتن جبر و نفی اختیار است، خیر. حقیقت این است که مطابق با فرمایش حضرات ائمه علیهمالسلام باید به امری بین این دو امر (جبر و اختیار) ایمان آورد و پذیرفت که انسان در عین تبعیت از نظام کلی عالم که آغاز و انجام و صیرورتی مشخص و قانونمند دارد، دارای اختیار است و اختیاراً سیر معین و مقدّری را طی میکند. اگر بعضی از علما فرمودهاند که اگرچه ما مختار هستیم اما در سلب اختیار از خود اختیار نداریم، به همین معناست. «ما مجبور هستیم که مختار باشیم» و این عبارت بسیار خوب از عهدۀ بیان اصل مطلب برمیآید.
در آیۀ مبارکۀ یازدهم از سورۀ «فصلت» در این باره بهروشنی سخن رفته است: ثُمَّ اسْتَوی اِلیَ السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْاَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً اَوْ کَرْهاً قالَتا اَتَیْنا طائِعینَ[4]. البته ادراک بیان آیۀ مبارکه در تمامی اجزای آن نیاز به دقت بسیار و بحثهایی بسیار مفصل دارد که از حوصلۀ این نوشته بیرون است، اما آنچه که در زمینۀ این تحقیق خاص میتوان از آیۀ مذکور برداشت کرد این است که غایت حرکت آسمان و زمین، وجود مقدس آفریدگار عالم است و اگرچه آسمان و زمین به زبان حال بیان کردهاند که ما مشتاقانه به سوی تو میشتابیم، اما لفظ «کَرْهاً» بدین علت در مبارکۀ مذکور ذکر شده است که نشان دهد آسمان و زمین در این حرکت مجبور هستند و امکان سرپیچی از این حرکت غایی وجود ندارد. معنای حرکت غایی آسمان و زمین به سوی پروردگار عالم به عبارت سادهتر این است که حرکت کمّی و کیفی جهان و تحولات ظاهری و باطنی آن، الهی و متکامل است.
تفکر مادیگرای غربی خود اذعان دارد که تطورات طبیعی عالم سیری تدریجی را در جهت تکامل میپیماید. کسی نیست بپرسد که اگر جهان این حرکت غایی را ـ که در آیۀ یازدهم سورۀ «فصلت» آمده است ـ نمیداشت، چگونه ممکن بود که تطورات و تحولات و تبدلات عالم امکان در جهت تکامل سیر کند. وجود تکامل تدریجی در عالم فینفسه بیانگر یک حرکت جوهری در ذات عالم است. وجود تکامل تدریجی در عالم فینفسه بیانکنندۀ این حقیقت است که تاریخ دارای سیری الهی است و آیات مبارکۀ بسیاری در قرآن مجید مؤید این مدعاست. آیات ٤٢ از سورۀ «نجم» و ٤٤ از سورۀ «نازعات» با بیان این معنا که «منتهای عالم امکان به سوی آفریدگار متعال است» تأییدکنندۀ این حقیقت هستند که تاریخ سیری الهی دارد. دهها مبارکۀ دیگر در قرآن مجید در ظلِ معنای رجعت، به همین حقیقت پرداختهاند. از جمله در آیۀ یازدهم از سورۀ «روم» آمده است: اَللهُ یَبْدَؤُا الْخَلقَ ثُمَّ یُعیدُهُ ثُمَّ اِلَیْهِ تُرْجَعُونَ.[5] لفظ «ترجعون» با همین محتوی ١٩ بار در قرآن مجید تکرار شده است. در آیۀ هشتم از سورۀ مبارکۀ «علق» منتهای این رجعت را بار دیگر وجود مقدس آفریدگار ذکر میفرماید: اِنَّ اِلی رَبِّکَ الرُّجْعی.[6] عبارت اِنّا للهِ وَ اِنّا اِلَیهِ راجِعُونَ[7] به شهادت بسیاری از مفسرین، از جمله علامۀ شهید استاد مطهری(ره)، تنها از مبدأ و معادِ یکایک انسانها سخن نمیگوید، بلکه شامل همۀ نظام خلقت میشود، بدین معنا که مبدأ و معاد آفرینش، وجود مقدس پروردگار و به عبارت دقیقتر، ذات علیای اوست.
