نظام آموزشی و آرمان توسعهیافتگی
دنیاگرایی بشر امروز کار جهان را به سمتی سوق داده که اقتصاد بر سایر وجوه حیات انسانی غلبه یافته است. در تفکر امروزی غرب که متأسفانه مقبولیتی عام یافته و در پهنۀ زمین اشاعه پیدا کرده است، بشر را صرفاً از دریچۀ نیازهای مادی و دنیاییاش مورد مداقه و بررسی قرار میدهند. مهمترین فاجعهای که در این نحوۀ بررسی اتفاق میافتد این است که ماهیت حقیقی و فطرت الهی بشر مورد غفلت قرار میگیرد و انسان در مجموعهای از غرایز حیوانی خلاصه میشود و وقتی اینچنین شد، لاجرم دیگر تکامل و تعالی انسان در بازگشتن به فطرت الهیاش نیست، در تأمین هر چه بهتر و بیشتر نیازهای مادی و غریزی اوست.
با این مقدمۀ مختصر کاملاً روشن میشود که چرا برای بشر امروز توسعۀ اقتصادی جایگزین تکامل روحی شده است. لفظ «توسعه» در فرهنگ جدید بشر به معنای تکامل استعمال میشود و اصلاً این سؤال به ذهن کسی خطور نمیکند که: «از کجا معلوم است که تکامل و تعالی انسان حتماً در توسعۀ اقتصادی باشد؟»
آیا شما تا به حال در مقالاتی که راجع به توسعه خواندهاید به این پرسش یا پرسشی شبیه به این برخوردهاید؟ لزوم توسعۀ اقتصادی، آن هم به شیوههایی که امروز مرسوم است، آنچنان مطلق انگاشته میشود که تو گویی هیچ جای تردیدی در آن وجود ندارد. علت این امر این است که در ذهن بشر امروز توسعه و تکامل مفهومی مشترک یافتهاند و در لزوم تکامل و تعالی هم که کوچکترین تردیدی روا نیست.
در معتقدات اسلامیِ ما از آنجا که برای روح مجرد و فطرت الهی قائل به اصالت شدهاند، توسعه و تکامل به یک معنا نیستند. برای ما تکامل و تعالی در رجعت به فطرت الهی یا بازگشت به بهشتی است که از آن هبوط کردهایم ـ بهشت اعتدال ـ و با این ترتیب معلوم نیست که توسعۀ اقتصادی، آن هم با روشهایی که امروزه مرسوم است، در جهت تکامل روحی و بازگشت بشر به فطرت الهیاش باشد. بنابراین، برای ما جای این پرسش که در صدر کلام آمد وجود دارد که: «از کجا معلوم است که تکامل و تعالی انسان حتماً در توسعۀ اقتصادی باشد؟»
از آنجا که لزوم توسعۀ اقتصادی با روشهای معمول امر مطلقی انگاشته میشود، همۀ نظامات اجتماعی و نهادهای حکومتی بر همین محور تشکل یافتهاند و این یکی از بارزترین جلوههای غلبۀ اقتصاد بر سایر وجوه حیات بشری است. «دیکتاتوری اقتصاد» عبارتی است که شوماخر، نویسندۀ کتاب «کوچک زیباست» برای این غلبه یافته بود و ما هم این عبارت را در بعضی از قسمتهای این کتاب به کار بردیم؛ اقتصاد دیکتاتورِ بلامنازع دنیای امروز است و هم اوست که به نظامات و معاملات و مناسبات اجتماعی شکل داده و آنها را بر محور نیازهای خود معنا کرده است و دقت در این امر لازمۀ ادامۀ بحث ماست.
