توسعهیافتگی، اوتوپیای قرن حاضر
امروزه در زبان رایج سیاست، ملل جهان را به دو دسته تقسیم میکنند: توسعهیافته و توسعهنیافته. بهراستی این توسعه چیست که میتواند معیار تقسیمبندی قرار بگیرد؟ علت طرح این سؤال چیست؟
انسان موجودی آرمانطلب و مطلقگراست و همواره زندگی خود را بهگونهای تنظیم میکند که به آرمانهای مشخصی ختم شود. قضاوت و ارزیابی او در امور نیز به معیار و میزان و نظام ارزشی خاصی برمیگردد که از آرمان خویش کسب کرده است. آرمان دورنمایی است که انسان در فراسوی حیات خویش تصور و تجسم میکند و آنگاه راه زندگی خویش را بهگونهای انتخاب میکند که به آن آرمان متصور برسد.
اما در اینکه این آرمانها چگونه انتخاب میشوند نیز سخن بسیار است. اجمالاً، شناخت انسان از جهان و خویشتن در مجموع منتهی به بینشی کلی میشود که آرمانها از آن نتیجه میشوند. این بینش کلی ـ که شامل شناخت انسان از جهان و خویشتن است ـ پشتوانۀ همۀ اعمال و رفتار و سخنان انسان قرار میگیرد.
ارزشگذاری انسان بر روی پدیدههای اطراف خویش نیز از همین بینش کلی و آرمانهای برآمده از آن نتیجه میشود. چرا ملل جهان را به مسلمان و غیر مسلمان یا مستقل و غیر مستقل، استعمارزده و استعمارگر، آزاد و غیر آزاد... تقسیم نکنیم؟ اگر ما کشورهای جهان را به مسلمان و غیر مسلمان تقسیم کنیم، این تقسیمبندی حکایت از نظام ارزشی خاصی دارد که از مکتب، یعنی نظام اعتقادی خاصی برآمده است.
با تقسیمبندی جهان به کشورهای مسلمان و غیر مسلمان، همه درمییابند که این تقسیمبندی از جایی که به اعتلای اسلام و مجد و عظمت مسلمانان اعتقاد داشته برآمده است. این سنت پسندیده که در آغاز هر کار تحقیقی و پژوهشی نخست به تعریف شاخصها میپردازند، از همینجا برآمده که این تعریفهای اوّلیه، راهبر انسان به سوی نظام ارزشی و میزانی است که با آن به پدیدههای اطراف خویش نظر میکند و دربارۀ آنان به داوری و قضاوت مینشیند.[1] بنابراین، قبل از اینکه ما هر تقسیمبندی یا طریقی را بپذیریم باید به پشتوانۀ آن نظر کنیم و ببینیم که آیا با نظام اعتقادی (مکتب) ما انطباق دارد یا خیر.
حال دیگرباره به سؤال اوّلیۀ خویش بازگردیم: چرا ملل جهان را به توسعهیافته و توسعهنیافته تقسیم میکنند؟ آن آرمان اعتقادی که در پشت این تقسیمبندی نهفته است چیست و چرا معیارهای دیگری برای تقسیمبندی انتخاب نکردهاند؟ این تقسیمبندی نشان میدهد که در فراراه اندیشه و خواستههای انسان امروز، آرمان توسعهیافتگی قرار گرفته است که بهمثابه سرزمین افسانهای و پُرراز و رمز و پُرجاذبهای انسانها را به جانب خویش میکشد و معیار این توسعهیافتگی ـ آنچنان که خواهیم دید ـ درآمد سرانه و مصرف است. با معیار توسعه، انسانها دو دسته بیشتر نیستند: فقیر و ثروتمند؛ و میزان فقر و غنا نیز «مصرف» است. البته فقر ـ آنچنان که خواهد آمد ـ در اسلام مذموم است[2] و مسلماً جامعۀ آرمانیِ مسلمانان، جامعۀ فقیری نیست. اما این نه بدان معناست که ما ضرورتاً ناچار باشیم آرمان توسعهیافتگی را بپذیریم، چرا که با پذیرفتن این آرمان، جستوجوی ثروت و تکاثر برای ما اصالت خواهد یافت و ابعاد روحانی و معنوی وجود آدمی تحتالشعاع این آرمان به فساد و تباهی خواهد گرایید.