این سخن شاید برای علمای علمزدۀ امروزی، «علمی» ـ به معنای اصطلاحی کلمه ـ نباشد، اما برای ما که پیرو قرآن هستیم کاملاً علمی ـ به معنای واقعی کلمه ـ است. ما از این سخن درمییابیم که همۀ وقایع تاریخی، جغرافیایی، زیستی، سیاسی، اقتصادی و غیره که در جهان اتفاق میافتد، نهایتاً در جهت تحقق حق و بسط حاکمیت او در سراسر جهان اتفاق میافتد. هیچ اتفاقی نیست که حقیقتاً به ضرر اسلام باشد و روایت اَلْخَیرُ فی ما وَقَع ـ خیر در آن چیزی است که رخ داده است ـ و آیۀ مبارکۀ: وَ مَکَرُوا و مَکَرَ اللهُ وَ اللهُ خَیْرُ الْماکِرینَ[8]، هر دو اشاره به همین حقیقت دارند. وقایع فینفسه در جهت حاکمیت حق اتفاق میافتند و سیر تاریخ، لاجرم به دولت جهانی عدل خواهد رسید و البته همانطور که عرض شد، این سخن را نباید به معنای نفی اختیار از انسان تلقی کرد. تقدیر عالم وجود بر سنتهایی لایتغیر و لایتبدل و لایتخلف بنا شده است و مختار بودن انسان از جملۀ این سنتهاست. «سنت» در بیان قرآن مجید به معنای قانونی است که تخلف و تغییر و تبدیل نمیپذیرد، چنان که در آیۀ مبارکۀ ٢٣ از سورۀ «فتح» آمده است: سُنَّهَ اللهِ الَّتی قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللهِ تَبْدِیلاً[9].
قانونمند بودن جهان به مفهوم نفی اختیار انسان نیست، بلکه مختار بودن انسان نیز یکی از همین مجموعۀ قوانین و سنتهایی است که در عالم جریان دارد. آیات مبارکهای که ناظر بر خلافت و جانشینی انسان هستند بر مختار بودن او گواهی میدهند، گذشته از آنکه عدهای از علما لفظ «امانت» را در آیۀ مبارکۀ: اِنّا عَرَضْنَا الْاَمانَهَ عَلَی السَّمواتِ وَ الْاَرْضِ و الْجِبالِ فَاَبَیْنَ اَنْ یَحْمِلْنَها وَ اَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْاِنْسانُ[10] به معنای اختیار تفسیر کردهاند و اگر لفظ «امانت» را به معنای ولایت و خلافت نیز بگیریم باز هم اختلافی به وجود نمیآید، چرا که آنچه به انسان لیاقت و استحقاق ولایت و خلافت بخشیده، اختیاری است که از جانب حضرت حق به او اعطا شده است.
این اختیار به معنای مطلقِ اختیار نیست. ما جزئی از کلِ عالم وجود هستیم و به عنوان یک جزء هرگز نمیتوانیم از مجموعۀ قوانین و سنتهای کلی عالم سرپیچی و تخلف داشته باشیم. چگونه یک چنین تصوری ممکن است که یک جزء به اختیار خویش از مجموعۀ احکامی که بر کلِ آن حکمفرماست خارج شود یا بر آن احاطه پیدا کند؟ انسان مختار است نه مطلقالعنان؛ باید بین این دو معنا تفاوت اساسی قائل شد.
نکتۀ مهم دیگری که ذکر آن ضرورت دارد ـ و شاید بیشتر از هر چیز دیگر ـ این است که فیمابین مفهوم تکامل و تعالی در معارف اسلامی ما و معنای ترقی[11] در مغربزمین تفاوتی مبنایی وجود دارد. این دو لفظ را نهتنها نباید مترادف با یکدیگر دانست، بلکه هرگز نباید برای دومی (ترقی) شأن حقیقی قائل شد. مبنای اعتقاد به ترقی از پیدایش علوم جدید سرچشمه گرفته است و بنابراین، هرگز نباید انتظار داشت که ریشههای این فکر به ماقبل رنسانس بازگردد. در کتاب «اندیشۀ ترقی»[12] نوشتۀ سیدنی پولارد از کتاب «انقلاب رنسانس» نوشتۀ ژوزف آنتونی مازئو نقل شده است که:
فکر ترقی، یعنی ترقی مداوم، و بی حد و حصر در صعود مستقیم از یک وضعیت پستتر به سوی وضعیتی عالیتر، تا قرن هفده برای انسان ناشناخته بود.[13]
آقای سیدنی پولارد نویسندۀ کتاب مذکور بدون اینکه علمزدگی خویش را پنهان دارد، با اعتقاد به شأن خدایی برای علم، همۀ فرضیات مربوط به فلسفۀ تاریخ و جامعهشناسی و اقتصاد را حول محور اندیشۀ ترقی بررسی و تحلیل کرده است و از این نظر کتاب او، بهخصوص برای آنان که مخالف با اعتقادات او هستند، بسیار خواندنی است.