در یکی از کتابهای بسیار خوبی که در زمینۀ شناخت امپریالیسم نگاشته شده[1] میخوانیم:
بافت اقتصادی نوین و مقتضیات جدید دولتهایی را مطلوب بورژوازی و یا به تعبیر دیگر، سرمایهداری، نمود که بتواند با قدرت بیشتر و هماهنگ با منافع و سودهای حاصله از سوی ثروتمندان انجام وظیفه نماید... اما مهمترین تغییر در ساخت دولت، ادغام کامل سرمایهداری با قوای مجریه و یا بهتر بگوئیم، تشکیل هیئتهای دولت از سوی سرمایهداران ذینفوذ است. نمونۀ بارز این امر در آمریکا، آخرین کانون عمدۀ امپریالیسم تاریخی بهخوبی به چشم میخورد. «جان جی»[2] یکی از نویسندگان قانون اساسی نیویورک و اوّلین رئیس دیوان عالی ایالات متحده در اوّلین روزهای تشکیل جمهوری در آمریکا به صراحت اعلام داشت که «حکومت باید در دست کسانی باشد که سرمایههای کشور در دست آنهاست.»... در زمان «آیزنهاور»[3]، هیئت دولت از سوی مطبوعات «جلسۀ مشاورۀ هیئت مدیرۀ صاحبان سهام» لقب یافته بود.[4]
این حقیقت را نباید به عنوان یکی از استثنائات موجود تلقی کرد و آن را فقط به نظام حکومتی آمریکا باز گرداند. در پهنۀ کرۀ زمین (به استثنای ایران اسلامی) همهجا این سرمایهداری، یا بهتر بگویم حاکمیت سرمایه است که حیات اجتماعی بشر را شکل داده است. نظام حکومتی روسیۀ شوروی نیز از جلوههای امپریالیسم است؛ منتهای امر در روسیه سرمایهها در اختیار دولتی است که خود را وابسته به پرولتاریا میداند. تمدن امروز تمدنی زاییده از سرمایهداری است و نباید توقع داشت که در هیچ گوشهای از دنیا وضع بر خلاف آنچه میبینیم باشد. نظامهای اجتماعی امروز همگی برآمده از غلبۀ اقتصاد بر سایر وجوه حیات بشری است.
برای تحقیق در صحت این مدعا کافی است که همۀ نظامات اجتماعی را در ذهن مرور کنید؛ سیستمهای حکومتی، نهادهای وابسته به دولت، تأسیسات خصوصی، بازارها، کارخانهها و بانکها و... تنها نقاطی که جای تردید باقی میگذارند، نظامهای آموزشی و درمانی است؛ مدارس و دانشگاهها و بیمارستانها. بحث دربارۀ نظام درمانی را به بخشهای بعد وا میگذاریم، اما دربارۀ نظام آموزشی میخواهم عرض کنم که متأسفانه نظام آموزشی این تمدن نیز جلوهای از دیکتاتوری اقتصاد یا حاکمیت سرمایه است و این وجیزه را به بحث دربارۀ همین مطلب اختصاص دادهایم. پرسشی هم که در صدر کلام مطرح شد، مستقیماً به همین مبحث باز میگردد: «معنای آموزش و مقصود از آن چیست؟»
ما همواره بر مبنای معتقدات اسلامی خویش آموزش را مترادف با تعلیم، و پرورش را مترادف با تربیت میگیریم و اینچنین، از «آموزش و پرورش» همان مفهومی را اخذ میکنیم که در «تعلیم و تربیت» نهفته است. تعلیم و تربیت از کلماتی هستند که در متون قدیمی ما با مبنای قرآنی و روایی مورد استفاده قرار گرفتهاند و آموزش و پرورش ترجمهای فارسی از همین دو کلمه است.
تعلیم و تربیت در متون قدیمی ما که دارای مبنایی قرآنی و روایی است غایتی تکاملی و کاملاً اخلاقی دارد و مقصود از آن تتمیم مکارم اخلاق[5] یعنی تخلّق به اخلاقالله و اتصاف به صفاتالله است. آیا غایت نظام آموزشی غربی نیز همین است؟ اگر اینچنین است، به کار بردن الفاظ تعلیم و تربیت دربارۀ آن اشکالی ندارد، و اگرنه، این الفاظ مسمایی ندارند.