ادراک کامل این مطلب از یک طرف به شناخت حقیقت وجود آدمی و دریافت سنتهای تاریخی و از طرف دیگر به معنای حقیقی فقر برمیگردد. بدین ترتیب بحث ما پیش از آنکه وارد در فصول دیگری بشود باید به دو سؤال در حد امکان جواب دهد:
ـ نقش آرمانها (ایدهآل[3]ها) در ساختن انسان، جامعه، و تاریخ چیست؟
ـ معنای حقیقی «فقر» در اسلام چیست؟
چرا انتخاب توسعۀ اقتصادی به عنوان آرمان (ایدهآل)، اصالت روح بشر را تحتالشعاع میگیرد و وجود معنوی او را به فساد و تباهی میکشاند؟
آرمانها (ایدهآلها) همواره علت غایی حرکتهای فردی و اجتماعیِ بشر هستند. هدف، آن غایت مشخصی است که انسان فراراه خویش تصور میکند و مسیر خود را بهگونهای پیش میگیرد که بدان دست یابد. اهداف انسان با توجه به خواستهها و نیازهایش انتخاب میشوند و گذشته از آنکه این خواستهها ممکن است حقیقی یا کاذب باشند، هدف اصلی یا آرمان او آن نقطهای است که انسان جواب تمامی خواستههایش را در آن جستوجو میکند. این فطرت انسان است که بر این اصل قرار دارد و او خواهناخواه از آن تبعیت میکند. با توجه به همین فطرت است که قرآن میفرماید: لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللهِ اُسْوَهٌ حَسَنَهٌ[4]، چرا که انتخاب اسوه و تبعیت از آن ضرورت خلقت بشر است و در این میان اگر از اسوههای حسنه اعراض کند، نه اینچنین است که بتواند خود را در وضعیتی خنثی محفوظ بدارد و به سوی نمونههای سوء گرایش نیابد؛ خیر! اگر بشر از اسوههای حسنه اعراض کند بهناچار به سوی ائمۀ کفر خواهد گرایید.
علت وضع کلمۀ «امام» نیز همین است؛ «امام» به معنای پیشوا، آرمان وجودی بشر، و آن غایتی است که همۀ صفات تکاملی انسان در وجود او تبلور یافته است. تبلیغات شیطانی غرب و شرق نیز از همین خصوصیت فطری بشر که در نهاد خلقت او موجود است سوء استفاده میکند و با آفریدن قهرمانانی کاذب برای اصناف مختلف، جامعه را به هر جانبی که میخواهد سوق میدهد.
مصرف (آنچنان که در فصلهای آینده خواهیم دید) یکی از ارکان نظام اقتصادی غرب است، چرا که اصولاً عرضه و تولید بیشتر هنگامی ضرورت پیدا میکند که تقاضا و مصرف بیشتر در جامعه موجود باشد و تقاضا و مصرف بیشتر نیز مستقیماً بر تبلیغات مبتنی است. نیازهای حقیقی بشر محدود است و وقتی از حد طبیعیِ اشباع (سیر شدن) گذشت، دیگر در وجود او میل و گرایشی برای مصرف باقی نمیماند. بنابراین، تنها راههایی که برای تشویق و ترغیب جامعه به مصرف بیشتر باقی میماند، این است که از یک سو کالاهای مصرفی جلا و تزیین و تنوع بیشتری پیدا کنند و از سوی دیگر با ایجاد گرایشهایی انحرافی مثل مُدگرایی و تجددطلبی و... در او تقاضای بیشتری برای مصرف ایجاد کنیم. البته راه سومی نیز وجود دارد: توسعۀ بازار و جستوجوی بازارهای جدید؛ یعنی همان انگیزهای که به استعمار نو منتهی شده است. (و در مباحث مربوط به مصرف إن شاءالله مفصلاً بدان خواهیم پرداخت.)