حقیقت این است که اندیشۀ ترقیِ مستقیم و بیوقفۀ بشر در طول تاریخ اصلاً اندیشهای است که از علمزدگی برآمده است. علمزدگی و قول به شأن خدایی برای علم، یکی از وجوه عام تمدن امروز است و کموبیش در وجود همۀ انسانهای معاصر ـ بهجز اهل ولایت ـ نشانههایی از آن (علمزدگی) وجود دارد.
سیدنی پولارد معتقد است که اصولاً «اندیشۀ ترقی» «تنها پس از آنکه زنجیر موروثی اسارت روح... از هم گسست»[14] پیدا شده است و «علم، اتکای به انتظام سرمدی عالم را برانداخت، و خود به مهمترین جنبۀ زندگی انسان تبدیل شد. و از اینجا بود که انسان توانست به اصل پیشرفت وقوف حاصل کند...»[15] و حق با اوست. اگر اعتقاد به نظام الهی جهان و اصالت روح با اشاعۀ علمزدگی از بین نمیرفت هرگز بشر به اینچنین اندیشهای نمیرسید. او میگوید:
هنگامی که دکارت بر طبق اصول ریاضی یک جهان نو و اطمینانبخش بنا کرد، که عظمتش از جهان مذهب کمتر نبود، و هنگامی که نیوتون جهان واقعیت را با تمام پیچیدگیها و تضادهایش در چند قانون عمومی گنجانید، دیگر واضح بود که انسان جدید در عرصۀ بزرگی از تلاش وارد شده و از دنیای پیشین فاصلۀ زیادی گرفته است. دانشمندان که به جای فکر مجرد به پیشرفت علمی اهمیت میدادند، رفتار انسان جدید را تحت تأثیر خود قرار دادند.[16]
نخست باید دید که مقصود آنها از پیشرفت چیست. غایت و عصارۀ این مفهوم را خود سیدنی پولارد در مقدمۀ کتاب مذکور بیان کرده است:
ولی حمایت وسیع متفکران از مفهوم «ترقی» نیز لزوماً از اعتقادات فلسفی و تعقلی آنان سرچشمه نمیگیرد و در غایت امر به این حد میرسد که علم و تکنولوژی به افزودن بر منافع مادی غرب ادامه خواهد داد، و به لطف غرب[!]، همۀ جهانیان سریعاً به معیارهای اقتصادی و سیاسی مغربزمین نزدیک خواهند شد و به قول دکتر لیچ[17] عاقبت انسانهایی بهسان خدا، و حتی مقتدرتر از خدایان یونان باستان، پیدا خواهند شد که بر محیط خود تسلط مطلق خواهند داشت.[18]
پولارد در جملهای که از دکتر لیچ نقل کرده اصل مطلب را بیان کرده است. اصولاً اگر کسی از تاریخْ تفسیری مادی نداشته باشد، به مفهوم پیشرفت و ترقی نخواهد رسید. لازمۀ رسیدن به این مفهوم این است که شما نخست انسانهای گذشته را نیمهانسانهایی مقهور طبیعت و اسیر توتمها و تابوهای خودساخته و غرق در فقر و گرسنگی و مرض بدانید. همۀ تلاش اینچنین انسانی متوجه تکامل ابزار تولیدش خواهد بود، چرا که غلبه بر قهر طبیعت و نجات از فقر و گرسنگی صرفاً در بهتر شدن ابزاری است که با آن به کار تولید غذا میپردازد. تنها در پرتو این تفکر است که تاریخ تمدن به اعصار سنگ و مفرغ و مس و آهن و... تقسیم میشود. انسان عصر حجر یعنی انسانی که ابزار تولیدش را از سنگ میساخته است و انسان عصر مفرغ از او پیشرفتهتر است، چرا که ابزار تولیدش از سنگ به مفرغ تکامل یافته است. مهم ابزار تولید غذاست و اگر این قوم که ابزارش پیشرفتهتر شده است قوم لوط هم باشد، در تفسیر مادی تاریخ تفاوتی نمیکند.