مسلماً هدف اصلی نظام آموزشی امروز این نیست، و البته هیچ کسی ما را از این که الفاظ را با معانی جدیدی به کار ببریم منع نکرده و این کار به کرات در زبان مصطلح ما رخ داده است. ما اکنون در زبان رایج خویش هیچیک از الفاظ علم، عقل، اراده، تحقیق، بحث، سیاست، ملت، دولت و... را به معنای حقیقی آن به کار نمیبریم. بشر همواره الفاظ را با معنای مصطلح روز استعمال میکند و فیالمثل کسی بر مبنای دیکسیونرهای چهارصد سال پیش حرف نمیزند. اشکال کار نیز در همینجاست و اجازه بدهید حقیر عرض کنم که اگر ما مدعی رجعت به مبانی قرآنی و روایی هستیم ـ و به همین دلیل نیز در دنیا ما را بنیادگرا میخوانند ـ باید رفتهرفته الفاظ را با معانی قرآنی آن استعمال کنیم، نه با معانی مخدوش و مصطلح. زبان رایجِ جامعۀ اسلامی لاجرم باید بر زبان قرآن و روایت انطباق پیدا کند و این کار بلاشک در آیندۀ اجتماع ما رخ خواهد داد.
هدف اصلی نظام آموزشی در غرب چیست؟
اکنون در همه جای دنیا نظام تعلیم و تربیت تقلیدی از مغربزمین است و هیچکس حتی کوچکترین تردیدی بهخود راه نمیدهد که مبادا این سیستم آموزشی بر محور تکامل و تعالی روحی و اخلاقی انسان پایهگذاری نشده باشد. اصلاً فرصت یک چنین سؤالی پیش نمیآید، چرا که هیچکس در لزوم توسعه با شیوههای معمول تردید ندارد و نظام آموزشی غربی نیز بر همین مبنا برنامهریزی شده است: توسعۀ اقتصادی با شیوههای نوینی که بعد از انقلاب صنعتی معمول گشته است.
آیا شما در این جملهای که به عنوان نتیجه ارائه شد جایی برای تردید میبینید؟ ادراک این مطلب که این نظام آموزشی در جهت توسعۀ اقتصادی پایهگذاری شده هرچند بسیار ساده است، اما معمولاً به ذهن کسی خطور نمیکند و آموزش و پرورش مدرسهای و دانشگاهی را به معنای مطلق تعلیم و تربیت فرض میکنند. برای تحقیق بیشتر در این مطلب میتوانیم غایت و هدف دیگری برای آموزش و پرورش فرض کنیم و آنگاه ببینیم نظام آموزشی با آنچه که امروز معمول است تفاوتی پیدا خواهد کرد یا نه. فیالمثل میتوانیم غایت و هدف نظام تعلیم و تربیت را بر اساس معتقدات اسلامی خود بر این فرمایش علوی بنا کنیم که وَلْیَکُنْ... هَمُّکَ فی ما بَعْدَ الْمَوْتِ.[6] اگر بخواهیم نظامی آموزشی بر مبنای اعتقاد به معاد بنا کنیم چه اتفاقی میافتد؟ آیا باز هم مواد اصلی دروس ما همینهاست که اکنون در مدارس و دانشگاهها تدریس میشود؟ یا نه، به نظامی شبیه به حوزههای علمیه دست خواهیم یافت؟
جواب روشن است. اگر بخواهیم نظامی آموزشی بر مبنای اعتقاد به معاد و برای تتمیم مکارم اخلاق بنا کنیم، نتیجۀ کار ما با کمی تفاوت همان چیزی خواهد شد که اکنون در حوزههای علمیه عمل میشود و بالعکس، اگر بخواهیم نظامی آموزشی برای دستیابی به توسعۀ اقتصادی با روشهای معمول بعد از انقلاب صنعتی بنا کنیم به سیستمی منطبق بر مدارس و دانشگاهها خواهیم رسید.