قهرمانسازی یکی از ارکان محتوایی تبلیغات غرب و راهی است که دولتهای استکباری و سلاطین امپراتوریهای اقتصادی دنیا برای تعدیل و تنظیم مؤلفههای اجتماعی در جهت تمایلات و اهوای شیطانی خویش یافتهاند. تاریخ تبلیغات سینمایی و تلویزیونی غرب با فرار از واقعگرایی در قالب شخصیتهای مضحکی مثل لورل و هاردی آغاز میشود و با عبور از مرحلۀ بازسازی اسطورههای افسانهای یونان باستان پای به مرحلۀ قهرمانسازی در جهت بنیانگذاری نظام ارزشی سرمایهداری و تعدیل و کنترل واکنشهای روانی و اجتماعیِ مخالف با آن میگذارد و در این مرحله، بررسی قهرمانهای مخلوق تبلیغات میتواند مسیر اجتماعی غرب را در مسیر قبول ارزشهای نوین سرمایهداری به ما نشان دهد. خلق شخصیتهای کازانوا[5]یی و ژیگولو که مظهر کامجویی و لذتطلبی و دمغنیمتی (اپیکوریسم[6]) هستند تصادفی نیست. لفظ «کُرنلی» ـ که به نوعی آرایش مو اطلاق میشود ـ از اسم «کُرنل وایلد» هنرپیشۀ قدیمی آمریکایی گرفته شده است.
تأثیر این قهرمانهای مخلوق تبلیغات بر ذهن و زندگی اجتماعاتی نظیر ما بسیار عجیب و حیرتانگیز است. با اینکه ما اکنون سالهاست که از منظومۀ اقمار تبلیغاتی غرب خارج شدهایم، اما حضور بتهای تبلیغاتی غرب در میان جوانان بالاشهرنشینِ کشور ما از گستردگی و نفوذ شیطانی فرهنگ غرب حکایت دارد. تقارن اشاعۀ فیلمهای جنایی و خلق شخصیتهایی مثل جیمزباند (٠٠7) را با جنگ ویتنام تصادفی نینگارید. حکومت آمریکا برای آماده ساختن افکار و ارواح مردم سراسر دنیا و مخصوصاً جامعۀ آمریکا برای جنایات و خونریزیهایی که در ویتنام انجام میشد، ناچار بود که از قهرمانسازیهای تبلیغاتی استفاده کند. اکنون نیز «رمبو» بتِ جدید آمریکا که یک سرباز بازگشته از جنگ ویتنام است، همین وظیفه را بر عهده دارد.
شاید مثالهای خودمانی ملموستر باشد. در همین جامعۀ طاغوتزدۀ خودمان، شاه فضای عمومی جامعه را از طریق تلویزیون و سینما و با خلق شخصیتهایی مثل «قیصر» و «ستار» و «گوگوش» و «فردین» و غیره کنترل میکرد. چرا اینچنین است؟ چرا در اجتماع انقلابی ما با اینکه فضای تبلیغاتی جامعه مستقیماً تحت نفوذ و سیطرۀ استکبار جهانی قرار ندارد، یکباره تب داغ پانک و بعد هم اپیدمی رمبو اکثر جوانان بالاشهری را بیمار میکند و حتی دایرۀ نفوذ این بیماریها بعضاً ـ و البته بسیار محدود ـ تا پایینشهر هم گسترده میشود؟
نگاهی به جانب مثبت قضیه نیز بیندازیم. در آغاز جنگ تحمیلی و بعد از سقوط خرمشهر، آنگاه که حضرت امام از سر صدق فرمودند: «رهبر ما آن طفل دوازدهسالهای است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم ما بزرگتر است، با نارنجک خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید»[7]، آرمان «محمدحسین فهمیده» برای بسیاری از نوجوانان حزباللهی ما آنچنان درخششی یافت که هنوز هم بعد از گذشت پنج سال از آغاز جنگ تحمیلی و آنهمه ناملایمات و سختیها، از بین نرفته است. این یک گرایش فطری انسان است که در فراراه حرکت خویش در مسیر زندگی، اسوههایی ـ یا به تعبیر غربیها، قهرمانهایی ـ آرمانی انتخاب میکند و از آن پس همواره میکوشد تا خود را با آن نمونههای آرمانی به طور کامل تطبیق دهد. اما نه اینچنین است که این جاذبۀ فطری همیشه در جهات سوء عمل کند؛ تقلید که یک نیاز ذاتی بشری است از یک طرف در جامعۀ شیعیان به وحدت و یکپارچگی جامعه در اطاعت از احکام شرع و عقل میانجامد، اما از طرف دیگر، همین خصوصیت فطریِ تقلید ـ البته به معنای غیر فقهی آن ـ کار را بدانجا میکشاند که این گفته مصداق پیدا کند: «خلق را تقلیدشان بر باد داد.»[8]