لازمۀ ادراک مفهوم پیشرفت در مرحلۀ بعد این است که همۀ وقایع و اعصار شرمآور تاریخ غرب را به عنوان مرحلهای از پیشرفت تلقی کنید. اگر شما فیالمثل دوران بردهداری را در اروپا و آمریکا مرحلهای از پیشرفت محسوب ندارید، چگونه میتوانید اعتقاد داشته باشید که بشر پیشرفتی مستقیم و بیوقفه داشته است؟ سیدنی پولارد با صراحت پیدایش و توسعۀ بردگی را یکی از نقاط روشن سیر تکاملی بشر میداند. و تنها او نیست که اینگونه میاندیشد؛ لازمۀ پذیرفتن اندیشۀ ترقی همین است.
برای اثبات این سیر تکاملی میتوان به نقاط روشنی اشاره کرد: استقرار اردوگاههای دائمی چادرنشینان، پیدایش امپراتوریهای رودکناران که از نیروی آب استفاده میکردند و به اوزان و مقیاس و فن کتابت دسترسی داشتند؛ استخراج و تصفیۀ مفرغ و آهن؛ و یا پیدایش و توسعۀ بردگی. ولی این ترقیات صدها و هزارها سال طول میکشید، و حرکتش بهقدری کُند بود که برای مردم روزگاران قدیم قابل مشاهده نبود...[19]
نقاط روشنی که او برای اثبات سیر تکاملی خویش ذکر کرده است مؤیدی بر مدعای ماست:
اسکان عشایر کوچرو (آغاز مدنیت)؛ پیدایش امپراتوریهایی با ابزار تولید متکامل؛ باز هم تکامل بیشترِ ابزار تولید در تصفیۀ مفرغ و آهن؛ پیدایش و توسعۀ بردهداری (شناخت نیروی کار و استفاده از بردهها در جهت تأمین نیروی کار لازم برای پیشرفت تولید) و...
مرحلۀ بعدیِ سیری که سیدنی پولارد برای تاریخ ترسیم کرده است، باید به اینجا برسد: ایجاد کارخانههای بزرگ و جایگزین کردن نیروی کارگرها بهجای بردهها و بالاخره اتوماسیون (ماشینیسم و خودکاری).
بهراستی چرا غرب این همه در عمق تفکرات استکباری و امپریالیستی خویش غرق شده است که شناعت این نحوۀ تحلیل تاریخ را ادراک نمیکند و این خزعبلات را به عنوان تاریخ تمدن به خورد ملتهای جهان داده است؟
نگاهی به تاریخ بردهداری در اروپا و آمریکا میتواند ما را بیشتر به عمق فاجعه نزدیک کند. نیروی کار میلیونها بردۀ سیاهپوستی که از آفریقا ربوده میشدند و در بازارهای علنی بردهفروشی به فروش میرفتند و به عنوان حیواناتی کارکُن در مزارع به بیگاری کشیده میشدند آمریکا را آمریکا کرده و غرب را به این سطح از توسعۀ اقتصادی کشانده است. آیا این دوران اسفبار و شرمآور تاریخ زندگی بشر را باید بهمثابه «نقطهای روشن از پیشرفت» نگریست یا به عنوان مرحلهای تاریک از هبوط بشر و تفسیر عینی، این آیۀ مبارکه که ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ و َالْبَحرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النّاسِ[20]؟ کدامیک؟
توسعۀ اقتصادی ـ بهمفهوم رایج ـ نیاز به نیروی کار دارد. برای آن که تاریخ را بر این مبنا تفسیر میکند، اصلِ پیشرفت توسعۀ اقتصادی است و برای او چه تفاوتی میکند که این نیروی کار از کجا تأمین شود؟ با عرض پوزش، چه تفاوتی میکند که این نیروی کار را قاطرها تولید کنند یا بردهها؟ غرب میخواهد توسعۀ اقتصادی پیدا کند و این را تنها معیار و محک پیشرفت و ترقی میداند و توسعه، نیاز به نیروی کار دارد. این نیروی کار از هر کجا تأمین شود گامی به سوی ترقی است. صورت آرمانی یا صورت مثالیِ غرب تمدن یونان و روم باستان است و نه عجب اگر آنها نیز مردم غیر خویش را «بربر» میدانستند و نیروی کار مورد نیاز خود را از طریق بردهداری تأمین میکردند.