نکتۀ ظریفی که در اینجا باید مورد تذکر قرار گیرد، این است که اگر در زمینۀ تحصیلات عالیه این امکان وجود دارد که ما به حوزههای علمیه برویم و همّ خود را به تعلیم و تربیت اصولی اختصاص دهیم، اما در مورد تحصیلات مقدماتی اصلاً این امکان وجود ندارد، چرا که مدارس همگی دارای نظامی غربی هستند؛ و از آن گذشته، از ایران و چند کشور اسلامی که بگذریم، احاطۀ این نظام آموزشی در سراسر کرۀ زمین بدین معناست که برای اکثریت قریب به اتفاق انسانها هرگز امکانی برای تعلیم و تربیت در نظام آموزشی دیگری که بر محور تعالی اخلاقی پایهگذاری شده باشد وجود ندارد و همه باید اجباراً و ایجاباً با پذیرش لزوم توسعۀ اقتصادی با شیوههای معمول به مدارسی بروند که آنها را برای استمرار و تحکیم مبانی تمدن غربی بار میآورند.
با تغییر در غایت و هدف آموزش دو تحول اساسی در نظام آموزش و پرورش رخ میدهد که یکی در مواد درسی است و دیگری در روش تعلیم. برای ادراک بهتر این تحول میتوان دو نظام متفاوت دانشگاه و حوزههای علمیه را، چه از نظر دروس و چه از نظر روش، با یکدیگر مقایسه کرد. مسئلۀ مدرکگرایی فرع بر این دو مطلبی است که عنوان شد. مدرکگرایی لازمۀ این نظام آموزشی است که در غرب پایهگذاری شده است. وقتی شرط تحصیلِ امتیازات اجتماعی رفتن به مدرسه و تحصیل در دانشگاه باشد، فینفسه مدرکگرایی اشاعه پیدا خواهد کرد، چرا که کسب امتیازات و مناصب اجتماعی، مشروط به داشتن مدارک دانشگاهی است.
در چنین موقعیتی چگونه میتوان از مدرکگرایی پرهیز کرد؟ آنچه که نظام آموزشی کنونی را مقبولیت بخشیده همین است، و اگر این شرط اساسی را از میان برداریم و مدرک آموزشی را لازمۀ کسب امتیازات اجتماعی ندانیم، بسیاری از این کسانی که امروز در صف طویل کنکورهای گوناگون انتظار میکشند، از تحصیلات صرف نظر خواهند کرد. در اجتماعات روستایی و عشایری نیز از آنجا که کسب امتیازات اجتماعی موکول به داشتن مدارک آموزشی نیست، اشتیاق آموزش بسیار کمتر است. این کمبود اشتیاق را نباید به فقر فرهنگی بازگرداند. حقیر منکر وجود فقر فرهنگی در روستاها نیستم، اما به اعتقاد حقیر این فقر فرهنگی نشانههای دیگری دارد که تنها با ایجاد مدارس در روستاها از بین نخواهد رفت. دور شدن از حق است که به فقر فرهنگی منجر میشود و با این ترتیب، فقر فرهنگی در شهرهای بزرگ بسیار بیشتر از روستاها وجود دارد.
ایوان ایلیچ یکی از روشنفکران غربی است که در این زمینه صاحب نظریاتی نزدیک به حقیقت است، هرچند که در نهایت طرح پیشنهادی او به عنوان «آموزش فارغ از مدرسه» باز هم نمیتواند مورد پذیرش ما باشد. ایوان ایلیچ این نسبت یا رابطۀ علّی را که فیمابین آرمان توسعۀ اقتصادی و نظام آموزش مدرسهای و دانشگاهی وجود دارد بهخوبی شناخته و اصل انتقادات خود را بر آن قرار داده است. او میگوید:
برای آنکه مسئلۀ آموزش و مدرسه، تمام اهمیت خود را پیدا کند، باید آن را در کلِ جامعی که مذهب یا ایدئولوژی حاکم بر جهان امروز است مورد بررسی قرار داد. این مذهب جدید که کشورهای پیشرفتۀ صنعتی قافلهسالاران آناند و کشورهای عقبمانده دیوانهوار میکوشند تا به هر وسیله شده از سعادت نیل به آن محروم نمانند، آرمان «رشد و توسعه» است. مشاهده نشان میدهد که این آرمان، مورد نظر و خواست تمامی کشورهای بزرگ صنعتی و نیز منتهای آرزوی ممالک پسقافله است. آرمان که پذیرفته شد، دیگر به عهدۀ «علم» است تا راه منحصر به فرد این «رشد و توسعه» را با تکیه بر اصول متعارف و بدیهیاتی که هیچ کس دربارۀ آنها شک نمیکند، تا کوچکترین جزئیات تعیین و تحمیل کند.