نقش اجتماعی و تاریخی آرمانها (ایدهآلها) بسیار عظیمتر است، چرا که اصولاً اجتماع و تاریخ بر افراد بنا میشود. اجتماع و تاریخ هر چند دو ماهیت کلی هستند که بهمثابه دو ارگانیسم زنده با آغاز و پایان و سیر حیاتیِ مشخص اعتبار میشوند، اما واقعیت آنها مبتنی بر وجود افراد است. جامعه و تاریخ نیز همچون افراد انسانی مسیر حرکت خویش را در مطابقت با آرمانهای معینی پیدا میکنند. اگر تمدن یونان ـ که تمدن فعلی غرب بسط و گسترش آن است ـ با آرمان مدینۀ فاضلۀ افلاطون آغاز میشود، به همین علت است که سیر تاریخ و اجتماع نیز همچون افراد بشر محتاج به تصور غایات یا آرمانهایی در فراراه حرکت خویش است تا آنجا که در میان عوام مردم نیز که با فلسفۀ یونان و مسائل آن آشنایی ندارند، مدینۀ فاضله به صورت یک تعبیر رایج وجود دارد و هرکس در ذهن خویش از آن صورتی ساخته است. برای ما شیعیان معنای مدینۀ فاضله با حکومت جهانیِ عدل حضرت مهدی (عجلالله تعالی فرجه الشریف) انطباق دارد و این آرمان با مدینۀ فاضلۀ[9] افلاطونی زمین تا آسمان متفاوت است.
اوتوپیای[10] افلاطونی، غایتِ حاکمیت انسان ـ به تعبیر غربی آن ـ بر کرۀ زمین است، حال آنکه حکومت جهانی عدل برای مسلمانان، آرمانی است که در حاکمیت احکام خدا بر اجتماع بشر معنا پیدا میکند. همین دو آرمان یا ایدهآلِ تاریخی است که یکی به تمدن غرب و سیطرۀ شیطانی آن در جهت تمتع هر چه بیشتر از نعمات و لذایذ دنیایی میانجامد و دیگری به انقلاب اسلامی ایران و برپایی حکومت جهانی اسلام.
همانگونه که فرد بشر، بدون اسوه و امام و هدف و آرمان دچار گمگشتگی و سرگردانی میشود، جامعه و تاریخ نیز بدون آرمان غایی و مدینۀ فاضله نمیتواند حیات خویش را استمرار بخشد. لاجرم، همانگونه که اسوه و امام میزان قضاوت و داوریِ افراد انسانی قرار میگیرد، جامعه و تاریخ نیز میزان خویش را از مدینۀ آرمانی خود کسب میکنند. از زمان تألیف مدینۀ فاضلۀ افلاطون قرنها میگذرد و در طول این قرنها، و مخصوصاً در قرون اخیر، اوتوپیاهای دیگری نیز توسط نویسندگان و فلاسفۀ غربی تصویر شده، اما همۀ آنها مبتنی بر مدینۀ آرمانیِ افلاطون است. همۀ این اوتوپیاها بلااستثنا در جستوجوی لامکان و لازمانی هستند که در آنجا خدا وجود ندارد، مرگی اتفاق نمیافتد، و انسان میتواند جاودانه بدون اینکه از مرگ و معاد و آخرت ترس داشته باشد، به کامجویی و تمتع بپردازد. این آرمان واحد در قرنهای مختلف صورتهای مختلفی یافته و ایدهآلِ توسعهیافتگی آخرین صورتی است که به خود گرفته است.
خوب! حالا هنگام تکفیر این حقیر فرا رسیده است. به پرسش صدر بحث بازگردیم: چرا در زبان رایج سیاست، جهان را به ملل توسعهیافته و توسعهنیافته تقسیم میکنند؟ مگر توسعهیافتگی با مشخصاتی که عرض خواهد شد میتواند میزان و معیاری باشد که جوامع بشری را نسبت بدان معنا کنیم؟ جامعۀ توسعهیافته ـ به معنای غربی آن ـ چطور جامعهای است؟
اجمالاً میتوان گفت جامعۀ توسعهیافته جامعهای است که در آن همه چیز حول محور مادی و تمتع هر چه بیشتر از لذایذی که در کرۀ زمین موجود است معنا شده و البته برای اینکه در این چمنزارِ بزرگ همه بتوانند به راحتی بچرند، یک قانون عمومی و دموکراتیک لازم است تا انسانها را در عین برخورداری از حداکثر آزادی (ولنگاری) از تجاوز به حقوق یکدیگر باز دارد. این توسعه که نتیجۀ حاکمیت سرمایه یا سرمایهداری و اصالت بخشیدن به اقتصاد نسبت به سایر وجوه حیات بشری است محصول مادیگرایی و تبیین مادی جهان و طبیعت است.