امروز آنچنان که سیدنی پولارد در مقدمۀ کتاب گفته است، اندیشۀ ترقی را مذهب جدید یا جانشین جدید مذهب مینامند و او اذعان دارد که این نامگذاریی چندان بیدلیل نیست. اگر غایت و آرمان بشر «تمتع بیشتر از حیات دنیایی با هر قیمتِ ممکن» باشد، پُر روشن است که تکنولوژی، محصول معجزهآسای علوم جدید، حلّال همۀ مشکلات خواهد شد. تکنولوژی خواهد توانست که غلبۀ بشر را بر طبیعت و محیط خویش تحقق بخشد و ابزار و روشهای تولید را به مرزی از پیشرفت برساند که انسان حتی مقتدرتر از خدایان یونان باستان و مرفهتر از اشراف تمدن باستانی روم و یونان زندگی کند.
اگر اینچنین باشد، تکنولوژی بُتی مقدس است و باید علم را که زمینۀ پیدایش این معجزۀ زمینی را فراهم آورده است، پرستید. متفکران قرن هفدهم و هیجدهم با انطباق فرضیههای عوامپسندانۀ علوم جدید بر جهان و فرضِ یک سیر خطیِ مستقیمِ تاریخی برای پیشرفت ابزار و روشهای تولید غذا و پرستش تکنولوژی، به اندیشۀ دترمینیستی ترقی دست یافتند. بنا بر این اندیشه، انسان امروز نسبت به همۀ زمانهای گذشته در بالاترین حد از پیشرفت و ترقی قرار گرفته است و ـ (العیاذبالله) ـ جای هیچ تردیدی وجود ندارد که مردم امروز در مقایسه با حضرت رسول اکرم(ص) و اصحاب و اولاد او بینش عالمانهتر و حقیقیتری نسبت به جهان آفرینش دارند. بهراستی چرا مردم غرب به این حد از عُجب گرفتار آمدهاند؟
معنای تکامل و تعالی تدریجی انسان در معارف ما با آنچه که غربیها در باب ترقی دترمینیستی بشر میگویند زمین تا آسمان متفاوت است. تکامل و تعالی برای ما اصالتاً یک اعتلای معنوی است که لاجرم دارای آثار و برکات دنیایی نیز هست. ما نیز نوعی تعالی و تکامل که ناشی از حرکت جوهریه است برای انسان قائل هستیم، اما این صیرورتِ تکاملی هرگز یک سیر خطی مستقیم و بیوقفه را در جهت تمتع هر چه بیشتر از حیات دنیایی طی نمیکند.
پی نوشتها:
[1]. اعراف/ 172.
[2]. این عصر اصلاً عصر تفرقه است. وحدت و اتحاد ناشی از توحید است و انسانیت هرچه از توحید به سوی شرک و الحاد گرایش پیدا کند، بیشتر و بیشتر به سمت تفرقه در همۀ زمینهها پیش خواهد رفت. پیدایش ایسمهای متعدد در تفکر بشر امروز، فینفسه تأییدی بر همین سخن است و نیاز به هیچ دلیل دیگری نیست.
[3]. رنه گنون، سیطرۀ کمیت و علائم آخر زمان، علیمحمد کاردان، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، 1361.
[4]. سپس به آسمان استوا فرمود و آن دودی بود و به آسمان و زمین گفت که با طوع و رغبت یا به جبر و کراهت به سوی من بشتابید. عرض کردند که با شوق و رغبت میآییم.
[5]. خداست که خلقت را آغاز فرموده است و سپس آن را باز خواهد گرداند. آنگاه به سوی او رجعت خواهید کرد.
[6]. بازگشت به سوی آفریدگار توست.
[7]. بقره/ ١٥٦.
[8]. آل عمران/ ٥٤.
[9]. این سنت الهی است که از پیش جریان داشته است و ابداً در سنت خدا تبدیل و تغییری نخواهی یافت.
[10]. احزاب/ ٧٢.
[11]. Progress
[12]. The Idea of Progress
[13]. سیدنی پولارد، اندیشۀ ترقی تاریخ و جامعه، حسین اسدپور پیرانفر، امیرکبیر، تهران، ١٣٥٤، ص 20.
[14]. اندیشۀ ترقی...، ص ١٥.
[15]. اندیشۀ ترقی...، ص 21.
[16]. اندیشۀ ترقی...، ص 21.
[17]. Edmond Leac
[18]. اندیشۀ ترقی...، صص ١٠ و 11.
[19]. اندیشۀ ترقی...، ص١٦.
[20]. روم/ ٤١.