انتهای راه رشد و توسعه، مصرف بیکران است. مصرف بیکران، همان مدینۀ فاضله و همان کمال مطلوب بشری است که در دورههای «ماقبل علم» به صورت تخیلی «زندگی جاودان» وجود داشت .[7]
ایوان ایلیچ آرمان رشد و توسعۀ اقتصادی را مذهب جدید مینامد و این حقیقتی است؛ تو گویی بشریت پذیرفته است که تحقق آرمانیِ آن بهشت موعود در همین کرۀ زمین و از همین طریق توسعۀ اقتصادی میسر است. فطرت الهی انسان در جستوجوی کمال مطلق است و اگر بشر باور نمیکرد که تکامل او در آرمان توسعهیافتگی است، این گرایش در میان نوع بشر عمومیت نمییافت.
برای شناخت کامل ماهیت نظام آموزشی کنونی باید ماهیت این گرایش عام ـ به سمت توسعهیافتگی اقتصادی ـ را شناخت، چرا که این سیستم آموزشی برای تأمین نیازهای تخصصیِ توسعۀ اقتصادی طراحی شده و تحقق یافته است. اگر این نظام وجود نداشت، هرگز راه تمدن غربی به سوی توسعۀ اقتصادی باز نمیشد. بنابراین، برای ارزیابی این نظام آموزشی باید به ارزیابی آرمان توسعهیافتگی پرداخت.
آیا تکامل حقیقی بشر در «بهشتِ توسعهیافتگی» است؟ اگر اینچنین باشد دیگر نمیتوان علوم رسمی را از این نظر که مسیر این توسعه را هموار میکنند به باد انتقاد گرفت. علوم امروزی دانشِ تصرف در عالم و غلبه بر طبیعت هستند و در این زمینه میان علوم تجربی و علوم انسانی تفاوتی نیست. با این ترتیب، پُر روشن است که دانشآموز باید از همان آغاز ورود اجباری به مدرسه، با ریاضیات که «صورتِ» علوم امروزی است آشنا شود و بعد، رفتهرفته حساب استدلالی و هندسۀ تحلیلی و فیزیک و شیمی و آمار و حساب احتمالات بیاموزد و با متدولوژی علوم ـ که اینروزها به آن فلسفه میگویند ـ این مواد درسی پراکنده را به یکدیگر پیوند دهد.
غایت این دوران طولانی آموزش چیست؟ آیا انسان بعد از طی مراحل و اخذ مدرک مهندسی یا دکتری صاحب اخلاق حسنه میشود و به بهشت میرود؟ خیر. اصلاً این سؤال بسیار مسخره است. همۀ ما میدانیم که در بهشت دری به نام هندسه یا ریاضیات وجود ندارد. این نظام آموزشی بر محور تعلیم و تربیت مطلق یا تعلیم و تربیت اخلاقی انسانی طراحی نشده است، بلکه هدف اصلی آن آموزشِ مهارتهای فنی لازم و تأمین کادرهای تخصصی برای دست یافتن به توسعهیافتگی است.
باز هم به همان نقطهای رسیدیم که از آن آغاز کردیم و پرسش ما در صدر کلام همچنان پاسخناگفته باقی ماند. قصد ما نیز همین بود که هر چه بیشتر رابطۀ عِلّی فیمابین آرمان توسعۀ اقتصادی و نظام آموزش مدرسهای و دانشگاهی مشخص شود.