آیا هیچیک از این آقایانی که منادی توسعۀ اقتصادی در جهان امروز هستند، حتی برای یک بار از خود پرسیدهاند:
ـ برای اینکه جامعهای در کمال سلامت روحی و آسایش معنوی به سر برد، آیا باید قاعده و ضابطۀ مشخصی را در مصرف و تمتع از لذایذ در پیش بگیرد یا نه؟
ـ آیا انسان باید الگوی مصرف خویش را با توجه به نیازهای حقیقیِ خویش انتخاب کند؟ یا خیر، باید به حرص و آز و ولع خود برای تمتع هر چه بیشتر میدانِ رشد بدهد؟
ـ آیا روح دارای اصالت است یا جسم؟
ـ آیا توسعه باید به نیازهای روحی انسان پاسخ بدهد؟ یا نه، فقط باید احتیاجات جسمی او را ـ آن هم بر اساس نیازهای کاذب ـ برآورده سازد؟
ـ آیا هدف توسعه این است که جامعۀ انسانی را به تعادل همزمانِ روحی و سلامت جسمی برساند؟ یا نه، فقط باید زمینۀ رشد مادی را برای او فراهم کند؟
توسعۀ اقتصادی آرمان پُرجاذبۀ عصری است که بشر خدا را فراموش کرده و از جاودانگی روح خویش غفلت کرده است. در تقسیمبندی ملل جهان به توسعهیافته و توسعهنیافته معیار و میزان چیست؟ توسعۀ اقتصادی. به اعتقاد حقیر آن بینش خاصی که جهان را با ماده معنا میکند میتواند بُعد اقتصادیِ حیات بشر را مبنای شناخت و تعریف او قرار دهد. در نظام اعتقادی ما آن توسعهای معتبر است که بر تعالی روحی بشر تکیه دارد و تعالی روحی بشر نیز به پرهیز از فزونطلبی و تکاثر، و منع اسراف و تبذیر، و پیروی از یک الگوی متعادلِ مصرف منتهی میشود، نه به رشد اقتصادی محض. بنابراین، ما ابتدائاً جهان را به توسعهیافته و توسعهنیافته تقسیم نمیکنیم و این مبنا را هم برای تقسیمبندی قبول نداریم. اما اگر سؤال را بدین ترتیب طرح کنیم که «آیا نمیتوان راهی برای توسعۀ اقتصادی پیدا کرد که مخالفتی با اسلام نداشته باشد؟» جواب این است که چرا، میتوان. اما آیا طرح این سؤال موکول بدان نیست که ما نخست ضرورت توسعۀ اقتصادی را اثبات کرده باشیم؟
هنوز تا رسیدن به این سؤال مباحث و منازل مقدماتی بسیاری لازم است که رفتهرفته ـ به امید خدا ـ طرح خواهد شد.
پی نوشتها
[1]. دربارۀ هر یک از این کلماتِ «پدیده»، «ارزش»، «نظام ارزشی»، «مکتب» و غیره... سخن بسیار است که در ادامۀ فصلهای آینده رفتهرفته بدانان خواهیم پرداخت.
[2]. منظور از «فقر»، فقر مادی است، نه فقر ذاتی در مقابل غنای پروردگار. این دومی همان فقری است که حدیث نبوی الفَقرُ فَخْریِ ـ فقر افتخار من است ـ بدان اشاره دارد.
[3]. Ideal
[4]. در رسول خدا برای شما اسوهای حسنه است؛ احزاب/ 21.
[5]. Casanova، جیووانی جاکوپو کازانوا (١٧٩٨ـ١٧٢٥)، ماجراجوی ایتالیایی؛ کنایه از فرد لاابالی و عیاش. ـ و.
[6]. Epicureanism
[7]. امام خمینی، صحیفۀ نور، ٢٢ ج، مرکز مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی، ج ١٤، ص ٦٠.
[8]. جلالالدین بلخی، مثنوی معنوی، دفتر دوم، حکایت فروختن صوفیان بهیمۀ مسافر را... ـ و.
[9]. بهتر است گفته شود اوتوپیای افلاطونی.
[10]. Utopia مدینۀ فاضله.