این نظام آموزشی معلول گرایش عام بشریت به سوی توسعۀ اقتصادی ـ با روشهای معمول ـ است و در آن علومی را تعلیم میدهند که راه این توسعه را با تصرف در عالم و غلبه بر طبیعت هموار میکنند. اگر ما بخواهیم که این روند توسعۀ اقتصادی را حفظ کنیم بهناچار باید نیازهای آن را برآورده سازیم، و نیاز به متخصص مهمترین علتی است که نظام آموزشی کنونی را به وجود آورده است. به یاد بیاورید که همیشه در برنامهریزیها سخن از کمبود متخصص به میان میآید: «ما امسال هشتصد مهندس آب کم داریم و پانصد مهندس خاک...» تو گویی مهندس، ماشینی است فاقد تمام تمایزات شخصی و کیفیات روحی. انگار مهندس، ماشینی است که او را میتوان در خدمت هر نوع اعتقادی به کار گماشت. تو گویی متخصص، مردهشویی است که میان کافر و مسلمان تمایزی قائل نمیشود؛ تعهد او فقط و فقط در قبال تخصص خویش است و اصلاً اهمیتی نمیدهد که در خدمت نظام جمهوری اسلامی باشد یا برای رژیم شاهنشاهی پهلوی کار کند.
نظام آموزشی غرب، از مدرسه گرفته تا دانشگاه، سعی دارد که آدمهایی اینچنین بار بیاورد و الحق باید اذعان کرد که در این جهت موفقیت بسیاری هم داشته است. ایوان ایلیچ میگوید:
در دورنمای آرمان «رشد و توسعه»، نهادها[8] آنچنان قدرت مییابند و ازخودبیگانگی آنچنان اوج میگیرد که نهادها خود «نیاز» میآفرینند و خود در جهت ارضای آن «برنامهریزی» میکنند. در دورنمای سعادت لایزال جامعۀ مصرفی، تشنگی یعنی نیاز داشتن به پپسیکولا، حمل و نقل یعنی اتومبیل تندرو شخصی داشتن، گذراندن اوقات فراغت یعنی به تماشای برنامههای معین و مقرر شده رفتن، سیر و سیاحت یعنی توریسم متظاهرانۀ هتلپُرکن، تفریح و هواخوری یعنی هجوم گلهوار به جاهایی که تبلیغات تجارتی معین کردهاند.[9]
...همانطوری که کشورها بر حسب تولید ناخالص ملی طبقهبندی میشوند، سلسلهمراتبی هم بر اساس تولید ناخالص فارغالتحصیلان وجود دارد. به این ترتیب، کشوری که میخواهد در سلسلهمراتب «رشدیافتگی» ترقی کند باید به تولید هر چه بیشتر فارغالتحصیلان بپردازد. اما فارغالتحصیلی که بدینگونه تولید میشود به چه کار میآید جز آنکه در خدمت ثروتمندان جهان قرار گیرد؟ و چه تولید پُرخرجی! ...خرج تولید یک فارغالتحصیل دانشگاه، در آمریکا، برابر است با ٥ برابر درآمد متوسطِ نه یک سال، بلکه یک عمرِ نیمی از مردم جهان؛ در آمریکای لاتین «قیمت» یک فارغالتحصیل دانشگاه، ٣٥٠ برابر «قیمت» هر هموطن دیگر با درآمد متوسط است. قیمت تحصیلکردهها بر پیشانیشان حک شده است و همین امر به خودی خود نشان میدهد که ارزش علم در جهان امروز چیزی جز ارزش تجارتی نیست.
دانشگاه امروز، بهخلاف گذشته، دیگر محل اخلاقی و برخورد عقاید و افکار نیست. «تحقیق» و «تدریس» آن هم مطابق برنامه و در چشمانداز آرمان «رشد و توسعه» شیوۀ تولیدی دانشگاه کنونی است.[10]
...فدا کردن اعتبار، شخصیت، حرمت و حیثیت انسانی به پای بت علم و فنشناسی [تکنولوژی]، سوغات بزرگ تمدن مصرفی است. و مدرسه مأمور اجرای این مراسم قربانی است.
...شکست تجربۀ کوبا در به وجود آوردن انسانهای نوین از طریق مدرسه، درسی بس آموزنده است. دانشگاه هر سال یک ردیف از فارغالتحصیل مصرفکننده بیرون میدهد که میخواهند به سطح بالاتری از مصرف دست یابند. هیچ یک از اقدامات حکومت انقلابی برای ادغام آنان در زندگی مردم عادی ـ از کار یدی [دستی] در کارخانهها گرفته تا بریدن نیشکر در مزارع ـ نتوانسته است بر این گرایش اساسی «دانشگاهی» پیروز شود. در عین حال دانشگاه قادر نیست به اندازۀ کافی کادر تربیت کند و تازه کادرهایی هم که تربیت میکند، با روحیۀ محافظهکار خود حاصل کار کادرهای خودآموخته و دانشگاه ندیده را برباد میدهند. عیب از معلم و استاد نیست، اشکال در آنجاست که یک حکومت انقلابی میخواهد در نیروی انسانی سرمایهگذاری کند ولی این کار را از طریق نهادی انجام میدهد که برنامۀ ضمنیاش تولید یک بوژوازی جهانی است.[11]
مقصود حقیر این نیست که برای نظام جمهوری اسلامی تعیین تکلیف کنم. حضرت امام امت (حفظه الله تعالی) با طرح مسئلۀ وحدت حوزه و دانشگاه خط مشی آیندۀ نهضت اسلامی را ترسیم فرمودهاند و جای هیچ نگرانی وجود ندارد. از جانب دیگر، وقتی ما جبهههای نبردمان را دانشگاه جبهه میخوانیم و حضرت امام را معلم انقلاب لقب دادهایم، پُر روشن است که از آموزش و دانشگاه مفهومی بسیار وسیعتر از آنچه در غرب معمول است دریافت میکنیم. ما انتظار داریم که مدارس و دانشگاههایمان محل تعلیم و تربیت به معنای مطلق کلمه باشد و در آنها انسان تربیت شود و بر همین اساس است که تعهد و تزکیه را همواره بسیار فراتر از تعلیم و تخصص میشماریم.
بدین ترتیب، با یقین کامل میتوان پیشبینی کرد که نهضت اسلامی إنشاءالله در آیندهای نزدیک نظامی آموزشی متناسب با معتقدات خویش و آرمانهای الهی انقلاب خواهد یافت و تا آن روز لاجرم باید این نظام آموزشی موروثی را حفظ کنیم و در عین حال آماده باشیم تا در یک فرصت مناسب تحولات لازم را در آن انجام دهیم. اما از آنجا که این تحول فرع بر شناخت ماهیت علم و ماهیت این سیستم آموزشی و ارزیابی آن از دریچۀ اسلام است، بر ماست که هر چه بیشتر در شناخت ماهیت غرب و مطابقت آن با مبانی اسلامی بکوشیم.
پینوشتها:
[1]. حاتم قادری، شناخت امپریالیسم و دیدگاه اسلام، مرکز تحقیقات اسلامی، ١٣٦٣.
[2]. John Joy (1829ـ1745).
[3]. Eisenhower
[4]. شناخت امپریالیسم و دیدگاه اسلام، صص ٧١ و ٧٢.
[5]. اشاره است به این حدیث نبوی: اِنّی بُعِثْتُ لِاُتَمِّمَ مَکارِمَ الْاَخْلاقِ.
[6]. باید سعی و تلاش تو برای بعد از مرگ باشد؛ نهجالبلاغه، نامهی ٢٢.
[7]. ایوان ایلیچ، قتل عام پزشکی در پزشکی آفتزا، د. شیخاوندی (ترجمه و تألیف)، جار، تهران، ١٣٥٤، صص ٧٣ و 74.
[8]. در اصل کتاب نمادها آمده. والله اعلم بالصواب. _ و.
[9]. قتل عام پزشکی...، ص 87.
[10]. قتل عام پزشکی...، ص 88.
[11]. قتل عام پزشکی...، صص ٩١ و 92.